#سلوک_شهدا✨
تصور نمی کردم #حزباللهیها این قدر شاد و شنگول باشند. اصولا آدمهای ریشو را که میدیدم،تصور می کردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند.
محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش. وارد که میشدیم،بعد از #نمازاولوقت ،بازی و شوخی شروع میشد.
لذت میبردم در کنارش. از شادی می ترکیدیم بدون ذرهای گناه.
•| #شهید_محمدحسین_محمدخانی |•
"کتاب عمار حلب"
••••
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
#سلوک_شهدا🌱✨
تصور نمی کردم #حزباللهیها این قدر شاد و شنگول باشند. اصولا آدمهای ریشو را که میدیدم،تصور می کردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند.
محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش. وارد که میشدیم،بعد از #نمازاولوقت ،بازی و شوخی شروع میشد.
لذت میبردم در کنارش. از شادی می ترکیدیم بدون ذرهای گناه.
•| #شهید_محمدحسین_محمدخانی |•
"کتاب عمار حلب"
••••••🍃🌸
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
#سلوک_شهدا🌱
تصور نمی کردم #حزباللهیها این قدر شاد و شنگول باشند. اصولا آدمهای ریشو را که میدیدم،تصور می کردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند.
محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش. وارد که میشدیم،بعد از #نمازاولوقت ،بازی و شوخی شروع میشد.
لذت میبردم در کنارش. از شادی می ترکیدیم بدون ذرهای گناه.
•| #شهید_محمدحسین_محمدخانی |•
"کتاب عمار حلب"
••••••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar
#سلوک_شهدا🌱✨
پسرم از روی پله ها افتاد و دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.
بچه را که داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
چادر را سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش یک تاکسی گرفت.
در آن لحظه ها، #ماشینسپاه جلوی خانه پارک بود....⚡️
•| #شهید_عبدالحسین_برونسی |•
••••••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar