eitaa logo
خادمین شهدا سردرود
144 دنبال‌کننده
449 عکس
50 ویدیو
3 فایل
✅کانال رسمی کمیته خادم الشهدا بخش سردرود✅ اخبار و فعالیت های کمیته خادمین الشهدا شهرستان رزن، بخش سردرود آیدی ارتباط با ادمین @saber_faghih
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ۱۰ پیش بینی اول همان طور که امام خمینی فرمودند تحقق یافته است. 💫 ان شاء الله بزودی ۴ پیش بینی بعدی هم به وقوع می‌پیوندد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دوران دانشجویی فعالیت‌های بسیجش کم‌رنگ نمیشد؛ امتحانات علی مصادف شده بود با رزمایشی که تا نیمهی شب برنامه‌های مختلفی داشتیم. نیمه شب بود که ماشین گردان را آورد، من را صدا کرد و گفت: "بیا تو ماشین بشین، من می‌خوام درس بخونم، نذار خوابم ببره تا درسم رو بخونم". من دائم چرت می‌زدم و حواسم به علی بود اما علی انصافاً همت به خرج داد و در اوج خستگی و شرایط نامناسب، درسش را هم خواند. مدتی که مربی دورههای آموزش بود بسیار جدی بود، در آموزش ذره‌ای کم نمی‌گذاشت، حتی در استفاده از مهمات. قرار شد نیمههای شب خشم شبانه برای نیروها بگذاریم؛ علی حجم زیادی از مهمات را در مناطق مختلف جاسازی کرد. وقتی نیروها مشغول استراحت بودند انفجارها آغاز شد. به قدری شدت انفجارها بالا بود که تمام شیشههای آسایش‌گاه شکست. حتی دیوار هم ترک برداشت. نیروها از شدت ترس حسابی دست‌پاچه شده بودند و برخی از فرماندهان اعتراض داشتند که این سطح دوره را حتی برای نظامی‌ها برگزار نمیکنیم که شما برای بسیجیها برگزار کردید. این‌قدر جذبه داشت و فیزیک بدنیاش خوب بود که همه بچهها از دیدن یک نظامی الگو مثل علی لذت می‌بردند. بسیار مسلط بود و با بیان خوب تدریس میکرد. مباحث اخلاقی هم داشت، همیشه اول کلاس سه تا صلوات نثار روح خانم حضرت زهرا (س) می‌فرستادند. بسیار به سادات احترام میگذاشت؛ اول کلاس میپرسید: "سید تو جمع هست؟". اگر سیدی در جمع بود اول میگفت برای سلامتیاش صلوات بفرستید. تجلی عشقش به خانم را این‌طور بروز میداد. میگفت: "اگر به سادات احترام نگذاریم، در حق حضرت زهرا (س) جفا کردهایم". سیدی بود که مقداری وجههی اجتماعی خوبی نداشت اما علی خیلی مورد احترام علی بود. بعضی از دوستان میگفتند: "علی شما با این فرد هیچ سنخیتی نداری و نباید سراغ این‌ها بری". اما علی طور دیگری فکر می‌کرد و افق‌های دیگری را می‌دید. علی با برخی از افراد ارتباط می‌گرفت که خیلی سنخیتی با بسیج و مسجد نداشتند. علی می‌گفت: "باید بدنمون رو آماده کنیم که تو معرکه کم نیاریم". یکی از فرماندهان می‌گفت:‌ "تو معرکه یک دفعه دیدم که علی سلاح «اس‌پی‌جی» رو دوشش گذاشته و شلیک می‌کرد، سلاحی که باید روی زمین باشه علی روی دوشش گذاشته بود و شلیک می‌کرد". دوران آموزش سوریه که بودیم، علی‌آقا بسیار توانمند و خستگی ناپذیر بود و در پیاده‌روی‌های طولانی اصلا کم نمی‌آورد. اولین‌باری که علی را دیدم متوجه جذبه‌ی زیادش شدم، شبیه فرماندههان بود. همیشه دور و برش بودم تا با او هم‌کلام شوم؛ خلاصه محو تماشایش بودم. می‌دیدم که زیر لب ذکر میگفت، زیر نور ماه چهرهای بسیار دلنشین داشت؛ رفتیم برای نیروهای بسیجی کمین بزنیم و علی آقا هم مسئول کمین بود. دمِ غروب رفتیم میدانتیر و آر‌پی‌جی شلیک کردیم اما چند تا از گلولهها منفجر نشد. علی‌آقا شب در پادگان ماند و تا اول صبح رفت و تمام گلولههای منفجر نشده را منهدم کرد. آن سال ماه رمضان در تابستان بود، در اوج گرما روزانه چند کیلومتر راه می‌رفتیم. چون سلاحهایی که داشتیم غالباً فرسوده بود، علی‌آقا با زبان روزه خیلی وقت گذاشت و سلاح‌ها را تمیز و هم‌محور کرد. بعضی از سربازها میگفتند: "شما واقعاً روزه هستید؟ چطور این همه تلاش میکنید؟!". مدتی هم که علی در سپاه به عنوان بسیجی خدمت میکرد، می‌رفت و در مدارس آموزش نظامی می‌داد. هروقت هم که بابت این زحمات به او پاکت می‌دادند اصلاً قبول نمیکرد. وقتی بحث اعزام نیروهای بسیجی به سوریه مطرح شد، علی جزو اولین نفراتی بود که ثبت‌نام کرد. بخشهای خاصی برای ارزش‌یابی در نظر گرفته شده بود مثل 45 عدد شنا بدون وقفه، 60 عدد دراز و نشست، دویِ استقامت 3 کیلومتر در کمتر از 20 دقیقه و مراحل سختِ دیگری که همه‌ی این مراحل را علی خیلی خوب طی کرد؛ بسیار آماده و سرحال بود. علی کلا شوخ طبع بود و باطن باصفا و معنوی‌اش را بروز نمی‌داد. بعضی از بچه‌ها میگفتند: "این علی آقا خیلی شوخی میکنه!". گفتم: "بچه‌ها مطمئن باشید یک روز میرسه که اسم علی‌آقا بیاد صلوات بفرستید و افتخار کنید که هم‌نفس علی‌آقا بودید". ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از نشر شهید هادی
