eitaa logo
⚘هادیان نور خواهران شهرستان میامی ⚘
79 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
803 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱😁🌱 🌈یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊 ما هم اهل شوخی بودیم😎 یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء😁 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅 بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباکرم بخون 😂😂😂😂 🌱🌱🌱🌱 فدای تک تک شوخیاتون که از ته دل و بی منت بود❤️ 🌹شادی روح پاک شهدا صلوات🌹 😂 🌹@khadem_mayamey🌹
|😂| |🖐🏻|🕊 توی سنگر هرکی مسئول کاری بود ک یک باره خمپاره امد وخورد کنار سنگر ب خودمان ک امدیم دیدیم پای رسول با چفیه بسته است نمیتوانست درست راه برود. ازان ب بعد کارهای رسول را بچه ها انجام میدادند.کم کم بچه ها ب رسول شک کردند یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند ب پای چپش بستند...صبح بلند شد پای چپش لنگید!!!😂😂😂 سنگر از خنده بچه ها رفت بالا🤣🤣🤣 تا میخورد زدنش مجبورش کردند تایه هفته کارای سنگر را انجام بده خیلی شوخ بود همیشه ب بچه ها روحیه میداد اصلن بدون رسول خوش نمیگذشت😅 😌 🌹@khadem_mayamey🌹
😂🎈 🎈 . . . . استادِ سرِکار گذاشتنِ بچه‌‌ها بود.روزے از یکے از برادران پرسید: «شما وقتے با دشمن روبہ رو مے شوید براے آنکہ کشتہ نشوید و توپ و تانکِ آنها در شما اثر نکند چہ مےگویید؟» آن برادر خیلے جدے جواب داد: «البتہ بیشتر بہ اخلاص برمےگردد واِلا خودِ عبادت بہ تنهایے دردے را دوا نمےکند. اولاً باید وضو داشتہ باشے،ثانیاً روبہ قبلہ و آهستہ بہ نحوے کہ کسے نفهمد بگویے: اللهَّم ارزُقنا ترکشاً ریزاً بِدَستنَا یا پایَنا و لا جایِ حَساسَنا بِرَحمَتِک یااَرحَم‌َالرّاحِمین» طورے این کلمات را بہ عربے اَدا کرد کہ او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیہ نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر کہ کلمات عربے را بہ فارسے ترجمہ کرد، شک کرد و گفت:اَخَوے غریب گیرآورده‌اے؟!🤦🏻‍♂ . . | | | | 🌹@khadem_mayamey🌹 😂☄
😁 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن؛ داد میزد : آهــــای ... سفره🌫 ، حوله🎗 ، لحاف🗯 ، زیرانداز🧔🏻 ، روانداز🙇‍♂️ ، دستمال🤧 ، ماسک😷 ، کلاه🧢 ، کمربند〽️ ، جانماز 📿، سایه بون😎 ، کفن💔 ، باند زخم🤒 ، تور ماهی🐟 هــــمـــه رو بردن !!!😫😂 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک بود {صَلَـوات} َُِّّْ 🤲 🌼 🌹@khadem_mayamey🌹
•|🍃😅🍃|• رفتہ بودند شناسایے.  شب قبل ابرها ڪنار رفتہ بودند، ماه🌖 همہ جا را روشن 🔆ڪرده بود.  مجبور شده بودند بمانند.  وقتے برگشتند خیلے گرسنہ🤤 بودند.  افتاده بودند توے سفره و مےخوردند.  یڪے از بچہ ها ڪہ قد ڪوچڪے هم داشت جلو آمد و خیلے عادے گفت:  «دوستان اگر ترڪیدید، ما رو هم شفاعت ڪنید.»😁😂  بقیہ هم مےخندیدند😅 هم به حرف او هم به خوردن بچہ هاے اطلاعات 😉 🌹@khadem_mayamey🌹
😂🤣 🤭😅 اول ڪه رفته بوديم گفتند كسي حق ورزش ڪردن🚶‍♂ نداره يہ روز يڪي از بچه ها رفت ورزش🏃‍♂ كرد مامور عراقے👮‍♂ تا ديد اومد در حالي ڪه خودڪار✏️ و ڪاغذ📋 دستش بود براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ اسمت چيه؟🤭 رفيقمون هم ڪه شوخ😉 بود برگشت گفت : گــچ پــژ 🙄 باور نمي ڪنيد تا چند دقيقہ اون مامور عراقي هر ڪاري ڪرد اين اسم رو تلفظ ڪنه نتونست☹️ 😂🤣 ول ڪرد گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم🤪😂😂 🌹@khadem_mayamey🌹
😂🤣 یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...😍 برای خودش یه قبری ڪنده بود شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد😊 ما هم اهل شوخے بودیم. یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝 گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂 با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند😍 دیگه عجیب رفته بود تو حال!😉 ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه😂 بگو: اقراء یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم؟؟!!!😂 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: باباڪرم بخون😂😂😂😂 ♥️🎊 شادی روح پاک شهدا 🌹@khadem_mayamey🌹
در عملیات فاو ریختیم داخل کارخانه نمک یکی از بچه ها که بعدا شهید شد رفت سراغ آشپزخونه عراقی ها.👣 داخل آشپزخانه چند تا دیگ بود.🥘 تو یه دیگ مرغ🍗،اون یکی برنج 🍚و ...  وقتی در دیگ بعدی رو برداشت، از داخل اون یه عراقی بلند شد و گفت:انا مسلم.😱🖐😟 این شهید هم با اون اسلحه ای که تو دستش بود گفت: انا عزرائیل!😁😊 و در دیگ رو دوباره بست!!!😃 🕊 🌹@khadem_mayamey🌹