eitaa logo
خادمین شهدا سردرود
144 دنبال‌کننده
448 عکس
50 ویدیو
3 فایل
✅کانال رسمی کمیته خادم الشهدا بخش سردرود✅ اخبار و فعالیت های کمیته خادمین الشهدا شهرستان رزن، بخش سردرود آیدی ارتباط با ادمین @saber_faghih
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از « فاتِحینی ام »
صدام، جارو برقیه😁 صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید! او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لا موت» 😁 یعنی ما اشتباه کردیم. 🇮🇷کانال تخصصی، آموزش نظامی @amozesh_nezami313
[ عکس ] 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🔹سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم. سلام بر شهدا! 🔸امروز 🔸سی و هشتمین 🔸شهید ۲۳ ساله 🔸محل شهادت: 🔸تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ 🔻شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🔻 ⬇️ ✅ @khadem_o_shohada_sardrood ا🌷 ا🌷🌷 ا🌷🌷🌷 ا🌷🌷🌷🌷
[ عکس ] 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🔹سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم. سلام بر شهدا! 🔸امروز 🔸سی و هشتمین 🔸شهید ۴۹ ساله 🔸از 🔸تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ 🔻شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🔻 ⬇️ ✅ @khadem_o_shohada_sardrood ا🌷 ا🌷🌷 ا🌷🌷🌷 ا🌷🌷🌷🌷
[ عکس ] 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🔹سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم. سلام بر شهدا! 🔸امروز 🔸سی و هشتمین 🔸شهید ۱۹ ساله 🔸از 🔸تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ 🔻شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🔻 ⬇️ ✅ @khadem_o_shohada_sardrood ا🌷 ا🌷🌷 ا🌷🌷🌷 ا🌷🌷🌷🌷
[ عکس ] 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 🔹سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم. سلام بر شهدا! 🔸امروز 🔸سی و هفتمین 🔸شهید ۱۵ ساله 🔸از 🔸تاریخ شهادت ۱۳۶۶/۱۰/۲۵ 🔻شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🔻 ⬇️ ✅ @khadem_o_shohada_sardrood ا🌷 ا🌷🌷 ا🌷🌷🌷 ا🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز آخر حالش خیلی بد بود، دردِ پهلو و سینه امانش را بریده بود؛ بی تابی می‌کرد و نیت کردیم تا دردهایش را به نیت خانم حضرت زهرا (س) تحمل کند! اسم بی‌بی (ع) که برده شد علی دیگر صدایش در نیامد، زیر لب زمزمه داشت و برای خودش روضه می‌خواند و اشک می‌ریخت. روزهای آخرعمر علی، همه‌اش با توسل و روضه سپری می‌شد. اذان مغرب بود که به آی‌سی‌یو منتقل شد، همان موقع شماره مامان را گرفت و گفت: "مامان جان برایم دعا کن" و خداحافظی کرد. مدتی گذشت، طاقتم تمام شده بود، با اصرار زیاد داخل آی‌سی‌یو رفتم. یک لحظه که چشمانش را باز کرد سلام داد و دستم را بوسید گفت: "اگه اجازه دادند امشب رو هم پیش من بمون". گفتم: "علی جان اجازه نمی‌دن، تا این‌جا هم به‌زور اومدم، حالا که امشب تنها هستی به نیت بی‌بی حضرت رقیه (س) باش، به یاد تنهایی خانم تو صحرای کربلا و اسارتش تو شام". تا این پیشنهاد را دادم، باز هم مرغ روح علی به‌سوی دمشق پرواز کرد و گوشه‌ی چشمش خیس شد. از علی خداحافظی کردم و گفتم: "علی جان فردا حتماً میام پیشت". فردایی که دیگر علی برای همیشه رفته بود! اجازه نداشتم همراهش باشم. مجبور شدم بروم هتل. نیمه‌های شب بود که تماس گرفتند که مدارک علی را ببرم! با همین تماس کوتاه، تمام تمرکزم را ازدست دادم. نمی‌دانم فاصله‌ی هتل تا بیمارستان را چه‌طور طی کردم، افکار زیادی در ذهنم میگذشت اما اصلاً نمیخواستم به رفتن علی فکر کنم. تا به بیمارستان برسم، مدام زیر لب صلوات و دعا میخواندم و اشک‌هایم بی‌امان جاری بود. علی همان شب دوبار احیا شده بود اما روح بلند علی هنگام اذان صبح با گفتن یا زینب (س) به دیدار معبودش شتافته بود. علی همه‌ی کارهای مهمش مصادف می‌شد با تولد و شهادت حضرت زهرا (س)، بیماری و عروجش هم همین‌طوری شد. درست شامِ تولد حضرت زهرا (س) علی از بین ما سوی عرشیان پرواز کرد. دنیا روی سرم خراب شده بود. در شهر غریب تک و تنها بودم و رفتنش برایم خیلی سخت‌تر شد. وقتی بالای پیکرش رفتم، بدنش هنوز گرم بود. خیلی گریه کردم، آقایی که در سردخانه بود آمد و کمک کرد تربت آقا امام حسین (ع) را ریختم داخل دهانش، آخرین حرف‌هایم را با علی زدم، صورت ماهش را بوسیدم و آرام در گوشش گفتم: "علی جان، مامان بعد از تو می‌میره، از حضرت زینب (س) بخواه کمکش کنه". تنها چیزی که آرومم میکرد گریه بر مصیبت‌های خانم حضرت زینب (س) بود. سه تا از دوستان علی که چند روز مثل برادر پیش علی بودند آمدند و آن‌جا بالا سر علی روضه و زیارت عاشورا خواندند. مداح، روضه‌ی آقا ابالفضل (ع) را میخواند. بلند شو علمدار، علم رو بردار... آن‌جا در طول روضه‌ها، عمق مصائب اهل‌بیت (ع) را با تمام وجود لمس می‌کردم و اشک‌هایم مرهم زخم دلم بود. بعدها از پرستار بخش شنیدم که می‌گفت: "علی لحظات آخر مدام حضرت زینب (س) رو صدا می‌کرده و در همان لحظات پرواز کرده بود". https://eitaa.com/haj_ali_khavari