🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_نود_سه
گفت:((آیا بهتر نبود اینان را به گردن نهادن به حق اجبار می ساختید تا چنین بر طبل نکوبند؟))
امام آهی کشید و گفت :((در شرایطی هستم که اگر سخنی بگویم و به اصرار کنم ،می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم می گویند از مرگ ترسید . هرگز!من و ترس از مرگ ؟پس از آن همه جنگ و حوادث ناگوار ، سوگند به خدا انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است . اینکه سکوت برگزیدم ،از آن است که از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید ؛ هم چون لرزید ریسمان در چاه عمیق .))
مالک گفت :((ما اینک نگران حوادث آینده ایم .آیا حوادثی را می بینید که دانستنش برای ما لازم باشد ؟))
امام گفت :((آگاه باشید که همانا ترسناک ترین فتنه ها در نظر من ،فتنه بنی امیه بر شماست .
فتنه ای کور و ظلمانی که سلطه اش همه جا را فرا گرفته و بلای آن دامن گیر نیکو کاران است . به خدا سوگند بنی امیه بعد از من برای شما ،زمامداران بدی خواهند بود . آنان چون شتر سرکشی که دست به زمین کوبد و لگد زند و با دندان ها گاز گیرد و از دوشیدن شیر امتناع ورزد،با شما چنین برخورد هایی خواهند داشت و از شما کسی باقی نگذارند جز آن کسانی که برایشان سودمند باشند و آزاری نرسانند .))
مردی که با نگرانی به امام چشم دوخته بود ،پرسید :((یا امیر المومنین !ما را بگویید چه کنیم ؟اگر بنی امیه برما حاکم شوند چگونه به آنان مقابله کنیم ؟))
امام به او نگاه کرد و پاسخ داد ::((آنها به نام دین سخن میگویند و
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد......
🌹@khadem_mayamey🌹