هدایت شده از دلنوشت
روح منی خمینی
برای ما دهه شصتیها امام خمینی قهرمان تمام لالاییها و حکایتهای قبل از خواب کودکیمان بود.
همان امامی که از تلویزیونهای چهارده اینچ سیاه و سفیدمان دیده بودیمش و با صدای مردمی که در جماران زیر آن بالکن نشسته بودند، از همان خانه زمزمه کرده بودیم:
روح منی خمینی بتشکنی خمینی
و با تمام کوچکیِمان گاهی آنقدر درگیر این شعار شده بودیم که در بخشی از بازیهایمان نقش مردمی را بازی کردیم که در جماران نشستهاند و خطاب به امام امت آن شعار را تکرار کردند.
امام ما کودکان دههی شصت بعد از رحلتش، برایمان آشناتر شد و بیشتر کنجکاو شناختن او شدیم.
آشنا شدن با شخصیتی که با شنیدن خبر ارتحالش مادرهایمان بر سر زده و پدرانمان مثل طفلی که پدر از دست داده گریه کردند، برایمان جالب بود.
با اینکه هنگام رفتنش سنی نداشتیم اما خوب در خاطرمان است که پدرهایمان چند شبانه روز به خانه نیامدند، چون برای وداع با امام به بهشت زهرا رفته بودند.
امامی که تصاویر تابوت شیشهایاش در ذهنهایمان حک شده است.
شما خانهای را تصور کنید که پدر از دست دادهاند، آن روزها ایران شده بود مثل آن خانهای که دیگر پدر نداشت.
در دههی هفتاد، تصویر صفحهی اول کتابهای درسیمان که مذین به عکسی از امام بود، تبدیل شد به قبلهای که هر صبح قبل از شروع درس رویِمان را سویش کنیم و سلامی به محضرش برسانیم.
نسل ما نسلی بود که هرچند کوتاه اما امام را درک کرد و جملهی معروف او که سربازان من در گهوارهها هستند را به خاطرش سپرد و تلاش کرد که یکی از همان سربازها باشد.
همانهایی که بعدها مدافعان حرم شدند همنسلهای ما بودن که احتمالا در کودکیشان شعار روح منی خمینی بتشکنی خمینی را در بازیهایشان تکرار کرده بودند.
✍🏻 زهرا کبیری پور
#امام_خمینی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
💠@Delneveshteeee