۱۹ آبان گرامی باد نهمین سالروز عروج ملکوتی طلبه مجاهد جبهه انقلاب خادم الشهدا خانم اعظم عربی ...🖤 او از کسانی بود که برای معرفی شهید هادی و دیگر شهدای مجموعه در استان همدان فعالیت گسترده ای داشت. پدرش جانباز بود و خودش در جوانی مهمان شهدا شد. دست نوشته زیبای او را با هم می‌خوانیم روحمان با یادش شاد..🌹 خدایا منم، خادمم، خادم شهدایی که امام حسین علیه السلام انتخابشون کرد. نمیشه در هم بخری و بدها رو سوا نکنی؟هرچی باشه اسم خادم و شهدا خورده روی پیشونیم. آخه منو رد بکنه برا شهدا زشته، خدا جون قبول کن که سیرت و صورتم زشته. اما به امیدی در این خونه خادمی کردم. ای شهدا منم بخرید... شهدا هر چقدر که از شما می‌گیم، بیشتر می‌فهمیم که هیچی از شماها نمی‌دونیم. بیشتر می‌فهمیم که شما گمنامید، هنوز شهرامون خیلی بوی گناه میده. میشه امشب از کوچه‌های ما عبور کنید تا بوی عطرتون فضای گناه زده دلمون رو زنده کنه؟ شهدا من مثل همیشه خوابم به کوچه ما رسیدیم بیدارم کنید... https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایشان اهل شهرستان بهار بودند سالها برای معرفی مسیر شهدا تلاش کردند . پایه گذار بسیاری از اردوهای جهادی در استان‌های مختلف بودند. بارها در رویای صادقانه محضر شهدا را درک کرده بودند و دشواری های کار جهادی و .. رو با توسل به شهدا بر طرف می کردند در اردوی جهادی کار هر روز را با نیت یک شهید آغاز می کردند.. عشق به شهدا او را بارها به مناطق عملیاتی می کشاند .. نماز شب ها و تهجدهایش ترک نمی شد چله های ترک گناه را برای خودسازی خود و دوستانش برنامه ریزی کرده بود هر چله را بنام یک شهید نام می گذاشت .. انشالله در آینده از او بیشتر خواهیم گفت.. مزار او در جوار آیه حق شیخ محمد بهاری زیارت گاه عاشقان شهداست ... هر کسی با شهیدی خو گرفت .. روز محشر آبرو از او گرفت ..😭😭 الشهدا https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هر وقت در عجله کردی خواستی زودتـر تمومش کنی به یاد بیار همـه ی آنچـه که می خواهی بعداز نماز بروی به آن برسی؛ و همـه ی آنچه که می ترسی در این مـدت از دسـت بدهی به دست همان کسۍاست که در مقابلش ایستاده ای....!💚 پس برای حرف زدن با خـدا بیشتر وقت بزار(: کلامی‌ازعبدصالح‌خداعارف‌واصل 💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠@Khademin_Shohada_B_HMD
نماز‌خلاف‌جهتِ‌قبله‌با‌لباس‌نجسنوجوان بسیجی تهرانی 😐 لطفاً بخونید👇👇👇 - به حبیب گفتم : وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو - آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . ! امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند….. - حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر - گفتم : صبر کن با بقیه بفرستشون عقب حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند. - گفتم : باشه دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد . سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم، - گفتم : برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد . - گفتم : چرا دفعه اول چیزی نگفتی - گفت : نماز می خوندم، نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون… - گفتم : ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه . - گفت : حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . - گفتم : نماز عصر را هم خوندی؟! - گفت : بله - گفتم : خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی اون وقت نماز می خوندی! - گفت : معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم، فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا. - گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات... با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه. اورژانس پیادش کردم، - گفتم : باز همدیگر را ببینیم بچه محل! - گفت : تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش، - گفتم : خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید… بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم برم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ - گفتند : شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت…..❗️ تمام وجودم لرزید. بعدها نواری از (ره) شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرمود : آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! من دستغیب حاضرم یک جا ثواب ✅هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و ✅روزه ها و ✅تهجدها و ✅شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن 🌹دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو، پشت به قبله، با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم، آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟؟؟!!! 🟢خاطرات سردار 📚 کتاب «مهتاب خین» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 💠@Khademin_Shohada_B_HMD
در لحظه‌ای که به او فکر می‌کنم او را بیشتر دوست دارم او از آدم‌هایی بود که فکر کردن به آن‌ها، دیدن آن‌هاست ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا