🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_صد_سی
گفتگوها نتیجه ای نمیدهد. برای علی، سخت و ناگوار است که تیغ بر صورت دوستان و یاران دیروزش بکشد. او در کنار این مردان به برادری زیسته بود. دوست نداشت که به ضلالت در افتادن آنان را ببیند . این بار با صدای محکم و قاطع فریاد میزند:(ای گروهی که لجاجت در عداوت، شما را از حق باز داشته است! در مصیبت عظیمی گرفتار شدهاید! مرگی را برای خود برگزیده اید که پایانش جز در افتادن در جهنم نیست. من به شما اخطار می کنم؛ مبادا از افراد پست این امت باشید که فردا میان این همه، کشته تان افتاده باشد.)
سپس به برخی از سران خوارج که در صف جلو ایستادهاند، نگاه میکند و میگوید :(شما را چه می شود؟ مگر آن روز شما را از پذیرش حکمیت باز نداشتم؟! مگر نگفتم که این نیرنگی است از سوی معاویه ؟ مگر نگفتم اسیر این مرد فریب کار نشوید، مگر من شما را باخبر نساختم که آنان اهل دین و قرآن نیستند و دروغ میگویند و قصد فریب شما را دارند؟! حال که پی برده اید فریب معاویه را خورده اید، چرا به عهد و پیمان خود باز نمی گردید و ما را در جنگ با آنها یاری نمی کنید؟)
گروه خوارج که جوابی برای این سخنان قاطع و محکم امام ندارند ، شعار (لا حکم الا لللّه )سر میدهند تا بدین وسیله اعلام کنند در میان امت اسلام فقط آنان به حق چنگ زده اند و پس از گمراهی، به راه راست برگشته اند.
صدای فریاد لا حکم لللّه آنها دشت را پر کرده است. علی با صدایی کوبنده خطاب به یارانش فریاد میزند:( هان! به هوش باشید که حجت برایتان تمام شده است . هر کس این شعار را میخواند او را بکشید ؛ اگرچه سرش زیر این عمامه باشد.)
علی با این گفته ، دستش را بالا بوده روی دستارش میگذارد .
سپس بار دیگر ، به امید هدایتی، به آنها میگوید:( سوگند به خدا که هرگز دوست ندارم خونی از شما بر زمین بریزم . قاتلِ فرستاده ی مرا تحویل بدهید و این غائله را ختم کنید.)
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.....
🌹@khadem_mayamey🌹