🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
🖤🍂 پدرش میگوید: به ما خبر دادند محمد رضا به شهادت رسیده، اما جنازه اش پیدانشده است. خودم به منطقه
🌑🌺
یکی ازهم رزمانش می گه:
یک بار در جبهه وقتی با شهید محمدرضا خواستیم چند مجروح را به پشت جبهه برسانیم ، یکی از بچه های رزمنده گفت :((مگر نمیبینید مثل باران خمپاره می بارد؟!بهتر است به جلو نرویم !))
اما محمدرضا در پاسخ اوگفت:((این گلوله ها مثل توپ فوتبال است . ما نباید از این ها ترس داشته باشیم ، باید برای نجات برادران مان ، از جان مایه بگذاریم . این کار برای رضای خداست ومانعی ندارد!)).
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمدرضا_فرجی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
لازم نیست حتما به دنبالشهادت باشیم، عمل به وظیفه ، اثرات وضعی دارد که ممکن است منجر به ش
🕊🌹
تو خط پدافندی فاو بودیم. بین ما و خط مقابل ما که گردان زرهی دشمن بود، آب بود. برای همین اونها نمی تونستند جلو بیان. بچه ها چند جایگاه برای توپ ۱۰۶درست کرده بودن و به دشمن اجازه استراحت نمی دادن. هر وقت خط کمی آروم می شد، با شلیک توپ ۱۰۶ آرامش رو از دشمن می گرفتن.
یه روز صبح؛ بچه ها چندین بار بالای سکوی آتش رفتن و چندین گلوله به سمتشون شلیک کردند. دشمن هم منتظر تلافی بود و یک ساعت، بی وقفه آتش می ریخت، جوری که بعضی از جاهای خاکریز کوتاه شده بود.
من تو سنگر نشسته بودم که پیکی از گروهان اومد و گفت: به بچه هات بگو که اون قسمتی از خاکریز که کوتاه شده رو درست کنند.
گفتم: الان اگر بچه ها برن دچار مشکل میشن.
پیک رفت و دوباره برگشت. گفت: گفتند یک ساعت دیگه ماشین غذا میاد و چون اونجا کاملا تو دید دشمنه، براشون مشکل درست میشه.
اون زمان، مسعود حسنی پیک من بود. بهش گفتم: آقا مسعود! من محدوده ای که خاکریز کوتاه شده رو نگاه کردم، حول و حوش سنگر برادرا: نجفی، برزو و بیات است. برو و بگو دستور از گردان اومده که قسمتی رو که پایین اومده، با گونی خاک، درست کنید.
پیک رفت و دستور رو به بچه ها داد. اونا اول گفته بودند باشه شب این کار رو می کنیم، ولی وقتی قضیه تردد ماشین غذا و بچه هاروا فهمیده بودن، همون موقع شروع به کار کردند. فقط گفته بودند که اطلاع بدهید که وسیله کم داریم.
خودم راه افتادم به تدارکات رفتم تا برای بچه ها وسیله جور کنم. چند کیسه گونی به همراه بیل گرفتم به طرف سنگرشون، راه افتادم.
10 متر مونده بود برسم بهشون که یک خمپاره 60 اومد درست خورد وسط سه نفرشان…
سریع خودم رو رسوندم.
حاج علی برزو از ناحیه پا و کمر مجروح شده بود. بیات هم کمر و دست و گلویش ترکش خورده بود. برادر نجفی چون در حالت نشسته بود، فقط دچار موج سطحی شده بود.
سریع بچه های امدادگر خودشون رو رسوندند و اونارو به عقبه بهداری بردند.
بعدش خبر اومد که «بیات» شهید شد و «حاج علی برزو» هم جانباز.
دلم سوخت. بیات؛ بچه مردآباد کرج بود و قرار بود این بار بعد از برگشت از منطقه، ازدواج کند.🥺
#خاطرات_شهدا
#شهید_جهانبخش_بیات
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
انسان با شهادت،به کمال انسانیت میرسد...🥀🕊️ #سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت
✨💫
جهانگیر خصوصیات اخلاقی و اجتماعی خیلی خوب بالایی داشت. با اینكه درآمد ناچیزی داشت از كمك مساعدت نسبت به پدر و مادر و نیازمندان و بخصوص به جبهه ها دریغ نمیكرد.
از روحیه مذهبی بالایی برخوردار بود. و عشق و علاقه خاصی به خانواده عصمت و طهارت داشت و همیشه جهت شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات و در سوگواری شهدا و حضرت اباعبدالله الحسین (ع) پیش قدم بود.🙂🍂
#خاطرات_شهدا
#شهید_جهانگیر_بیات
@khadem_koolebar
#خاطرات_شهدا📜
داشت رو زمین با انگشت یه چیزی مینوشت؛
رفتن جلو نگاه کردن
دیدن چندین متر
هی پشتِ هم نوشته
حسین . حسین . حسین .
جوری که انگشتش زخم شده
گفتن چیکار میکنی حاجی؟!
گفت:
«چون میسر نیست بر من کامِ او
عشق بازی میکنم با نامِ او . . .»
_شهیدمجیدپازوکـی
🏴 #امام_حسین #اربعین
سَنگَـــــرِرسانه🪖
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند ...🕊️ #سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔 #شهید_رضا_پناهی #حب_الحسین_یج
🌸💗
مادر شهید:
قبل از اعزام آخر رضا، يك نوار كهنه از يكي از همسايه ها گرفتم، رضا اومد گفت: مامان! میشه شما چند لحظه بريد بيرون. گفتم باشه. من اومدم بيرون گفتم بزار اين بچه راحت باشه هر صحبتي داره، تو دلش هر چي هست بگه. اومدم بيرون رضا شروع كرد به صحبت كردن و نوار كاست را پر كرد. وقتي صحبت هاشو رو كاست آورد، برگشت به من گفت:مامان! اين نوار را از من ميگيري به صورت امانت، نگه ميداري مبادا روي ضبط بياري. اگر روزي توفيق شهادت را پيدا كردم، بعد از شهادتم ميتونيد بياريد روي ضبط و گرنه اصلا روي ضبط نمياريد🌱
#خاطرات_شهدا
#شهید_رضا_پناهی
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با ت
💜🌈
راوی: پدر شهید
یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا میکند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگویم در مدرسه چهکار میکنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.
محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکند؟» محمد گفت «بابا نمیدانی با پولتوجیبی که بهش میدهی چه میکند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه میکند؟» جواب داد «با آنها دفتر و مداد میخرد و میدهد به بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند😊
#خاطرات_شهدا
#شهید_حاج_علی_موحد_دانش
@khadem_koolebar
🌸✨
ما 13 خواهر و برادر بودیم. حمید بچه یازدهم بود. ولی از همون دوران کودکی درس خداشناسی را آموخته بود و انجام عباداتی مثل نماز و روزه را به همه برادرش توصیه میکرد. تو دوران دبیرستان مظلومیت و سادگی خاصی داشت و برای همه دلسوزی میکرد. مادرم این را فهمیده بود و میگفت حمید با بقیه فرزندانم فرق میکند🙃
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_رحیمی
@khadem_koolebar
❄️🌸
خیلی به جبهه وجنگ علاقه داشت خیلی بچه نماز خوان و قرآن خوانی بود با شهید رجایی عكس هم گرفته بود وپنج روز بعد ازشهید رجایی ایشان به شهادت رسید.
خاطره ای كه دارم این است من چون خیلی بچه بودم 7سالم بود من را بغل می كرد وپرت می كرد رو هوا بعد به من می گفت باید نمازت را بخوانی وقرآن بخوانی در صورتی كه من از اول نماز و قرآن خواندن را دوست داشتم حتی سر نماز هایش همیشه من پیشش می نشستم.
