من چه گويم؟
يک رگم
هُشيار نيست
شرح آن یاری که او را
یار نیست...
مولانا
مواقعی هست که ،
ناگهان میفهمی
بیشتر نزدیک خط پایانی،
تا خط شروع...
کتابخانه یک شوریده...!
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد…
دلشوره ما بود،
دل آرام جهان شد...
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام
دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پی بالاییان ، هم من اسیــر خاكیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
هم در پی بالاییان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
آهم چو برافلاک شد اشکم روان بر خاک شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشانه را گم كرده ام