به اطرافم نگاه میکنم و کسانی را میبینم که از رفتار و حرفهایشان زخمهایی عمیق برداشتهام و حتی بارها با آن زخمها جانم را گرفتهاند. احساس میکنم در تمام این سالها نه با دوستان و عزیزانم، بلکه با قاتلانم زندگی کردهام.
رومانف
برو دنبال آرزوهایت!
انسان ها زمانی که
دنبال رویا هایشان نمیروند، پیر میشوند
پائولو کوئلیو
۱. باورت میشه هیچیو تحلیل نمی کنن؟
۲. دقیقا
۳. بستگی به خودت و اولویت هات داره. دوستت رو ترجیح میدی یا آینده خودتو. به هر حال هر کدومو که انتخاب کنی باید یادت باشه که گزینه درست و غلط نداری اینها فقط انتخابایین که چند سال بعد زندگیت رو به یک شکل متفاوت می سازن. پس بهشون فکر کن که هر کدومو که انتخاب کنی ۵ سال آیندت چطور میشه و اونی رو انتخاب کن که به رویاهات نزدیک تره
۴. @color_night
من چه گويم؟
يک رگم
هُشيار نيست
شرح آن یاری که او را
یار نیست...
مولانا
مواقعی هست که ،
ناگهان میفهمی
بیشتر نزدیک خط پایانی،
تا خط شروع...
کتابخانه یک شوریده...!
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد…
دلشوره ما بود،
دل آرام جهان شد...
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام
دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پی بالاییان ، هم من اسیــر خاكیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
هم در پی بالاییان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
آهم چو برافلاک شد اشکم روان بر خاک شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
آهم چو برافلاک شد اشکم روان بر خاک شد آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشانه را گم كرده ام
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیر حبس شد ، جانانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیر حبس شد ، جانانه را گم كرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
در خواب دیدم بیدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
در خواب دیدم بیدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام
گـــر طالب راهی بیا ، ور در پی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه را گم كرده ام
هر چقدر عقاید کسی
احمقانه تر باشد، کمتر باید با او مخالفت کرد!
رومن گاری
چشم هایش همه آن چیزی را که صدایش نمیتوانست، به من گفت. ما هزاران کلمه با هم حرف زدیم؛ بیآنکه واژهای گفته باشیم.
میا شریدن
ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خِرَد باشدش تار و پود...
فردوسی