🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_صد_بیست_نه
علی میداند که اگر به سوی شام حرکت کند و خوارج را به حال خود بگذارد، عدهای از او جدا شده و نخواهند آمد. پس دستور میدهد که به سوی نهروان حرکت کنند.
سپاه علی به سوی نهروان حرکت میکند .وقتی دو سپاه مقابل هم قرار میگیرند ،علی رو به آنان می گوید:( کشندگان فرستاده ی مرا بدهید تا دست از شما برداشته و کاری به کارتان نداشته باشم. شاید خدا دل هایتان را دگرگون و به راهی بهتر از آن که در پیش گرفتهاید، هدایت کند.)
اما آنها پاسخ می دهند:( ما همه کشندگان فرستاده ی تو بودیم! و اینک ریختن خون شما را نیز مباح می دانیم مگر اینکه توبه کنید .)
چه میشود کسانی را که تا دیروز ، علی پیشوا و رهبرشان بود؟ امروز او را کافرش میخوانند و تهدید به مرگش می کنند! قیس بن سعد از یاران علی رو به آنها میگوید:( ای بندگان خدا! این شمایید که با آن سابقه ی درخشان در اسلام ، در مقابل امامتان ایستاده اید او را و ما را مشرک می نامید و خون مسلمانان بی گناه را می ریزید؟! به راه راست باز گردید که بین ما و شما جدایی و اختلافی نیست . پس چرا اکنون با ما قصد جنگ دارید در حالی که ما در کنار هم باید با معاویه بجنگیم که بر خلیفه مسلمین خروج کرده است.)
اما چنین به نظر می رسید که آنها جنگ را به عنوان پایان اختلافی که برانگیخته بودند برگزیدهاند. شیوه های تفاهم یکی پس از دیگری قطع گردید . لحظه، لحظه ی حساسی است. گویی هیچ راهی جز جنگ وجود ندارد.
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.....
🌹@khadem_mayamey🌹