📜 هفتم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
•••زینب نگاهی به اشترانِ زینت شده کرد•••
~ گفت:
"با آوای در گلو شکسته و میراث ربوده و دیدۀ از خار غم خسته،"
"جز بر اشتران سیه پوش نمی نشینیم."
🔺نعمان بن بشیر هر چه اصرار کرد فایده ای نداشت🔻
- گفت:
"فرمان یزید است."
🔷اما حاصلی نداشت.🔷
~ زینب گفت:
"مردم باید بدانند ما در مصیبت اولاد زهرا به عزا نشسته ایم."
▪️آنقدر پایداری کرد، تا اشتران را سیه پوش کردند▪️
🔰زنان و کودکان را یک به یک بر اشتران سوار نمود•••
•••مردمان جمع شده بودند به تماشا و تماشاگری•••
~ زینب گفت:
"ای قرآن خوانان بی عمل"
"ای بی بهره گان از مروت و مردانگی"
"ای تبهکاران بدکردار"
"ای شیفتگان شیطان"
"ای دنیا زدگان بی پروا، امامت زنده است"
"چون مولایمان علی بن حسین زنده است"
"ای جاهلان دین به دنیا فروش"
"حذر کنید از روزی که قائم ما به انتقام برخیزد!"
● ۱۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🐪رد پای اشتران بر زمین نقش زد تا کاروان به مدینه رسید•••
🔰خورشید سر فرو بُرد و در پس افق رُخ در هم کشید، سیدالساجدین، کاروان از حرکت باز داشت و اقامت گزید•••
•••شاعری رفت و اهل مدینه را باخبر کرد•••
🔺مدینه سراسر عزا و ماتم شد، زانوی غم بغل گرفت🔻
🔰مردمان به سر زنان و شیون کنان آمدند•••
•••ناله کردند و گریستند•••
🔹سید الساجدین حمد کرد پروردگار دو جهان را و زبان به مدح و ثنا و ستایش او گشود.🔹
+ گفت:
"حمد می کنم پروردگارم را که ما را به مصیبتهای بزرگی که در اسلام واقع شد، امتحان کرد."
"اباعبدالله و عترت او را کشتند و زنان و کودکان او را اسیر کردند"
"سر مبارک او را در شهرها بر نیزه گرداندند"
"و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد."
"ای مردم! کدامیک از مردان شما پس از این مصیبت با نشاط خواهد بود؟"
"کدام دلی است که از غم و اندوه و درد خالی بماند؟"
"کدام چشمی است که از ریختن اشک امتناع کند؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
+•••
"هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمانها به خروش آمد و اطراف زمین نالید و شاخه های درختان و ماهیان و امواج دریا و ملائک مقرّب و همۀ اهل آسمانها در این مصیبت گریستند."
"کدام دلی است که از مصیبت کشته شدن حسین از هم نشکافد؟"
"کدامین دل می تواند که برای او ننالد؟"
"کدام گوشی است که صدای شکافی را که در اسلام پدید آمده بشنود و کَر نشود؟"
"ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که رانده شدیم، ما را پراکنده ساختند و از وطن خود دور افتادیم"
"گویا که ما از فرزندان ترک و کابل ایم، بی آنکه جرمی و یا عمل ناپسندی مرتکب شده باشیم"
"با ما چنین کردند، چنین رفتاری را در مورد نیاکان بزرگوار خود هم نشنیده ایم، و این بجز تزویر نیست."
"به خدا سوگند اگر رسول الله به جای آن سفارشها که در حق ما کرد، به جنگ با ما فرمان می داد بیش از این نمی توانستند کاری کنند."
💠"إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون."💠
"چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراشی، و چه اندوه تلخ بنیان کنی!"
"اجر این مصیبت که به ما روی آورده از خدا خواهانم، که اوست پیروز و منتقم."
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دهم صفر 📜
🔘 #بخش_سوم
🔰سر به دیوار این خانه نهادم و بر مظلومیت اهل آن گریستم•••
🔰یتیمی و بی کسی را پیش از ورود به این دنیا، چشیدم•••
🔰تنها و بی قرار و شوریده حال، مانده بودم چه کنم•••
••• فقط گریستم •••
●گریه بر مظلومیت علی•••
●گریه بر مظلومیت فاطمه•••
●گریه بر مظلومیت حسن•••
●گریه بر مظلومیت حسین•••
🔹نام و یاد حسین توانم ربوده بود و اشک جاری بود🔹
🔺قطره اشکی برای حسین، بر کالبد افسرده و نیمه جانم فرو غلتید🔻
🔹زندگی جاری شد، عشق جوشید، و امید رویید🔹
•••نسیمی زندگی بخش و جاری از آینده ای بسیار دور•••
🔸از همانجا که حسین آباد کرده بود، وزیدن گرفت،🔸
+ مرا سوی خود خواند و نهیب ام زد:
"برخیز!"
+ و ندا سر داد:
"میعادگاه ما کربلا!"
🔵مدینه دیگر جای ماندن نبود، از جا جهیدم و آهنگ کربلا کردم•••
● ۱۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
🔺اندکی گذشت و محمّد از میان اُمّت رفت🔻
🔰سه ماه از رحلت رسول خدا نگذشته بود که فاطمه دختر نبی،به شهادت از دنیا رفت••
🔶شبانه ودر خفا تدفین شد،بی آنکه کسی تا کنون بداند،قبر دختر رحمت العالمین کجاست🔶
🔰دیری نگذشت که علی،وصی و داماد نبی،همسر فاطمه،به تیغ تحجر به شهادت از دنیا رفت••
🔷او نیز همچو فاطمه،شبانه و در خفا در دل خاک آرمید،وقریب شصت سال کسی ندانست،قبر امیرالمومنین،علی بن ابیطالب کجاست🔷
🔰اندکی بعد،نوادۀ رسول خدا،حسن بن علی به شهادت رسید،گر چه او درعیان تدفین شد،اما پیکر بی جانش از تیر باران اُمّت طغیانگر بی نصیب نماند••
🔹اکنون سال شصت و یک هجری،هنگامۀ حسین بن علی،دیگر نوادۀ نبی رسیده بود🔹
🔺واین همه ظلم و ستم، در پنجاه سال پس از رحلت رحمت العالمین رُخ داده بود🔻
❌این قوم از اُمّت رسول،در دشمنی با آل نبی،از هیچ کوششی دریغ نکرده بود••
*با آنکه پیامبر در واپسین لحظات عُمر،به اُمّت گفته بود:
💠"إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ،کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی.مَا إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أبَداً،فَإنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلُیَّ الْحَوْضَ."💠
🔰"من شما را ترک می کنم و دو چیز نفیس برایتان می گذارم،کتاب خدا و عترت من که اهل بیت من هستند.پس از من، مادامی که شما به آن دو تمسّک جوئید هیچ گاه گمراه نمیگردید،و آن دو از هم جدا نمیشوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند."🔰
✔️ ادامه دارد •••
● ۱۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰در مصیبت خامس آل کسا مدینه ماتم کده بود•••
🔰مانده بودم تنها، در هراس و التهاب، تکیه دادم به دیوار خانه ای گلین، وسیعتر از زمین•••
🔰در گسترۀ زمین، و در همیشۀ تاریخ، از آسمان بر زمین می بارد، جز این خانه که همه چیز از اینجا به آسمان پَر می کشد•••
🔰گذشته و حال و آیندۀ تاریخ را اهل این خانه رغم زده اند، و ملائک، ذکر و تسبیح و تقدیس، از این خانه آموخته اند•••
🔹در و دیوار این این خانه پُر از خاطره بود🔹
•••خاطراتی تلخ، خاطراتی شیرین•••
🔸گِرد آمدن اهل خانه در زیر کسا، خاطره ای شیرین بود🔸
•••اهل این خانه، همان پنج تن آل عبا بودند•••
🔸محمّد و علی و فاطمه، حسن و حسین.🔸
* محمّد در زیر کسا گفت:
"خدایا! اینان اهل بیت من اند،"
"گوشتشان گوشت من و خونشان از خون من است،"
"رنجشان رنج من و اندوهشان اندوه من است،"
"در صلح ام، با هر که با اینان در صلح است،"
"دشمن ام، با هر که با اینان دشمن است،"
"اینها از من، و من از اینهایم."
