2⃣ماجرای ماهعسل زندگی ما
اما سه روزبیشتر تا زمان سفر نمانده بود و ما هنوز گذرنامه نداشتیم؛
در همین فکرها بودم و داشتم ظرفهای نهار رو میشستم که همسرم از راه رسید ؛
🪄صدای شادیاش مرا از افکارم بیرون آورد،
با دو گذرنامه در دست و خندان میگفت : «دیدی گذر نامه ها رو گرفتم ، دیگه چه میگی؟ می بینی که بساط ماه عسلمون جور شده، وسایلت رو جمع کن»
🪄 تازه داشت باورم می شد که انگار طلبیدن یعنی چی؟
کوله ها رو بستیم...راهی شدیم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
روزهای پیاده روی گذشت تا زمانی که نزدیک به بین الحرمین شدیم.
🪄 اون لحظه رو هیچگاه فراموش نمیکنم ؛
انگار به تکه ای از بهشت وارد شده بودیم، ابهت آن فضا از یک طرف حرم امام حسین(ع) و از سوی دیگر حضرت ابالفضل العباس(ع) چنان وجودم را گرفته بود که نمیتونستم چیزی بگم.
_همسرم میگفت که سلام بده ، چرا هیچکار نمیکنی؟
😭من اما در دلم میگفتم آقا من کجا و اینجا کجا؟
🌙اون شب به نظرم شیرین ترین شب زندگی ام بود، حتی از شب ازدواجمان هم شیرین تر😍
اونقدر جمعیت زیاد بود، نشسته همه خوابیده بودند؛ چشمانم ر و بستم و فکر میکردم که چه ماه عسلی شیرین تر از بودن در جوار سید و سالار شهدا و فقط از ایشون ، خوشبختی جوانان و خودمون رو می خواستم😴
👍پس از اون هر مشکلی که در زندگی برام پیش اومد، به یاد اون شب ، با توکل به امام حسینی که آن شب اربعین با او در حرمش عهد بستم، مسیرها برام هموار شد.
🦋این توصیه رو به همهی عروس و دامادهای جوان می کنم که این تجربهی به یادماندنی رو از خودشون دریغ نکنند.
#ازدواج
#زندگیباحسین(ع)
#یه_فنجون_دونفره
@Khaakriz_amnyat