؛
داشت سوار تویوتا می شد که برود ،
رفتم جلو و گفتم :
برادر تورجی می خواهم بیایم
گردان یا زهرا 'سلاماللهعلیها '
گفت : شرمنده جا نداریم .
گفتم : مگر می شود گردان مادرمان
برای ما جا نداشته باشد ؟
تا فهمید سیدم پیاده شد ،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و
اسمم را نوشت .
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم .نمیداد .
نقطه ضعفش را می دانستم .
گفتم : شکایتت را به مادرم می کنم .
از سنگر که آمدم بیرون ،
پا برهنه و با چشمان اشک آلود
آمده بود دنبالم .
با یک برگه مرخصی سفید امضا .
گفت : هر چقدر خواستی بنویس ؛
اما حرفت را پس بگیر . .
راوی : سیداحمدنواب
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
@khadem_koolehbar