eitaa logo
خواب و بیدار مادرانه
659 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
1 فایل
بعضی از ما خوابیم و بعضی بیدار. خواب و بیدار تلاشی است در جهت بیداری. تا که خواب باشد و که بیدار. حرکت ملاک بیداری است. پیشنهاد و نقد و نظر: @hayatmfh لینک عضویت: @khabobidar لینک بنر: خواب و بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگز شکوهِ آن لحظه را فراموش نمی‌کنم. لحظهٔ ورودش به خانه پس از نزول اولین آیات قرآن را با همین چشم‌های خودم نور چهره‌اش را دیدم نوری الهی نور نبوت با قدم‌هایی سنگین خودش را از حرا به خانه رسانده بود. بار سنگین رسالت عرقی سرد بر پیشانی‌اش نشانده بود. می‌لرزید. من محو نورش شده بودم. این بار جبرئیل دست پر به سراغش آمده بود. بازوی محمد(ص) را گرفته بود و تکان داده بود. به او گفته بود بخوان! محمد(ص) گفته بود نمی‌توانم بخوانم! گفته بود بخوان! و محمد(ص) اولین آیات قرآن را بر زبان آورده بود. هیچ‌کس نمی‌تواند سنگینی باری را که خدا روی قلب او گذاشته بود، درک کند. خدا صبر کرده بود تا قلب محمد(ص) به نهایتِ خشوع برسد. در چهل سالگی، پس از آن همه عزلت و عبادت، قلب او را خاشع‌ترین قلب‌ها یافت و قرآن را به قلبش نازل کرد. قرآنی را که اگر به کوه نازل کنی، فرو می‌ریزد. این قرآن را خدا بر قلب محمد(ص) نازل کرد. با چنین بار سنگینی محمد(ص) پا به خانه گذاشت. ـ خدیجه! ـ جانم! ـ لا اله الا الله! تمام تنم را لرزاند همین یک جمله! همین جمله‌ای که سال‌ها منتظر شنیدنش از زبان محمد(ص) بودم. با تمام وجود تکرار کردم: ـ لا اله الا الله! ـ خدیجه! ـ جانم! ـ در راه که می‌آمدم، همهٔ سنگ‌ها و درخت‌ها برایم سجده می‌کردند و می‌گفتند: السلام علیک یا رسول الله! ـ السلام علیک یا رسول الله! به خدا سال‌هاست که منتظر چنین روزی هستم. شهادت را بر زبان آوردم و شدم «کنیزِ رسولِ خدا»! دومین نقطهٔ عطف زندگی‌ام: زندگی با محمد(ص) پس از نبوت! از حالا پای محمد(ص) ایستادن بیشتر جَنَم می‌خواهد. از حالا باید وفاداری‌ام را یک جور دیگر ثابت کنم. یا رسول الله! شهادت می‌دهم خدا یکی است! شهادت می‌دهم تو رسول خدایی! و عهد می‌بندم تا آخرین نفس پای تو و رسالتت بمانم و هرچه دارم فدای رسالتِ عظیمت کنم. فدای نماز خواندنت شوم. تکبیر بگو تا به تو اقتدا کنم که دلم مدت‌هاست برای چنین روزی لحظه‌شماری می‌کند. محمد(ص) به نماز می‌ایستد. پشت سرش سمت چپ می‌ایستم. و سمت راستش علی ایستاده است. علی که سال‌هاست با ما زندگی می‌کند و محمد(ص) با دست‌های خودش بزرگش کرده است. علی که آینهٔ محمد(ص) است. علی که چشم و گوش محمد(ص) است. وقتی وحی بر محمد(ص) نازل شده بود، علی صدای ناله‌ای شنیده بود. محمد(ص) گفت این صدای نالهٔ شیطان بود به خاطر ناامیدی از رونق بازارش پس از نبوت من. محمد(ص) به او گفت: علی! هرچه من می‌بینم، تو هم می‌بینی و هرچه من می‌شنوم، تو هم می‌شنوی! من و علی تا مدت‌ها تنها یاوران محمد(ص) بودیم. کنار کعبه نماز می‌خواندیم. همه می‌دیدند ولی هیچ‌کس به جمع ما نمی‌پیوست. آن روزها، «روزهای تنهایی» بود. انگار در آن شهر غریبه شده بودیم. انگار هیچ کس ما را نمی‌شناخت. من از وقتی حرف زنانِ شهر را پشت گوش انداختم و با محمد(ص) ازدواج کردم، تنها شدم. همهٔ آنها بعد از ملامت‌هایی که کردند، مرا تنها گذاشتند. وقتی اسلام آمد، دیگر بدتر. دشمنی‌ها دو چندان شد. همه با کینه و حسد به من نگاه می‌کردند. ولی من که محمد(ص) و از آن مهم‌تر خدای محمد(ص) را داشتم، هیچ کم نداشتم. ما سه نفر خودمان یک امت بودیم. مثل ابراهیم. «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكين » ابراهیمِ یکتاپرست به تنهایی یک امت بود. ما که سه نفر بودیم و تا مدت‌ها سه نفر بودیم... بعدها چقدر افرادی بودند که آرزو می‌کردند کاش چهارمین نفر بودند. آن روز فکرش را نمی‌کردند که این امتِ سه نفره روزی جهان را بگیرد. از کتاب: