eitaa logo
📌نبرد آخر(حوادث آخرالزّمان )
13.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
43 فایل
این کانال به جنگ های آخرالزمانی سربازان جبهه حق با سربازان جبهه شیطانی می پردازد(انتشار مطالب، آزاد) تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4031513195Cc2c5e9c9df
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ✍پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش به خانه برد و هر لحـــظه از او عیادت می کرد. یڪبار از خـــانه سالمــندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از برود او را ببـــیند! 👈 از مـــادرش پـــرسید: مادر چه می خواهی برایت انــجام دهم؟ مادر گفت: از تــو می خواهم پنڪه برای خانه سالمندان ‌بگذاری چـون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خـوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعـجب گفت: داری جان می دهی و از من‌اینها را درخواست می‌کنی؟ و قبلا به من گـــلایه نکردی! 🔻مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گــــرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم ولی می ترســم وقتی فــــرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند به گـرما و گرسنگی عـــادت نڪنی. http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
📜 ✍گوزنی بر لب آب چشـمه‌ای رفت تا آب بنوشد عکس خـــود را در آب دید پاهایـش در نظـــــرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد غمگــین شد اما بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغـرور شد در همـین حین چند شکارچی قصـد او کردند. 🔻گوزن به سوی مــرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صـــیادان به او نرســــیدند اما وقتی به جنگل رسید شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگـــریزد. صـــیادان که همـــــچنان به دنبالش بودند ســـر رسیدند و او را گـرفتند گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها بودم نجاتـم دادند اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کـــــردند! 👌چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشـــکر و گله منـــــدیم، پله ی صعــودمان باشد و چیزهایی که در رابطــه با آنها مایه‌ی سقــوطمان باشد. http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0