📚#حکایت
💚🌹روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود، آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
🔷 طاووسی از آنجا می گذشت؛
صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
🔶 کلاغ گفت:«دوست عزیز چه
چیزی موجب خنده تو شده است؟
🔷 طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
🔶 بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
🔷 کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
🔶 طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
🔷 کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
🌹💚تنها کانال رسمی خبرگزاری دفاع مقدس استان البرز در ایتا @khabardefamoghadas
#اداره_کل_حفظ_آثار_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس
#خبرگزاری_دفاع_مقدس_استان_البرز
#دفاع_پرس
#حکایت
#حکایت
💢پادشاهی را وزیری عاقل بود كه از وزارت دست برداشت! پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است...
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
♦️اول آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده
میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز حکم به نشستن میکند !
♦️دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم، اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوارند....
♦️سوم: آنکه تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند !
♦️چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد ،اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسب نخواهد رسید...
♦️پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید!
#اداره_کل_حفظ_آثار_نشر_ارزش_های_دفاع_مقدس_البرز
#خبرگزاری_دفاع_مقدس_استان_البرز
#حکایت
کانال رسمی خبرگزاری دفاع مقدس استان البرز در ایتا https://eitaa.com/khabardefamoghadas