قربان آن بچه که عالم کودکی اش
با امام معنا پیدا میکند!
بتول در حی المیسان کنار پدرش ابوکرار مشغول خدمت است.از کنار موکب با صفایشان رد میشوم.
دود آتش چای دشداشه ام را معطر میکند.
معطر به عطر مشایه!
قیر،سیاهه ای شیرین یا همان چای عراقی را برمیدارم.
در کنار آتش دودی میشوم و مشغول نظاره ی مکان روبروی موکب!
اینجا همه چی با امام معنا پیدا میکند
همه چیز حتی بتول!
دختر بچه ۴ ساله که حالا دمپایی صورتی رنگش بخاطر کار در موکب سیاه شده.
کارش پخش دستمال است و چند دقیقه یکبار بسته ای جدید از ابوکرار میگیرد برای پخش.
مات دیدنش شدم.انقدری که نفهمیدم قیر ببخشید چای عراقی ام سرد شده!
در میانه پخش، دستمال های کاغذی اش تمام شد.
به حلقه چشم هایش نگاه کردم.
جمع شده،استرس گرفته،بدون هیچ معطلی با همان دمپایی صورتی خودش را شتابان رساند به ابوکرار!
راستش تا قبل از این عبارت
"الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ" را با لحن صبحگاهی فرهمند شنیده بودم!
اما اینجا در ۷۶ کیلومتری حرم مطهر امام حسین بتول پیشی گرفته ی برای امامش را دیدیم.
با خود مدام میگویم:
قربان آن بچه که عالم کودکی اش با امام معنا پیدا میکند.
✍هاتف
#روایت_اربعین
🔻به خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید