🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_نود_شش
ابوموسی گفت :((آری می دانم .)) عمروعاص لبخندی زد و گفت :((ای مردم !شاهد باشید که نماینده ی علی به قتل مظلومانه عثمان اعتراف کرد .)) آنگاه روبه ابوموسی پرسید :((چرا از معاویه روی می گردانید در حالی که او فردی قریشی است ؟)) ابوموسی گفت :((معاویه سابقه ای در اسلام ندارد پدر و خانواده ی او ، از دشمنان رسول الله بودند و مسلمانان زیادی به دست آنان به قتل رسیدند . چگونه چنین مردی می تواند خلیفه مسلمانان باشد ؟!))
عمروعاص گفت :((معاویه ولی و نماینده ی عثمان بود واز حیث و تدبیر و سیاست ،فردی ممتاز است . اگر به خلافت برسد ، به هیچ کس به اندازه تو احترام نخواهد گزاشت ؛در حالی که تو فرماندار عثمان بودی و علی تورا عزل کرد . در حکومت علی چه به تو خواهد رسید ابوموسی ؟))
ابوموسی گفت :((در حکومت معاویه نیز چیزی به من نخواهد رسید . من هرگز مهاجران نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت انتصاب نخواهم کرد .)) عمروعاص گفت :((ما درباره علی و معاویه به توافق نخواهیم رسید . بهتر است علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و سرنوشت خلافت را به شورای مسلمانان واگذاریم .))
ابوموسی لحظه ای فکر کرد و گفت :((این بهتر است که شخصی ثالثی خلیفه شود . شاید که قائله ها ختم گردد .))
عمروعاص گفت :((من حکم به عزل معاویه می دهم و تو نیز حکم به عزل علی بده .))
ابوموسی گفت :((بسم الله .،حکم کن تا بشنوند .))
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد......
🌹 @khadem_mayamey 🌹