eitaa logo
⚘هادیان نور خواهران شهرستان میامی ⚘
70 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
803 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون میزد، هوای سالن پذیرایی را خشبو کرده بود. اما کشیش حواسش به ایرینا و (پیلمنی) که شام دلخواهش بود ، نبود ؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود . نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب قصد دارد به زندگی خود و خانواده‌اش سروسامانی بدهد ،چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد ؟ کشیش ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت به آن دو جوان مشکوک فکر می‌کرد که آدم‌های سر به راهی به نظر نمی رسیدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت ، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت مالکیت کتاب راحت شود. صدای ایرنا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می‌رفت گفت:( وا ! چرا اینقدر ساکت و آرام نشسته ای؟) بعد تلویزیون را روشن کرد ، کنترل آن را روی میز گذاشت ،کمر راست کرد و رو به کشیش گفت:( برو جلوی آینه خودت را نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خود درست کرده ای؟!) 🌸🌸🌸🌸 ..... 🌹@khadem_mayamey🌹