Untitled 12.mp3 - گروه تخصصی صدابرداری و صدارسانی معین.mp3
5.81M
| رعد و برقِ یا داره💚..؛
#امام_حسن [ علیهالسلام ]
「خـــاكِمِــعـــراج」
| رعد و برقِ یا داره💚..؛ #امام_حسن [ علیهالسلام ]
جهت تقویت انرژی برای کسایی ک فردا امتحان دارن...🌱
از اسم مولای کریم مَدد بگیر...
#خطرذوقمرگبرایامامحسنیها...🥲❤️
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_نود_و_هشت
به بهونه ی فکر نکردن بارها و بارها رفتم سراغ یخچال و هر چی به درد میخورد رو داخل شکمم کردم
اما نه عقل موفق بود و نه دل
نه امیرمهدی کم رنگ شد و نه اسکندر جایگزین
آخر سر هم پناه بردم به طناب زدن انقدر طناب زدم و طناب زدم تا جونی تو بدنم نموند
انقدر در حین طناب زدن با امیرمهدی ذهنم حرف زدم تا حرفی تو دلم باقی نموند و با تن خسته به تختم پناه بردم و خوابیدم
***
مهرداد که زنگ زد باهاش حرف نزدم
با هر دوشون قهر بودم ؛ هم مهرداد و هم رضوان
از شب خواستگاری رضا و نرگس چهار شب گذشته بود و تو این مدت هیچکدوم پیداشون نبود
بیشتر سرگرم جور کردن برنامه برای اون دوتا بودن که بتونن با هم حرف بزنن
حتی حالی ازم نپرسیدن به رضوان حق می دادم ولی به مهرداد نه
حال مساعدی نداشتم یه جورایی سر در گم بودم
مثل کسی که بین یه دو راهی مونده باشه و ندونه باید از کدوم راه بره
یا گربه ای که به دنبال سر کلاف هی دور خودش میپیچه و دست از پا درازتر بر میگره سر جای اولش
و هیچ کس هم نبود که بتونم دردم رو بهش بگم ،میريختم تو خودم و هر لحظه کلافه تر می شدم
شاید توقع زیادی داشتم که حالم رو بفهمن
تو اون چهار روز یه بار با اسکندر حرف زده بودم و ایشون خیلی محترمانه گفته بود دوست نداره همسرش کار کنه
وقتی با حالت اعتراض موضوع رو به مامان گفتم لبخندی زد و گفت
" خودت تو زندگی باید بتونی همسرت رو به هر کاری میخوای انجام بدی راضی کنی "
خداییش این حرف بود ؟ باید چیکار می کردم ؟
یعنی میومد اون روزی که انقدر عاشقش بشم که بخوام به خاطرش بی خیال کار بشم يا با هنر زنونه راضیش کنم با کار کردنم کنار بیاد ؟
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_نود_و_نه
بعید میدونستم
از طرفی هم منتظر بودم امیرمهدی به خاطر تدریس به اون بچه های بی بضاعت باهام تماس بگیره و اين کار رو نکرده بود
من رو چشم انتظار شنیدن صداش گذاشته بود
انگار همه چی دست به دست هم داده بود تا چهار روز بدی رو بگذرونم
تنهای تنها بدون گوش شنوایی ساعت ها رو میگذروندم و بیشتر تو خودم فرو می رفتم
حس میکردم برای کسی مهم نیستم که هیچکس سراغی ازم نمیگیره یا نمیاد بپرسه چرا انقدر تو خودتی !
هم دوستای سابقم رو کنار گذاشته بودم و هیچ جا نمیرفتم هم از مهرداد و رضوان خبری نبود هم از امیرمهدی خبری نداشتم
و هم اسکندر با اون نظرش رفته بود روی اعصابم
برای همین حوصله ی خودم رو هم نداشتم
وقتی بعد از چهار روز مهرداد زنگ زد و خواست باهام حرف بزنه به مامان گفتم حوصله ی حرف زدن ندارم
وقتی تلفن رو قطع کرد گفت که مهرداد گفته بعد از افطار حاضر باشم که میان دنبالم بریم بیرون
منم لج کردم و گفتم نمیرم مطمئناً برنامه ریزی کرده بودن تا نرگس و رضا با هم حرف بزنن
حضور من دیگه برای چی بود ؟ خودم رو با کامپیوترم مشغول کردم و تا زمان افطار از اتاقم خارج نشدم
هر چی بد و بیراه بلد بودم به خودم و زمین و زمان دادم
دعا دعا کردم واقعاً بی خیالم بشن
بفض بزرگی تو گلوم بود و اخر سر هم به لطف دعای قبل از اذان سر باز کرد و تا نیم ساعتی وقت خالیم رو پر کرد
نیم ساعت بعد از افطار اومدن دنبالم
مامان از جواب دان بهشون شونه خالی کرد مجبور شدم برم جلوی در و راضیشون کنم برن
مهرداد جلوی در خونه با دیدنم روی پله ها و با مانتو شلوار معمولی گفت:
مهرداد - تو که هنوز حاضر نیستی ؟
آروم آروم به سمتش رفتم
من - مگه مامان نگفت بهت نمیام ؟
مهرداد - منم پیغام دادم که نمیام ، نداریم.
نگاهی به داخل کوچه انداختم
رضوان و نرگس کناری ایستاده بودن با دیدنم هر دو سری تکون دادن
رضا هم کنار ... کنار ... امیرمهدی هم همراهشون بود
اون دیگه چرا ؟
سرش پایین بود و مثل هميشه من رو نمی دید
من - در هر صورت نمیام
مهرداد - زشته مارال ،همه منتظرت هستن !
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
"اندکے #شعر بخوان،
حالت اگر بهتر نشد ...
در طبابت حکم ابطال مرا صادر کن♥️'!
'از پشتِ تࢪیبون دلم، عشق چنین گفت:
محبوبِ تو زیباست !
قشنگ است !
ملیح است !
اعضاے وجودم همہ فࢪیاد کشیدند ...
احسنت، صحیح است،
صحیح است،
صحیح است"🌱🫀 : )
- مامانبزرگم حرف قشنگی زد . .
امروز گفت : قدیما به ما میگفتن گیسوهایِ
دخترا از دل و قلبشون رشد میکنه !
گفت ؛ میگفتن :
‹ هر کی خوش قلب تر ؛ موهاشم بلندتر . . ! 🧡'🗝 ›
به قولِ چهرازی:
" آدم تا بچهست، خیلی چیزارو نمیدونه. اِنقده خوبه که نمیدونی!
مثلاً تو میدونی دوری چیه؟! شبِ هفت؟! شورای امنیت میدونی چیه؟! تا حالا اسمِ آمریکا به گوشت خورده؟!
نشنیدی دیگه؛
بچهای، مهربونی، مثلِ گلِ اول باهاری.
خوب بودن سخته، هرچی بزرگتر میشی، سختترم میشه.
واسه همینه بچهها همیشه بهترن!
هوا پَسه بچه؛
بخند و تا میتونی بزرگ نشو...! " •☁️🐘🌸'•
قدیما كِ خونه مامان بزرگ میخوابیدم ؛
صبح كِ بیدار میشدیم ؛ هم خسته بودیم
هم دلمون میخواست زودتر بیدار بشیم .
هم صدای سر و صدای بزرگ ترا میومد ك
مشغول آشپزی و جمع وجور کردن خونهان ؛
هم بوی نم خاک حیاط جارو خورده میومد
هم میدونستی بیدار بشی کلی همبازی داری
و هم همه چیز خیلی خوب بود ؛
کاش میشد برمیگشتیم به اون دوران . .🌱✨
#تباه!
وقتی.یهجا دارهجوشکاریمیشهسرتو میندازیپایینونمیبینیچونبهتآسیبمیزنه
ولی؛چراجلونامحرمسرتونمیندازی پایین؟!
اونکهآسیبشبیشتره.. !!(:
#شهدا_شرمنده_ایم
#مثل_شهدا_باشیم
#الهمعجللولیڪالفرج