من چند بار كه تا حالا خوابش را دیدم به من می گوید كه من زنده هستم شهید نشدم. آخرین باری كه ایشان می خواستند بروند جبهه از ما خداحافظی كردند گفتند من این دفعه كه می روم دیگر برنمی گردم مثل این كه به خودش الهام شده بود كه می خواهد به شهادت برسد😇
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمید_معدنی
@khadem_koolebar
#خاطرات_شهـدا
🔸 قرار بود شهید آیت الله #مدنی خطبه عقد ما را جاری کند. قبل از شروع مراسم، على آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند. نگاهش کردم و گفتم چه آرزویی داری؟ درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من شهادت بخواهید. از این کلام او تنم لرزید. چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود.
🔹سعی کردم طفره بروم اما على مرا قسم داد و به ناچار قبول جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای على طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به على دوختم، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند.
✍ راوی: همسرشهیدتجلایے
#شهید_علی_تجلایی
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
بسیجی یعنی ؛ انجام وظیفه کنی که نتیجه اش،بشه شهادت ...🕊️ #سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔 #شهید_بهرام_رض
✨🌱
پدرش می گوید: بهرام سرباز بود، اما همه کارهایش بسیجیوار بود و خلوص نیت داشت. زمانی که کودک بود در کار کشاورزی خیلی به من کمک می کرد. اگر اسم امام خمینی (ره) میآمد، صلواتهایش پیدرپی بود. با مردم رفتار خوبی داشت و از هر لحاظ نمونه بود🥰
#خاطرات_شهدا
#شهید_بهرام_رضایی
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
از همه میخواهم که تا آخرین قطره خون به شهداء و ولی فقیه وفادار باشند. #عکس_نوشته #شهید_علیرضا_قبا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
برادر شهیدمی گوید: آخرین باری که میخواست برود بیست و یکم بهمن ماه 1395، بود، قبل از رفتن، خون اهدا کرده بود. زمانی که به منزل آمد، مادر گفت: چه زیبا شدی! چهره ات نوربالا میزند! چه خبره؟ گفت: «فردا باید بروم.»
آن زمان مهدی نعماییعالی شهید شده بود و به علیرضا گفته بودند که به وجودت نیاز است و باید برگردی.
مادربه او گوشزد کرد؛ این بار بروی که انشالله برگشتی، باید ازدواج کنی. گفت: شما در چه فکری و من در چه فکری! من میخواهم بروم از حرم خانم زینب(س) دفاع کنم... او در ادامه صحبتهایش گفت: فرصت زیاد است. کسی را که من میخواهم پیدا نمی شود؛ کسی با شرایط کاری ما کنار نمی آید.
علیرضا مثل همیشه با بدرقه مادرو از زیر قران رد شد و رفت. به دوستانش گفته بود؛ «من هر وقت حرم حضرت زینب میروم، نمیتوانم از حرم حضرت زینب(س) دل بکنم و هر زمانی هم که به ایران می روم دل کندن از مادرم سخت است.
#خاطرات_شهدا
#شهید_علیرضا_قبادی
@khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــهخـٰادِمیٖنِشـُـهدٰا✨
شهادت بهترین گزینه برای رسیدن به خداست..:) 🥀 #سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔 #شهید_رضا_ایزدیار #حب_ال
🦋🌱
ایشان بر سر مسائل اخلاقی و مذهبی دینش پافشاری خاصی داشتند از واجبات نماز اول وقت و امربه معروف و نهی از منکر تا انجام مستحبات، هنوز صدای گریه های نیمه شب او و العفوگفتنشان در خانه مان به گوش میرسد. رزق و روزی حلال را در مالش رعایت میکرد ، رضا اطاعت و احترام به پدر و مادرشان را بی چون و چرا عمل می کرد ، برای دیگران ارزش و احترامی خاصی قائل بودندکه حتی ایشان با سمتی که داشتند (فرمانده پدافند سپاه قدس) با نیروهای زیر دستشان برخورد صمیمی و پدرانه ایی داشتندکه آنها به او، مانند پدری دلسوز احترام میگذاشتند.
بسیار خوشرو و اهل سفر بودند، سعی میکردند در طول سفر لحظات و خاطرات شیرینی را برایمان رقم بزنند. ساده زیست و ساده پوش بودند وشیفته زرق و برق دنیا نبود 😇
#خاطرات_شهدا
#عطر_نماز
#شهید_رضا_ایزدیار
@khadem_koolebar