فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا روح الله
درسته ما میریم کربلا
ولی میدونیم تک تک قدم هامون
ثانیه ثانیه نفس کشیدن هامون
همه و همه اش
مدیون مجاهدت ها
و قیام شماست!
از اون بالا بالا ها
برای ما زائر های سیدالشهدا
دعا کن
دعا برای مصلح شدن
جهادی شدن
اهل خدا شدن!
✍خادم
عزیزان
انشالله سفر کربلا دعاگوی
همه اعضای کانال هستم❤️
یکسری روایت هم از اربعین میزارم
به شرط حیات
یاعلی
قربان آن بچه که عالم کودکی اش
با امام معنا پیدا میکند!
بتول در حی المیسان کنار پدرش ابوکرار مشغول خدمت است.از کنار موکب با صفایشان رد میشوم.
دود آتش چای دشداشه ام را معطر میکند.
معطر به عطر مشایه!
قیر،سیاهه ای شیرین یا همان چای عراقی را برمیدارم.
در کنار آتش دودی میشوم و مشغول نظاره ی مکان روبروی موکب!
اینجا همه چی با امام معنا پیدا میکند
همه چیز حتی بتول!
دختر بچه ۴ ساله که حالا دمپایی صورتی رنگش بخاطر کار در موکب سیاه شده.
کارش پخش دستمال است و چند دقیقه یکبار بسته ای جدید از ابوکرار میگیرد برای پخش.
مات دیدنش شدم.انقدری که نفهمیدم قیر ببخشید چای عراقی ام سرد شده!
در میانه پخش، دستمال های کاغذی اش تمام شد.
به حلقه چشم هایش نگاه کردم.
جمع شده،استرس گرفته،بدون هیچ معطلی با همان دمپایی صورتی خودش را شتابان رساند به ابوکرار!
راستش تا قبل از این عبارت
"الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ" را با لحن صبحگاهی فرهمند شنیده بودم!
اما اینجا در ۷۶ کیلومتری حرم مطهر امام حسین بتول پیشی گرفته ی برای امامش را دیدیم.
با خود مدام میگویم:
قربان آن بچه که عالم کودکی اش با امام معنا پیدا میکند.
✍هاتف
#روایت_اربعین
🔻به خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید
اما دلِ من جاماند ...❣️
دقیقا همینجا
🌟 بین این دختربچه هایی که مثل فرشتههای آسمونیِ روی زمین باعشق و شور و حرارت و تکاپو خودشان را به کاری مشغول کرده بودند ...
💞 بین همین دختربچههای از گل زیباتر و مهربانتر که با افتخار برای زائرای اربابشون لیوان میشُستن و طی میکشیدن و چای میریختن ...
🫠 بین همینهایی که اسمشون هم مثل خودشون زیبا بود؛ سُکَینة ، رُقَيَّة ، فاطمة ، زهراء و ...
اربعینِ حسین (علیه السلام)
معجونی ناب از ابراز عشقِ یک عالَم به محبوبترین معشوقِ جهانه ❤️
✍️🏻کمیل
به خادم بپیوندید ❤️❣️
نوکری اینجا شخصی نیست، نسلیه!
کنارم نشست. با هم عربی را به لهجه پشتو صحبت کردیم.
خداروشکر برای نعمت دست و اشاره که زحمت انتقال مفاهیم را میکشید.
از سنش پرسیدم و اینکه کلاس چندم است.
آشنایی اولیه خیلی طولانی نبود. با گفتن
"عفوا" دراز کشیدم و به صحبت ادامه دادم.
احساس صمیمت کرد. سرش را بر بازویم گذاشت و به صفحه موبایلم نگاهی انداخت.
صحبتش را ادامه داد. صمیمیتمان بیشتر شد.
حالا جفتمان به عربیِ پشتو صحبت میکردیم، اما اینبار بدون اشاره دست.
او یک الف و لام برمیداشت و من یک الف و لام میگذاشتم.
کار جلو میرفت.
پدرش آمد؛ با همان هیبت عربی. سیبیل به دشداشه یا دشداشه به سیبیلش ابهت خاصّی داده بود.
به پسرش نهیب زد.
تا آمد جا خوردم. آمدم بلند شوم گفت:
لا اِگعِد" آنی تَعلمهُ الخِدمَه"
نه، شما بشین! دارم به او خدمت کردن یاد میدهم.
با خود فکر میکنم نوکری اینجا شخصی نیست، نسلیه؛از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
✍خادم
عضو خادم بشوید
با خود فکر میکنم
این حجم از خبر و دیتا در مجازی
فرصتی برای تفکر به ما میدهد؟!
✍خادم