می گویَم از رودی کَز او یَم می شود تأمین
از اشک او باران نم نم می شود تأمین
با دودِ آهَش شعله ی غم می شود تأمین
از دست پختش رزق عالم می شود تأمین
قربان فقری که مرا مسکینترین نامید
من را گدای سفره ی امّ البنین نامید
تو آمدی تا دست حق را آستین باشی
مثل ستونی، محکماتِ بیتِ دین باشی
انگشتریِ عشق را نقش نگین باشی
أصلاً به تو می آید عبّاسآفرین باشی
هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست
تربیت ماه بنی هاشم به دست توست
فصل خزان را خنده های تو بهارش کرد
جاروی تو عرش زمین را بی غبارش کرد
بیتِ علی را نور چشم ات نو نَوارش کرد
لفظِ ادب را نام تو با اعتبارش کرد
این احترامی که به زهرا می کنی، عشق است
در قلب حیدر خویش را جا می کنی عشق است
از آن زمان که نور تو در خطَّ دید آمد
جبریل بالش را به خاک تو کشید، آمد
کوه صلابت از وقارت تا شنید، آمد
چار آینه از شیشه ی عمرت پدید آمد
خرج علی کردی همین احساس هایت را
نذر حسین ات کرده ای عبّاس هایت را
ابر کبودی قاتل مهتاب باشد؟ نه
با تو حسن در کوچه ها بی تاب باشد؟ نه
زینب از این بی مادری بی خواب باشد؟ نه
شب ها حسین فاطمه بی آب باشد؟ نه
سرچشمه ی مِهر تو در این خانه می جوشد
لبتشنه ی زهرا ز دستت آب می نوشد
أمّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت
از تشنگی لب های خشکِ روح دریا سوخت
روی لب طفلان صدای آب، بابا، سوخت
تا تیر بر مشکی اصابت کرد، سقّا سوخت
ردّ سیاهی روی مهتاب شبت افتاد
عبّاس تا نقش زمین شد، زینبت افتاد
دیگر پس از او تیرهای بی درنگ انداخت
آن نیزهداری که به سمت شاه سنگ انداخت
خونآبه روی رمل های سرخ، رنگ انداخت
نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت
سرنیزه ها شاه تو را از حال می بردند
ارباب ما را تا تهِ گودال می بردند
جسم حسین تو معمّا شد، نبودی که
نیزه میان حلق او جا شد، نبودی که
بالای تل زینب قدش تا شد، نبودی که
پای حرامی در حرم وا شد، نبودی که
ای وای از اطفال از اطفال از اطفال
شمر از تهِ گودال آمد در پیِ خلخال
زینب کجا و ناقه های بی امان، بی بی
زینب کجا و آن همه زخم زبان، بی بی
زینب کجا و مجلس نامحرمان، بی بی
زینب کجا و ضربه های خیزران، بی بی
نامحرمان اطراف زینب تاب می خوردند
با حرمله پیش ربابت آب می خوردند
"بردیا محمدی"
#شعر
#مدح_و_روضه
#حضرت_ام_البنین