🔹خدا آنها را که در زیر عَبا با هم دید، به خود بالید🔹
✨ گفت:
"ای ملائک من، ای ساکنان آسمانهای من"
"آسمان بنا شده و زمین گسترده و ماه تابان و خورشید درخشان، و کهکشانهای چرخان و دریای روان و کشتی در جریان را، نیافریدم مگر بخاطر دوستی این پنج تن زیر کسا."
🔹جبرییل از خدا خواست تا ششمین نفر باشد، جبرییل به آنان پیوست🔹
••• و خدا برای اهل کسا به جبرییل پیغام داد •••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
••• او را شناختم •••
~ گفتم:
"تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟"
- گفت:
"من همانم."
~ گفتم:
"مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟"
- گفت:
"آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود."
🔺سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد.🔻
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
•••و زار زار گریست•••
🔸و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم.🔸
🔸او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم.🔸
🔺مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود.🔻
•••طِرمّاح ناله می کرد و می نالید•••
- با اشک و ناله گفت:
"از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من! این چه مصیبتی است بر من؟"
+ سیدالساجدین گفت:
"وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!"
•••بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد•••
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
🔹و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد.🔹
- گفت:
💠"قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین."💠
🔰"بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آوردهاید و تجارتی که از کسادش بیم ناکید، و سراهایی را که خوش میدارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد. و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمیکند."🔰
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید•••
•••غروب بود، غروبی غمگین•••
🔰نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند•••
•••در کنار رود پُر آب فرات•••
🔹از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند•••
🔰و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده، به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا، در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم•••
🔸به صدای گریۀ مردی، نگاهم سوی او چرخید🔸
🔺مرد به کنار رود نشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.🔻
••• نزد او رفتم •••
~ گفتم:
"غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟"
•••بغض ترکاند و گریست•••
~ گفتم:
"عزیز از دست داده ای؟"
•••گریه اش بیشتر شد•••
- گفت:
"گنه کارم برادر."
~ گفتم:
"خدا ارحم الراحمین است."
- گفت:
"اما نه برای من."
•••بر خود لرزیدم•••
~ با احتیاط پرسیدم:
"نکند از جانیان روز عاشوری؟"
- گفت:
"کم از آنان ندارم!"
🔸به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود🔸
~ گفتم:
"تو کیستی؟"
- گفت:
"طِرمّاح بن عدی!"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دوازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
⚫️شب بود و کربلا در سکوت آرمیده بود•••
🔰و نسیم شب، بوی خوش این سرزمین عطر آگین را به مشام می رساند•••
🔰ستارگانِ زینت بخشِ آسمان، سوسو می زدند، و ماه، پرتو خود را بر کربلا گسترده بود•••
🔹در گسترۀ زمین، کربلا یکی بود، حسین یکی، و علم دار کربلا یکی🔹
🔹تنها نشان علم دار کربلا، پرچم در اهتزاز قبر عباس بود🔹
•••باد بر آن می وزید و حیات عباس را بشارت می داد•••
🔺سرگشته و شیدا و در اشتیاق سوی قبر سالارشهیدان رفتم🔻
🔰به صدای مویۀ مردی، گوش سپردم و ایستادم•••
•••مرد، سر بر قبر نهاده بود و می نالید•••
- گفت:
"این چه حسرتی است که تا پایان زندگی، در بین سینه و گلو، در آمد و شد خواهد بود؟"
"آنروز به من گفتی؛ ما را رها نکن"
"یاری طلبیدی برای جنگ"
"گفتی؛ از ما جدا نشو"
"گفتم؛ از مرگ گُریزانم."
"اگر حسرت و آه قلب را بِشکافد"
"قلب من در خور شکافتن است"
"اگر جان خود را فدایت می کردم"
"ارزش و کرامت بود، توشۀ قیامت بود"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دوازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
- •••
"صد حسرت و افسوس که با تو وداع کردم، به تو پُشت کردم"
"آنانی که در کنارت ماندند، آسوده و رها، نجات یافتند"
"من و امثال من، اهل نفاق بودیم و ضرر کردیم"
🔰مرد، چنگ بر خاک می زد و بر سر می ریخت، مویه می کرد و به سوز دل می گریست•••
•••نزدیک که شدم، صورت اش را دیدم، آشنا بود•••
🔺عبیدالله بن حُر جُعفی!🔻
* همو که قافله سالار به او گفته بود:
"عبیدالله، تو گناهان و خطاهای بسیار کردی، می خواهی توبه کنی؟"
- و او گفته بود:
"چگونه؟"
* قافله سالار گفت:
"فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و با دشمنانش بجنگ."
