میگفت
لحظه های آخر عمر
مادرم
در بیمارستان بود
و
من
ناراحت و مستأصل در رفت و آمد بودم
و
مادرم
در حال احتضار
در حال احتضار
نگران خوابِ من بود
و با صدای نحیفش میگفت
پسرم
برو بخواب خسته ای
من هم
خواستم رویش را زمین نزنم
رفتم استراحت کردم
وقتی برگشتم
او به خواب ابدی رفته بود
گر چه بعد از این همه دلنگرانی ها و خستگی هایش
بالاخره رفت استراحت کند
اما
الان که او را ندارم
هر وقت یادم می آید
بغض بی امان می ترکد.
#حسین_عبداللهی_سروی
👌 #خَبَرُگ کانال حرفهایها
https://eitaa.com/joinchat/2238119973Cf061f33c31
خَبَرُگ را به دیگران هم معرفی کنید
•┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈•
✅@KhabarogArdakan
✾پیگیرترین رسانه ایتایی استان یزد✾