#بزرگترین_اشتباه_زندگیم
بعد از ۸ سال خدا بهم یه پسر داد، بعد از به دنیا اومدن پسرم محمد، زندگیم خیلی خوب بود...
یه روز با شوهرم بحثم شده بود، محمد تقریباً
۱۱ سالش بود
دست محمد رو گرفتم رفتم خونه مادرم.
با مادرم گرم صحبت بودم که یهو از آشپزخونه
صدای جیغ و داد اومد، آبجوش سماور ریخته بود
رو سر محمد،زنگ زدم شوهرم اومد بردیمش دکتر
بعد از کلی دکتر رفتن و امتحان کردن روش های مختلف صورت محمد خوب نشد و داشت گوشت اضافه میاورد
پدرش منو مقصر میدونست،هر روز تو خونه
دعوا داشتیم حتی تا مرز طلاق هم رفتیم
یه روز یکی از دوستام که ماجرا رو براش تعریف کردم یه کانال بهم معرفی کرد و من معجزه رو به چشمم دیدم...
اگه جای سوختگی ، بخیه یا مشکلات پوستی داری بزن رو متن تا کلی نمونه ببینی
قبل و بعد محمد رو اینجا میتونی ببینی