فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ثروتمند بودن
🌷به حساب بانکیت نیست
🌸به قلب پاکیه که داری
🌷يك ظهر شاد
🌸يك ظهر پراز آرزو
🌷یك ظهر پراز محبت
🌸يك ظهر پراز دوستی
🌷 براتون آرزمندم
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
💢داستان زال
سام از ھمسر زیبایش صاحب کودکی بسیار زیبا میشود ولی تمام موی سر و مژگان و بدن او چون برف سفید بود سام از ترس سرزنش مردم کودک خود را به کوه البرز برد جائی که سیمرغ لانه داشت گذاشت شاید سیمرغ کودک را بخورد. ولی به فرمان خدا سیمرغ آن طفل را حفاظت و بزرگ کرد سالھا گذشت کودک بزرگ شد با نشانی فراوان از پدر
سام در خواب دید مردی بر اسبی تازی نشسته از سوی سرزمین ھندوستان بسوی او میآید و مژده داد که فرزند تو زنده است
سام پس از نیایش با گروھی به سوی کوه البرز رفت. سیمرغ از فراز کوه سام و گروه او را دید و دانست که در پی کودک آمدهاند سیمرغ نزد جوان بازگشت و داستان کودکی او را برایش تعریف کرد و گفت اکنون سام پھلوان سرافرازترین مرد جھان به جستجوی تو آمده
جوان چون سخنان سیمرغ را شنید غمگین شد اشک از دیدگان فرو ریخت و به زبان سیمرغ پاسخ داد زیرا با انسانی ھمکلام نشده بود سیمرغ گفت امروز نام تو را دستان نھادم این را بدان که ھرگز تو را تنھا نخواھم گذارد و تو را به پادشاھی میرسانم من دل به تو بستهام برای آنکه ھمیشه با تو باشم تعدادی از پر خود را به تو میدھم تا اگر زمانی سختی پیش آمد از پرھای من یکی را به آتش افکنی در ھمان زمان نزد تو خواھم آمد
سیمرغ دل دستان را رام کرد و او را بر پشت گرفت و نزدیک سام بر زمین نشست قبای پھلوانی آوردند و جوان پوشید و از کوه به زیر آمدند و ھمه با ھم راھی ایرانشھر شده و به دیدن منوچھر رفتند
منوچھر فرمانی نوشت که تمامی کابل و سرزمین ھند تا دریای سند از زابلستان تا کنار رود ھمه از آن جھان پھلوان سام باشد سام ھمراه فرزندش دستان (زال) بعد از نیایش روانه سرزمین خود شدند
در زابلستان سام تاج و تخت و کلید گنج را به زال سپرد و بعد از نصیحت فرزند خود به فرمان منوچھر شاھنشاه ایران برای جنگ با دیوان و دشمنان به گرگساران و مازندران رفت
روزگاری گذشت تا روزی زال جوان آھنگ سیر و سفر و شکار کرد مھراب شاه کابل مردی خردمند و دلیر از نژاد ضحاک و باجگزار سام شاه زابلستان بود و دختری بسیار زیبا به نام رودابه داشت زال و رودابه ندیده عاشق ھمدیگر شدند ولی نژاد رودابه مشکل وصلتشان بود بعد از مدتھا نامهنگاری بین زال و سام و حتی آماده شدن سام برای جنگ با مھراب بالاخره زال به دیدار منوچھر رفته بعد از آزمایش او توسط موبدان منوچھر با این وصلت موافقت میکند
سام نیز که فرزند را بکام دل خویش میبیند پادشاھی و تخت و تاج زابلستان را به زال میسپارد
📕داستانهای کوتاه
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸وارث مُلک تبسم کاظم است
🌼عشق عالمتاب هفتم کاظم است
🌸آفرینش سوره ای از مهر او
🌼بر لب هستی تبسّم کاظم است
🌸مصحف اخلاص و قاموس یقین
🌼بحر عرفان را تلاطم کاظم است
🌼میلاد امام موسی کاظم علیه السلام
مبارڪ باد🌼
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
4_5774165294146652669.mp3
6.6M
🌸میلاد امام موسی کاظم علیه السلام
🌸بین مکه تا مدینه پر شده از نور داور
🌸گل بریزید آمده موسی بن جعفر
🎤نوای دلنشین کربلایی محمدرضا بذری
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
🌸#ستوری(سری 2)
🌸میلاد امام موسی کاظم علیه السلام
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در فـکــر هــدیـه
🌹برای شـمـا بـودم
🌹هدیهایی بهتر از
🌹گـــــــل نــدیــدم
🌹این گــلهای زیبا
🌹تقدیم به شما دوستان عزیـــز
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️عصرتون قشنگ آرامش در
🌹ثانیه ثانیه زندگیتان را
♥️برایتان آرزو میکنم
🌹شاد باشید و خرسند
♥️و شادى رابه
🌹عزیزانتون هدیه کنید
♥️عصر زیباتون بخیر
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
💢مرد کری بود که میخواست به عیادت همسایه مریضش برود با خود گفت من کر هستم چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم او مریض است و صدایش ضعیف هم هست وقتی ببینم لبهایش تکان میخورد میفهمم که مثل خود من احوالپرسی میکند کر در ذهن خود یک گفتگو آماده کرد اینگونه
من میگویم حالت چطور است او خواهد گفت مثلاً خوبم شکر خدا بهترم
من میگویم خدا را شکر چه خوردهای او خواهد گفت مثلاً شوربا یا سوپ یا دارو
من میگویم نوش جان باشد پزشک تو کیست او خواهد گفت فلان حکیم
من میگویم قدم او مبارک است همه بیماران را درمان میکند ما او را میشناسیم طبیب توانایی است کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرد به عیادت همسایه رفت و کنار بستر مریض نشست پرسید حالت چطور است بیمار گفت از درد میمیرم کر گفت خدا را شکر مریض بسیار بدحال شد گفت این مرد دشمن من است کر گفت چه میخوری بیمار گفت زهر کشنده کر گفت نوش جان باد بیمار عصبانی شد کر پرسید پزشکت کیست بیمار گفت عزراییل کر گفت قدم او مبارک است حال بیمار خراب شد کر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود که عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است بیمار ناله میکرد که این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت
📕داستانهای کوتاه
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi