🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_شصت_چهارم
علی روز جمعه در مسجد کوفه ، خطبه ای ایراد کرد که بخشی از آن را عیناً میآورم:( بنی امیه با نور حکمت، جان و دل را روشن نساخته و با شعله های فروزان دانش ، قلب خود را نورانی نکردهاند. اگر روزی به شما دست یابند ، جز اندکی از شما را باقی نگذارند. چونان باقی مانده ی غذایی اندک در ته دیگ یا دانههای غذای چسبیده در اطراف ظرف ، شما را مانند پوست های چرمی به هم پیچیده می فشارند و مانند خرمن شما را به شدت میکوبند و چونان پرنده ای که دانه های درشت را از لاغر جدا کند مومنان را از میان شما جدا ساخته نابود کنند. آگاه باشید که همانا ترسناک ترین فتنه ها در نظر من، فتنه ی بنی امیه بر شماست ، فتنه ای کور و ظلمانی که سلطه اش همه جا را فرا گرفته و بلای آن دامنگیر نیکوکاران است. به خدا سوگند بنی امیه پس از من برای شما زمامداران بدی خواهند بود. آنان چون شتر سرکشی که دست بر زمین کوبد و لگد زند و با دندان گاز گیرد و از دوشیدن شیر امتناع ورزد، با شما چنین برخوردی کنند و از شما کسی باقی نگذارند، جز آن کس که برای آنان سودمند باشد. بلای فرزندان امیه بر شما طولانی خواهد ماند. فتنههای آنان پیاپی با چهره های زشت و ترس آور و ظلمتی چون عصر جاهلیت، بر شما فرود خواهد آمد . آنچه گفتم وقوعش حتمی است ؛ اگر در برابر بنی امیه مقاومت نکنید و فریب وعده هایش را بخورید.)
نامه را به گوشه ای پرت کردم . این مردک هرچه علی گفته برای ما کتابت کرده بدون اینکه از اخبار پنهان چیزی نوشته باشد.)
نامه بعدی از زید بن عمر بود همان جوان مصری که روزی به نزدم آمد و از من خواست برای امرار معاش خانواده اش کاری در اختیارش قرار دهم. من نیز که دنبال جاسوسانی برای اعزام به کوفه بودم راهی کوفه اش نمودم. نامه اش را با درود و سلام به معاویه آغاز کرده و در ادامه نوشته است: .....
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.....
🌹@khadem_mayamey🌹