🏴کیف الناس🏴
#قسمت_بیستم #روشنا روز سشنبه با چشمانی پف کرده از خواب بیدار شدم خستگی سفر بدجوری بی انرژی ام کرده ب
#قسمت_بیست_یکم
#روشنا
بعد از تمیز میز صبحانه به سمت اتاق رفتم ، ذهنم درگیر بود فکر می کردم سفر می تواند تغییری در روحیه ی من بدهد ولی بی فایده بود
بخصوص میهمان ناخوانده ای که لیلی دعوتتش کرده بود آشوی دورنم در بدتر می کرد
لباس های دیروز را عوض کردم و چمدانم را مرتب کردم این روز ها در انتخاب لباس بیشتر دقت می کردم ؛ به پوشیدن لباس های آزاد و جلو باز علاقه ای نداشتم
نمی خواستم انسان هایی با افکار سمی مرا در ذهنشان جای بدهند.
به سمت لیلی رفتم نگاهی به رنگ شال اش کردم رنگ خیلی جلب توجه می کرد
می خواهی شالت را عوض کنی
لیلی در حالی که اخمی می کرد با لحنی جدی پرسید
چطور؟!
خوب به نظرم خیلی برای محیط جنگل مناسب نیست و ممکن هست افراد زیادی به تو نگاه کنند
لیلی در حالی که شالش را مرتب می کرد با صدای محکم
محتشم این رنگ را دوست دارد
مبهوت به لیلی نگاه کردم حالا چند وقت هست این شاهزاده را می شناسید ؟!
لیلی حرفی نزد و از اتاق خارج شد دستانم را بهم فشردم باید بیشتر با او صحبت کنم
یک ربع بعد همه در ون جمع شدیم نگاهی به اطراف کردم پس آقا جمشید کجاست ؟
نگاهی به اطراف کردم که چشمم به آن سوی ویلا افتاد ، آقا جمشید در حالی که فلاکس به دست به سمت ما می آمد
نگاهی به جمع کرد
پس چرا فلاکس را نیاورده اید ؟!
در طول مسیر کسی با کسی صحبت نکرد فقط آقا جمشید و محتشم چند کلمه ای صحبت کردند
با صدای آقا جمشید سرم را از روی شیشه برداشتم
حالا کدام جنگل می خواهید بروید ؟
سفید دشت
آقا جمشید فکری کرد ؛ کمی راهش دور هست و خوب ....
ببیند دختران الان در این فصل از سال نمی توان در داخل جنگل غدا خورد ممکن هست حیوانات وحشی یا حتی افرادی برای ما مزاحمت ایجاد کنند به نطرم همین حاشیه جاده زیر درختان مکان مناسبی برای تفریح هست
چکاوک زیر لب غر زد و مهسا با صدای بلند اعتراض خودش را اعلام کرد
آخر این چه وضعیتی هست کل دیروز در ماشین بودیم و ....
محتشم سعی می کرد همهمه ی ایجاد شده را کاهش دهد که در همین حین ماشین گوشه جاده توقف کرد
با صدای آقا جمشید صدای های پراکنده کاهش پیدا کرد اما طولی نکشید دوباره صدا ها بلند تر از قبل ایجاد شد
من دیگر از این جا جلوتر نمی روم بنرین ماشین تمام شده و این جا هم فضای مناسبی برای استراحت هست
سرم را از شیشه بیرون آوردم یک مرکز خدماتی رفاهی که داخل آن جا جایگاه سوخت ،سرویس بهداشتی و همچنین چند رستوران و فروشگاه قرار داشت از ماشین پیاده شدم
حوصله غر زدن های دختران را نداشتم نفس عمیقی کشیدم تا از اکسیژن درختان با برگ های نارنجی و قرمز استشمام کنم
نویسنده :تمنا😃🍂🍂