- و او گفت:
"من از مرگ گریزانم."
"در عوض اسب تیز پا و تیغ بُرّایم را به تو می بخشم."
* قافله سالار به او گفت:
"حال که تو از نثار جانت در راه ما امتناع میکنی، ما نه به تو نیاز داریم و نه به شمشیر و اسب تو!"
🔹عبیدالله بن حُر جُعفی، به شدت می گریست.🔹
•••با او هم ناله شدم، اما نه برای او•••
🔺او سزاوار گریستن که نه، سزاوار مرگ بود🔻
🔰ندای استغاثۀ قافله سالار را شنیده بود و دم بر نیاورده بود•••
•••بر خود گریستم•••
🔸بر سرنوشت و بر آیندۀ خود!🔸
● ۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
~گفتم:
"بر این مصیبت بایدخون گریست"
••گریه ومویه اش بیشتر شد••
~گفتم:
"تو برایم نا آشنایی،از خودت بگو"
-گفت:
"من از یاران امیرالمومنین علی بن ابیطالب در صفین بودم،در بازگشت از صفین"
"در کربلا فرود آمدیم،پس از اقامۀ نماز،علی بن ابیطالب مُشتی از این خاک را برداشت و بویید"
"*گفت:
《خوشا بحال تو ای خاک، گروهی از تو محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد》"
••مرد،جمله را به پایان نبرده بود،گریه امانش را بُرید••
~گفتم:
"تعزیت بر تمام شیعیان و محبین آل الله"
••سر بر خاک گذاشت••
🔹گریه کرد ونالید🔹
-به آه وناله گفت:
"خدایا توبه!خدایا توبه!"
~گفتم:
"تو که در فراق او بی تابی،توبه ات از چه رو است؟"
-گفت:
"در روز عاشورا،در سپاه ابن سعد بودم"
"حُر بن ریاحی که از سپاه جدا شد و به حسین پیوست"
"خاطرۀ بازگشت از صفین،و کلام علی در خاطرم نشست"
"بر شتر نشستم و اندکی بعد از حُر،سوی حسین آمدم"
"آنچه را از علی شنیده بودم برایش بازگو کردم"
"*حسین گفت:
《حال با ما هستی یا علیه ما؟》"
🔺باز گریه امانش را بُرید و مجال ادامۀ سخن نداد🔻
🔹لحظه ای گذشت و قدری آرام شد🔹
-گفت:
"به حسین گفتم،نه با شمایم نه بر شما!"
"دختران و همسرم در شهر تنهایند و من نگران حالشان"
*حسین گفت:
"پس به جایی برو که کشته شدن ما را نبینی و صدای دادخواهی ما را نشنوی"
"سوگند به خدایی که جان حسین در دست اوست، هرکس استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند"
"خداوند او را به روی در آتش جهنم می افکند"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_سوم
•••
•••گریه کرد و فریاد زد•••
- گفت:
"ای وای بر من! وای برمن! او با زنان و کودکان خود به کارزار آمده بود،"
"اما من با عذر نابجا، بهانه آوردم، تنهایی زن و فرزند را دستاویز خود کردم، به او پشت کردم."
"حسین را تنها گذاشتم و یاری اش نکردم."
"ای وای برمن! ای وای برمن!"
~ پرسیدم:
"نامت چیست؟"
- گفت:
"هَرثَمه بن ابی مسلم! و آن زن، همسر من است."
•••فریاد زد و گریست•••
🔹قلبم در التهاب و هراس از امتحان، بر دیوارۀ سینه ام می کوبید🔹
•••سرا پای وجودم می لرزید•••
🔺با او هم ناله شدم و گریستم، اما نه برای او، بر خود گریستم و بر آیندۀ خود!🔻
✔️ ادامه دارد • • •
● ۷ روز مانده تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده