#خاطرات_شهدا 🌷
🌹شهید حامد جوانی🌹
🔹همه جای بدنش #ترکش بوده و به گفته پزشکان 85 درصد از مغزش در اثر ترکش آسیب دیده بود، اما افتخار پیدا کرد که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.
🔸در عراق و سوریه بیش از ایران حامد جوانی را به عنوان #شهید_ابوالفضلی میشناسند که بدون دست شهید شد.
🔹برای زدن حامد از چهار سمت فیلمبرداری شده بود و سه ماه شهادت حامد را که معروف به #حمزه بود در شبکه #داعش پخش میکردند.
🔸بنابه گفته پدر:
حامد تنها شهیدی بود که در #سوریه به صورت ویژه دنبالش بودند و #ترورش کردند.
🔹يکی از فرماندهان در سوریه:
هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل #آچار_فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی.
🔸کامیون را پر از #مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود.
🔹همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در #لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است.
🔸آرزو داشت که مثل #حضرت_عباس (ع) شهید بشود که همین اتفاق هم افتاد، هر دو #دستش قطع شده و بر اثر انفجار #چشمانش تخلیه میشود، علاوه بر این بدنش هم تمام بر اثر همین ترکشها زخمی میشود.
🔹پدر شهید:
آنجا مدافعان حرم اسم #مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش میگشتیم و میگفتیم حامد جوانی ،کسی او را نمیشناخت اما میگفتند یک ایرانی داریم که مثل حضرت ابوالفضل شهید شده...»
@keyfonas
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
در طول مدتی كه من با عباس در
آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح
عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه
می شد :
ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی.
او همیشه روزانه دو وعده غذا
می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد
من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف
را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه
نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و
فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر
در جاهای دوردست كشور بودند.
بعضی وقت ها عباس همراه شام، نه
نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی
مثل پپسی و .... كه در آن زمان
موجود بود ؛
بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد.
چند بار به او گفتم كه برای من پپسی
بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه
فانتا خریده است .
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی
نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از
نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،
آرام و متین گفت :
« حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟»
سرانجام با اصرار من آهسته گفت :
« كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛
به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را
تحریم كرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه
حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار
است و در دل به عمق نگرش او به
مسایل ، آفرین گفتم .
راوی: خلبان امیر اكبر صیادبورانی
#شهید_عباس_بابایی
#سالروز_ولادت🌷
@keyfonas
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 انگشتر حاج قاسم
🍃🌹بعد از این که شهید مدافع حرم «عباسعلی علیزاده» در درگیریهای سوریه توانست #تانک خودی که مابین ما و داعشیها قرار گرفته بود را #بهتنهایی به عقب برگرداند و جان 17 تن از #مستشاران ایرانی را نجات بدهد، او را بهدلیل این رشادت #کمنظیر نزد حاج #قاسم_سلیمانی بردند
🍃🌹حاج قاسم وقتی شهید علیزاده را دید، او را #بغل کرد و پیشانیاش را بوسید و گفت: «من فعلا چیزی به همراه ندارم که بهعنوان هدیه بدهم ولی این #انگشترم، مال شما.»
🍃🌹این انگشتر بهعنوان یادگاری در دست شهید علیزاده بود تا اینکه #شب_عملیات انگشترش را در آورد و به همرزمش داد و به او گفت: «من فردا در سیلو شهید میشوم، این انگشتر را بعد از شهادت به پسرم #سینا بده.»
#شهید_عباسعلی_علیزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
@keyfonas
🖋 #خاطرات_شهدا
داشتم از كنار خيابان آيت الله سعيدی رد می شدم یک ماشين لندور برايم بوق زد!
برگشتم و ديدم كه يكی از رفقا پشت فرمان ماشين نشسته و گفت: ميای ملاقات آقا ابرام؟
گفتم: بله و پريدم بالا.
همينکه به عقب نگاه كردم ، خيلی خجالت كشيدم. باادب سلام كردم. علامه محمد تقی جعفری پشت سرم نشسته بود.
وقتی به منزل ابراهيم رفتيم، بعد از تعارفات معمول ، ابراهيم شروع به صحبت كرد و گفت:
استاد ، ما توی جبهه به خيلی از مسائل يقين پيدا می كنيم.
بعد دستش را شبيه يک دايره كرد و گفت:
اگر دنيا مثل اين كُره باشد، امام زمان(عج) مانند اين دست های من به دنيا احاطه دارد.
خداوند نيز بر تمام دنيا شاهد و ناظر است.
علامه در سكوت ، به اين تعابير عرفانی ابراهيم فكر میكرد. بعد هم ابراهيم ، شروع به بيان خاطراتی از معجزات و امدادهای غيبی كرد.
#شهیدابراهیم_هادی
📗 سلام برابراهیم ۲
روای علی کلیج
@keyfonas
#خاطرات_شهدا🕊⚘
💬وقت نماز شده!
◽️یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله(ص) بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههاى لشکر داشتیم آموزش میديديم که کار رسید به اذان ظهر!
◽️شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیستتا تیر میزد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد.
◽️گفت:حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو میخونى، محمدرضا گفت: ما پیرو آقا امام حسین عليهالسلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟
#شهید_محمدرضا_بیات🕊⚘
#حی_علی_الصلاه 🤍
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعا_فرج 🤲
#خاطرات_شهدا 💌
برای خرید سر عقد رفته بودیم
موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت:
«هنوز نامحرمیم!
تا بپسندی برمیگردم.»
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت
برای همه خریده بود جز خودش.
گفت خودم میل ندارم.
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است.
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳»
گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم»
#نقل_از_همسر_شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم #حسن_قاسمی_دانا
✅هنوز وقتش نرسیده است!
▫️تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند.
ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم، با چراغِ خاموش میرفتیم.
▫️ یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند!!!!
▫️خندید! من عصبی شدم،
با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.دوباره خندید! گفت
«مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندهای؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد.
نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری».
در جواب میگفت
«آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
▫️حسن میخندید و میگفت
نگران نباش!
آن تیری که قسمت من باشد،
هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!
راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده
꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