『 #زندگیبهرنگخادمی 』
بنام خدای مادران چشم انتظار
هنگام بدرقه به قد و بالایش نگاهی انداخت و گفت:
ای؛ مادر به قربونت پسرم
حالا کی برمیگردی؟!
چشم هایش را به گل قالیچه دست بافت مادر دوخت آرام گفت:
مامان دعا کن؛ جنگ تموم بشه هروقت جنگ تموم بشه
ننه ان شاءالله که رزمند ها پیروز میشن.
خدا این صدام رو از روی زمین وداره
بعدش هم تورو دوماد کنم.
پسر خندید گفت: همه اونایی که شهید شدن دلشون میخواست داماد بشن
دل مادراشون میخواست داماد بشن
حیفه...
منم میخوام مثل اونا شهید بشم
دعام کن مادر؛
منم شهید بشم
هنگام رفتن مادر قدش نمیرسید او را در آغوش بگیرید
خم شد دستان مادر را بوسید
چند سالی از آن زمستان سرد میگذرد
زمستانی های بسیاری رفتند و آمدند
اما او نیامد
حالا که بعد از سبز شدن درختان در تابستان آمدی
مانند علی اصغر شدی مادر باید تورا در اغوش بگیرید...
بخواند در آغوش تو...
لا لا لا گلم لا لا...
علی اکبر رفتند و علی اصغر برگشتند
#خادمنوشت
#شهدایگمنام
@khademin_alborz
#زندگیبهرنگخادمی
بعدازپایاننمازوقتیسربهسجده
میذاریدمروریبراعمالصبحتاشب
خودبیاندازیدآیاکارمانبرایرضایت
خدا بوده ؟!
#شھیدهمت..(:🌿!
@khademin_alborz