📜 #داســتان_آمـــوزنده
✍مرد فقیرى بود که هـمسرش از
#ماست ڪره مى گرفت و او آنرا
به یڪى از بقــالى های شـــــــــهر
مى فـروخت، آن زن ڪره ها را به
صورت تــوپ های #یڪڪیلویى
در می آورد.
مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر
مى فـروخت و در مقابل مایـحتاج
خانه را مى خــرید.
روزى مرد بقال به #اندازه کره ها
شک کرد و تصــمیم گرفت آنها را
وزن کند. هنگامى که آنـها را وزن
کرد، انـــدازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز
بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تـو
کره نمى خرم، تو کره را به عنوان
یڪ ڪیلو به من مى فروختى در
حالى ڪه وزن آن ۹۰۰ گــرم است.
مرد فقـیر ناراحت شد و سرش را
پایین انداخت و گفت: ما ترازویی
نــداریم، بنابراین یک کیلو شکر از
شما خـــریدیم و آن یک کیلو شکر
#شـــــما را به عـنوان وزنه قـــرار
دادیم مـــــرد بقال از شـــرمندگی
نمیدانست چه بگـــــوید!!
http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
#داستان_آموزنده
🔆مالك اشتر
🌼مالك اشتر يكى از مخلصين اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از متوغلين در محبّت آن حضرت بود.
🌼روزى مالك از راهى مىگذشت. قصابى بى ادب و دور از آداب اخلاقى و انسانى پاره استخوانى به جانبش انداخت و به شانهاش نواخت.
🌼مالك از فرط فتوّت برنگشت. شخصى به قصّاب گفت: آيا اين مرد را مىشناسى و با وجود آگاهى اهانت كردى؟ گفت: خير. گفت: اين مرد شير بيشه شجاعت، مالك اشتر است. قصاب ترسيد و از پى آن جناب روان شد و او را در مسجد در حال نيايش و نماز يافت. پس از نماز به پايش افتاد و عذرها خواست. مالك فرمود: به مسجد نيامدم و نماز نخواندم، جز براى اين كه از خداى بزرگ بخواهم تا از تقصير و گناه تو بگذرد.
🌼آرى مردان خود ساخته هم در جبهه با دشمن، تمام وجودشان را در اختيار معبود خود گذاشته و در راه او از جسم و جان خويش مىگذرند و در ميدان جهاد با نفس اماره بر هواى نفس پيروز شده و فاتحانه از اين ميدان مىگذرند.
ظفر آن نيست كه در معركه غالب آيى * از سر نفس گذشتن ظفر است
📚مبانى اخلاق اسلام، مختار امينيان
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@YekJoreMarefat
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
☘🔸☘🔸☘🔸☘🔸☘
#داستان_آموزنده
🔆پادشاه مصر
♨️شبی، یوسف علیهالسلام پهلوی پدرش خوابیده بود و خوابی دید. فردای آن روز خواب را برای پدر نقل کرد و گفت که: «در رؤیا دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه برای من سجده میکنند.»
♨️یعقوب علیهالسلام فرمود: «تو به مقام سلطنت میرسی و برادرانت همه ذلیل تو میشوند و از برای تو سجده و تواضع میکنند؛ پس خوابت را برای برادرانت نقل مکن!»
♨️زن شمعون، از پشت پنجره این سخنان را گوش میداد. آن را بر شوهرش نقل کرد. پس برادران باهم گفتگو کردند و تصمیم بر قتل یوسف نمودند… وقتی یوسف، پادشاه مصر شد و برادران همه او را سجده کردند، پدر گفت: «این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم.»
📚(جامع النورین، ص 214)
یک جرعه معرفت👇
https://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0