eitaa logo
کتابخانه یک شوریده...!
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
478 ویدیو
81 فایل
کتاب...!
مشاهده در ایتا
دانلود
من چه گويم؟ يک رگم هُشيار نيست شرح آن یاری که او را یار نیست... مولانا
مواقعی هست که ، ناگهان میفهمی بیشتر نزدیک خط پایانی، تا خط شروع...
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد…
باورم نمیشه هنوز یه عده سر مسائل جنسیتی با هم بحث می کنن
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پی بالاییان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
هم در پی بالاییان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
آهم چو برافلاک شد اشکم روان بر خاک شد آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
آهم چو برافلاک شد اشکم روان بر خاک شد آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشانه را گم كرده ام
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیر حبس شد ، جانانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیر حبس شد ، جانانه را گم كرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
در خواب دیدم بیدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام
کتابخانه یک شوریده...!
در خواب دیدم بیدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام
گـــر طالب راهی بیا ، ور در پی آهی برو این گفت و با خودمی سرود، پروانه را گم كرده ام
درود خوبین؟
هر چقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، کمتر باید با او مخالفت کرد! رومن‌ گاری
چشم‌ هایش همه‌ آن چیزی را که صدایش نمی‌توانست، به من گفت. ما هزاران کلمه با هم حرف زدیم؛ بی‌آنکه واژه‌ای گفته باشیم. میا شریدن
ز ما باد بر جان آنکس درود که داد و خِرَد باشدش تار و پود... فردوسی
۱.درود. از مهر شماست. مولانا ۲. دیزی دارکر منظورتونه؟
درود. خیر، مدرسه عادی درس می خونم
‌شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام شهریار
مِیِ بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم.. سعدی
سوی شهرآمد آن زن انگاس سیر کردن گرفت از چپ و راست دید آیینه ای فتاده بر خاک گفت: حقا که گوهری یکتاست! به تماشا چو بر گرفت و بدید عکس خود را، فکند و پوزش خواست که: ببخشید خواهرم! به خدا من ندانستم این گهُر ز شماست! ما همان روستا زنیم درست ساده بین، ساده فهم، بی کم و کاست که در آیینه جهان برما ازهمه ناشناس تر، خود ماست