#طنز_جبهه😉
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات 🌹
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
#طنز_جبههـ😄👌
#خاطرات_شهدا♥️
سال {۱۳۵۹} دسته ای از سپاه زرین شهر به فرماندهی شهید محمدعلی شاهمرادی در گروه ضربت سنندج خدمت می کردیم.
روزی برای انجام ماموریتبا یک ماشین سیمرغ عازم اطراف سنندج بودیم حین عبوراز رودخانه آب سر شمع ماشین رفت و خاموش شد.🚘☹️
شهید شاهمراد به بیسیمچی که تازه کار بود گفت:📞 به فرمانده اطلاع بده که یواش تر بروند تا ما برسیم اما با رمز بگو😜!
بیسیمچی گفت: نمیدانم چه بگویم😐😕 شهید شاهمراد بیسیم را گرفت و گفت: حسین حسین شاهمراد.... آب تو گوش خر رفته کمی یواش تر...😐😂 کمی بعد ماشین روشن شد و شاهمراد به بیسیمچی گفت حالا تو اطلاع بده!
بیسیمچی تماس گرفت و گفت الو الو..... خر روشن شد....😂
یادشان گرامیـ😌
#شهیدمحمدعلیشاهمرادیـ🌸
{کانال گردان انصارالرسول27}
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
#طنز_جبهه
خوب در دوران اسارت تقريبا همه سعي مي كردند نامه اي بنويسند و براي خانواده شان بفرستند. بين بچه هاي اسير هم عده اي كم سواد و بي سواد بودند كه مي گفتند نامه شان را يكي ديگه بنويسه. اون روز ها هم براي ما چند تا كتاب آورده بودند در زندان از جمله نهج البلاغه.
يه روز ديديم يكي از بچه هاي كم سواد اومد گفت من يك نامه از نامه هاي حضرت علي رو از نهج البلاغه كه خيلي هم بلند نبود نوشتم رو اين كاغذ براي بابام. ببينيد خوبه. گرفتيم ديديم نامه ي امير المومنين به معاويه است كه اين رفيقمون برداشته براي پدرش نوشته كلي خنديديم.😂😂😂😂😂
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🌺🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🌾🌸
🌸
🌾
🔻طنز جبهه
عازم جبهه بودم. یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه به جبهه مےآمد.😍😃
مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مےرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مےڪرد.
به او گفتم: « مادر شما دیگه برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب مےشود.»😌
او در جواب گفت:« خدا نڪنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونے!🙄 الهے ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو به ڪشتن مےده!»😐😎😂😂
#طنز_جبهه
#هفته_وحدت
#هفته_بسیج
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
#طنز_جبهه😉
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈
شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات 🌹
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🍂
🔻 نامه نگاری
#طنز_جبهه
اسیر شده بودیم!
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن !
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود !
یه روز یکی از بچه های کم سواد
اومد و بهم گفت :
من نمی تونم نامه بنویسم
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه
امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم
روی این کاغذ
می خوام بفرستمش برا بابام
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم!
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود !
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🍂
🔻 "نماز شب خوان ناشی"
نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با بعضی نمازشب خوان ها، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل
در روزهای سخت آموزش آبی🏊 بودیم و سردی بی سابقه هوا طاقتمان را کم کرده بود. به ما شش نفر یک چادر 🎪 داده بودند که باید بدون هیچ تحرکی شب را به صبح می رسانیدم.
ولی او دست بردار نبود.
نیمه شب در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به آفتابه آبی 💦که از قبل در گوشهای گذاشته بود، برسد.
تازه این اول کار بود، وقتی وضو می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را خیس می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت می گرفت.
به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند تلفات برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و منبری می رفت و از فواید نافله شب می گفت.
تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که روحانی گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با مسواک کردن، هفتاد ۷۰ برابر ثوابش بیشتر است.
به کارهای قبلی اش مسواک زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر بیرون می برد و مسواک می کرد. عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای صبحگاه می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از خمیر دندان به پا کنیم.😖😵 آه از نهاد ما بلند میشد.
آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج 🏃🏃🏃🏃🏃نفر دنبال اون یک نفر🚶 کرده اند. نگو حکایت ۵+۱ حکایتی دیرینه دارد😉
غلامرضا رضایی
#طنز_جبهه
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🍂
🔻نارنجک زن
#طنز_جبهه
شلمچه بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.
گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.😎
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!🙄
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.
اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.💥
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟!
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!😬
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند.
که حاجی داد زد: بخواب رو زمین، بخواب! انگار همه رو برق بگیره.
هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.😨
شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!😑
یاد گرفتین؟!😁
دیدید چه راحت بود؟!😎
فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز بلند شد که میگفت:
الله اکبر! الموت الصدام!😳
بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.😉😂
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!😐😂
ببینید چیکارکردم!😌
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🍂
🔻 #طنز_جبهه
🔅 یادش بخیر.....!
زمستان سال 64
عملیات فاو به اتمام رسیده بود. به گروهان ما خط پدافندی روبروی پاسگاه البحار را داده بودند. خط در دست بچه های چحچول (فضول) گردان بود.🤔
یک رادیوی دو موج ناسیونال هدیه از مرحوم فخرالدين حجازی که در مسجد فاو گرفته بودم، همراهم بود. توی سنگر فرماندهی گروهان نشسته بودم. ساعت از دو شب گذشته بود. رادیو را روشن کردم. ناگهان مجری گفت: اینجا رادیو مونتکارلو ، ترانه های درخواستی شما عزیزان..... همان موقع یک آهنگ غربی با ریتمی تند نواخته شد. عباباف بی سیمچی گردان بود.
به خودم گفتم بد نیست کمی با عباباف شوخی 🤭 کنم. شاسی بی سیم را جلو رادیو گرفتم و مقداری از آهنگ را در بی سیم پخش کردم. منتظر ماندم تا عکسالعمل عباباف را ببینم که بلافاصله با خط تلفن آمد روی خط ما و گفت:
- علی بیداری؟📞
- ها چرا؟!
- عراقیا فک کنم کد بی سیم مارا کشف کردن 😂 سریع برین خونه شهید. .... یعنی کد بی سیم رو عوض کن.
من هم عوض کردم. ساعتی بعد دوباره همان کار را تکرار کردم.
آنقدر این کار برایم شیرین شده بود که چندین شب دیگر تکرار کردم.
مجبور شده بود تمام کد بی سیم ها و دفترچه های خودشان را عوض کنند.
هر روز صبح می آمد و به ما کدهای جدید می داد و می گفت: نمیدونم عراقیا چی آوردن تو خط شون! تا کد جدید میذاریم، سریع کشف میشه.....
تا بالاخره یک شب نمیدانم چگونه و از کجا متوجه شد. وقتی فهمید کار منه. فقط با تیر نزدم. 😡 آخر هر روز چندین کیلومتر سیم را چک می کرد و می رفت و می آمد. میرفتند از لشکر کد جدید می گرفتند و .....
یادش بخیر.......
راوی علی رضا کوهگرد
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🍂
🔻 #طنز_جبهه
🔅 روبوسی
روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جداییها تفاوت میداشت.
کسی چه میدانست ! شاید آن لحظه، همهی دنیا و عمر باقیمانده خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت میافتاد.
چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه میبردند.
بعضیها برای اینکه اینجو را بر هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، میگفتند:
«پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حقالنسا است، حوریها را بیش از این منتظر نگذارید»😂
https://eitaa.com/khadem_shohada_larestan
🍂 قاطر با تجربه
در یکی از مناطق کردستان عراق، با چند قاطر که بارشان سلاح و مهمات و تجهیزات بود، راهی منطقه عملیاتی بودیم. عراقیها با شلیک توپ و خمپاره ردّ ما را می زدند. ولی چون فاصله زیادی با ما داشتند، گلوله هایشان کارگر نبود.
نکته قابل توجه این بود که وقتی با شنیدن سوت خمپاره یا سفیر توپ روی زمین دراز می کشیدیم، قاطرها نیز کنار ما زانو می زدند.
هرچند بار این عمل تکرار می شد، آنها نیز روی زمین می خوابیدند و کم نمی آوردند.
#طنز_جبهه