eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
22 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🌿💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚🌿💚 💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚 💚🌿💚 🌿💚 💚 همونجور که با عجله داشتم بند کفشامو میبستم یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم: محمدددددد دیر شد بیا محمد کفشاشو پوشید و گفت: الهی فدات شم خانومم اومدم چرا این قدر عجله میکنی آخه _محمد مراسم تموم شد زود باااااش بیااااااا محمد با خنده دستمو گرفت و بوسید و گفت: بشین بریم فرمانده وقتی به محل اجرا رسیدیم فوق العلاده شلوغ بود _وای محمد... بنظرت میتونیم حامدو ببینیم محمد: معلومه که میتونیم ببینیم عزیزدلِ محمد _آخه تو این شلوغی چجوری ببینیم... محمد: من حتی بهت قول میدم باهاش عکسم بگیریم. خوبه زندگیم؟ _راس میگی محمدم محمد: معلومه که راس میگم خانمم _ممنون آقایی از ماشین پیاده شدیم و به بدبختی از بین جمعیت عبور کردیم و رفتیم داخل تا مراسم شروع شه... جمعیت فوق العلاده زیاد بود... حامد روی سن اومد من و محمد همزمان لبخند زدیم یکی یکی آهنگ هایی که میخوند برای من و محمد و پر از خاطره بود و باهاش همخونی میکردیم... به خودم که اومدم چشمام خیس اشک بود محمد چشمامو بوسید و باهم از سالن بیرون رفتیم.به پیشنهاد محمد توی ماشین نشستیم تا دور حامد خلوت شه و سوار ماشین شه که بره تقریبا یک ساعت طول کشید و حامد سوار ماشین شد و حرکت کرد. محمد پشت ماشینش راه افتاد. یکم که دور شدیم حامد با صدای بوق ممتد محمد بغل پارک کرد و ماهم پشت سرش با هیجان هردو از ماشین پایین اومدیم و به طرف ماشینش رفتیم. _سلام آقای زمانی محمد: سلام آقا حامد حامد: سلام وای سکته کردم گفتم معلوم نیس چیشده یه ماشین از موقع حرکت دنبالمه داشتم اشهد میخوندم گفتم الانه که ترورم کنن من و محمد خندیدیم و از قرار عاشقمون به حامد گفتیم. حامد: خب زوج عاشق افتخار یه عکس به ما میدید؟ محمد: بابا شما بخدا مردمی ترین خواننده دنیایی داداش من و محمد کنار حامد وایسادیم و یه رهگذر ازمون عکس گرفت حامد با کلی شوخی و خنده روی یه برگه نوشت: *تقدیم به زوج عاشق ایستاده آقامحمدجواد و فائزه خانم ~ حامد زمانی "پایان" 💚 🌿💚 💚🌿💚 🌿💚🌿💚 💚🌿💚🌿💚 🌿💚🌿💚🌿💚 ༄⸙|@khacmeraj
🧡🌿🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡 🌿🧡 🧡 سرش رو اصلا بالا نياورد . محمد -: لطفا از اين به بعد هر جا ميري بهم خبر بده ... شماره ام رو هم حفظ کن ... تو امانتي اينجا ... واي که چقد دلم مي خواست توی این لحظه بمونم . دستشو کرد تو جيبش و دوربينم رو در آورد . گرفت طرفم . محمد -: اين جا مونده بود تو ماشين ... لطفا مواظب عکس هاش باش ... -: اگه بخواي مي تونم همين الان همشونو پاک کنم ... شونه بالا انداخت . محمد -: نميدونم ... هر کاري دوست داري بکن ... فقط ... حرفشو قطع کردم و خودم ادامه اش دادم . -: به کسي نمي دمشون ... رفت تو اتاقش . موندم جلوي در . به در بسته اتاقش خيره شده بودم . چقدر اين بشربي احساس بود . يه معذرت خواهي هم نکرد که زده تو گوشم . ولي عيب نداره ... هر چه از دوست رسد نکوست ... سه هفته مثل برق و باد گذشت و من ديگه آدرس خونه رو از اسم خودمم بهتر بلد بودم . هفته اي 4 روز کلاس داشتم . با آژانس مي رفتم و با آژانس برمي گشتم . پول جهيزيه ام هم تو حسابم بود و تو اين يه سال حداقل با اين پول هيچ مشکلي نداشتم . محمد هم وقتي ديد بهش شماره حساب نمي دم گفت يه حساب برام باز مي کنه و کارتو ميذاره تو اتاقم . ولي من تصميم گرفته بودم بهشون دست نزنم و موقع رفتنم همه رو يه جا براش بذارم . مادرم هر روز بهم زنگ مي زد . صداش بغض داشت ولي گريه نمي کرد چون اونوقت منم بي قرار مي شدم . عوضش اتنا خيلي بي تابي مي کرد و اشکم رو در مي آورد . مي دونستم که کم کم عادت مي کنن ولي خب ديگه ... منم کلي از محمد و خوبي هاش براشون مي گفتم تا دلشون خوش باشه . همشم به دروغ .. 🧡 🌿🧡 🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡 🧡🌿🧡🌿🧡 🌿🧡🌿🧡🌿🧡 ༄⸙|@khacmeraj