#خاطرات_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#قسمت_اول
دوران شیر خوارگی #محمدرضا سوره «طه» را می خواندم و به او شیر می دادم. همان زمان این سوره را حفظ شدم وآن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذت بهش بود.☺️
راوی:مادر شهید 👩🏻
@khademalshohada72
#خاطرات_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#قسمت_دوم
خیلی ختم قران میگرفت .بیشترشان را از دانشگاه می آورد و توفیق اجباری ختم قرآن نصیب مان می کرد. می دیدم که نصف شب ها با نور گوشی اش قرآن می خواند آن هم قرآنی با خط ریز. دلسوزانه دعوایش میکردم ومیگفتم حداقل قرآن خط درشت را بردار.
[#مادر_شهید]
@khademalshohada72
#خاطرات_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#قسمت_سوم
در مسیر خانه تا مدرسه کیفش را به هوا پرتاب میکرد این کار برایش نوعی تفریح محسوب میشد. دوم ابتدایی بود که در مسر برگشت به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد وپایش شکست.چندروزی در خانه بستری شد
راوی : مادر شهید
@khademalshohada72
#خاطرات_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
قسمت_چهارم
بسیار احساساتی و عاطفی بود. از ان دست آدم هایی بود که احساسات خود را عملی نشان می داد . خیلی دلسوز و مهربان بود و بیشتر ناراحتی هایش برای دیگران بود، نه خودش
راوی:خواهر شهید
@khademalshohada72
#خاطرات_شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#قسمت_پنجم
عاشق موتور بود ودر سوریه هم نیرویی بود که سوار موتور بود.
موتور سواری را خوب بلد بود و آنجا این مهارتش مفید بود.
سوئیچ موتورش در سوریه را به انتهای تسبیحش گره زده بود تا گم نشود.
@khademalshohada72