eitaa logo
خادمــــان امام‌ زمـــــان (عج) 📜
64.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
559 ویدیو
146 فایل
"خادمان امام زمان عج" @kashani63 سایت خادمان امام زمان Shamim313.com دیگر کانالهای ما در ایتا: رادیو عهد @Radio_Ahd توبه نامه @Tobe_Name جهاد تبیین @Jahad_Taabiin راهیان ظهور @Rahian_Zohoor خادمان قرآن @Khademan_Ghoraan خانواده مهدوی @khanevadeh_mahdavy
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
꥟❷❷࿐ ✋ (علیه‌السلام)! 🌠آقاجان امروز بیسـ۲۲ـتودومین روز هست که در محضر آقا علی بن موسـی الرضا علیه‌السـلام دورهم جمع میشـیم و با شما تجدید عهد می‌کنیم. . 🌟 در دل شب، چشم‌ هایمان به افق دوخته است. 💫 منتظر آمدن شما هستیم.
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━═⊰❀🍃🌺﷽🌺🍃❀⊱═━ جلســه پخـش آنلاین 🔹لینک ثبت حضور در قرعه کشی ۳ روز اســکان رایــگان در مشهــد (عهد مهدوی 1 ، ختم صلوات، ختم توحید) 👇 https://shamim313.com/u/e/ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~-------------- @khademan_emamezaman
📖"اسلام و قرآن به ما یاد می‌دهد که در زندگی همواره به خداوند توکل کنیم و از هیچ مشکلی نترسیم." 🎙 حضرت امام خامنه‌ای یک صــفحــه قرآن، یک صفحه تفـســیر داسـتانــهـای قرآنـی‌، شـــأن نـــزول آیــات منبرهایدلنشین،فضائلآیاتوسوره‌ها به کانال خادمان قرآن بپیوندید 👇 ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~-------------- @Khademan_Ghoraan
🔺جدول مراقبه رجبیه 🔻جهــت دسترسـی آسـان به ادعیـه مراقبه بر روی قسمت آبی رنگ بزنید. 👈 ادعیه رجبیه ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
🔰 امام علی (ع) مـی فــرماینـد: 💫 رجـــــب مــ🌙ــاه ... 📚شرح فروع کافی،ج۴،ص۱۴ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ ✨جلالت قدر و صدق‌ و صــــــفای آیة‌ الله‌ مرعشی نجفی بر عموم مردم در این زمان پوشیده نیست و همــگان را نسبت به این عالــــــم بزرگ اعتمادی است که ما را بر آن داشـــــت تا چهار تشرف از این بـــــزرگ‌ مرد نقـــــــل کــــــنیـــــــم: 🌅تا اذان صبح، دو سه ساعتی بیـــــشتر نمانده بود. برای چندمین بار در بسترم از این پهلو به‌آن پهلو شدم.لشکری از فکر و خیـــال از جلــوی چشمانــــم رژه می‌رفت و خواب از دیدگانم می‌ربود. با خود گـــفتم: 🌃-امشــب، شب جمعه است و متعلق به آقا امام‌زمان(علیه السلام) خوب‌اســت که به سرداب مقـدس بروم، زیارت ناحیـه مقدسه را بخوانم و حاجـــات خود را از آن حضرت بخواهم.گرچه کمی خطرناک‌است و ممکن است از ناحیه بعضی از آدم‌هـای بی‌ سر و پا و ولگردی که دشمنی قــلبی با اهـــــــل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و شیــــــعیان دارند مورد تعــــرض واقع شوم. آن‌ها حاضرند به‌خاطر اندکی پول به خاطر عداوت با شیعیان، هر جنایــــتی را مرتکب شوند. شاید بهتر باشد که دوستانـــــم را از 😴خواب بیــدار کنم و به همراه آن‌ ها به سرداب بروم.اما نه ممکن است حالـش را نداشتــــــه باشند یا مجبور شــــ‍ــوند تــــــــوی رودربایستی با من بیایند.از این‌هاگذشـته، در حضور آن‌ها، نمی‌توانم آن طـــــــوری که دلم می‌خواهد با اقا درد دل کنم پس‌بهتر است... با این افکار به آهستگی ازجــایم برخاستم، وضو گرفتم، عبا،قبا و عمامه‌ام را پوشیدم و پاورچین پاورچین، از حجره خارج شـدم. شمع نیم‌سوخته‌ای راکه روی طاقچه‌راهرو بود درجیب گذاشتم و راه سرداب مقـدس را در پیش گرفتم. همه جا تاریــــــک بود و سکوت مرگباری فضا را در آغوش خویـــش 🐶میفشرد.تنهاصدای واق‌ واق چند سگ‌ ولگرد از کمی آن طرفتر به گوش می‌رسـید که انگار برسر مرداری به‌جان یکدیگرافتاده بودنــد. قبــــل از ورود به سرداب مــــقدس، لحظه‌ای ایستادم و اطراف را پاییدم. تــنها دو- سه نفر گِدا را دیدم که در کنار دیـــوار خوابیده بودند.درب سرداب را به آهسـتگی به داخل هل دادم. آهـــسته از یکدیگر دور شدند.پا به‌داخل‌سرداب گذاشتم‌وبااحتیاط از پله‌ها پایین رفتم.انعکاس صدای‌پاهایم در درون ســـرداب، مــــــرا کمی به وحــــشت می‌انداخت.به کف سرداب که رسیدم‌شمع را از جیبم درآوردم‌و روشـن کردم ومشغول 🤲خواندن‌زیارت‌ناحیه‌مقدسه شدم.هنوز دقیقه‌ای بیش نگذشته بود که صـدای پای شخصی‌را شنیدم که‌از پله‌ها پایین‌می‌آمد. صدای‌پاهایش در درون سرداب مـی‌پـیچید و فضـــــای ترس‌آلودی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویـم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب‌ژولیده و غول پیکری را دیدم‌که خنجری دردســت راست داشـــت و از پله‌ها پایین می‌آمـــد و می‌خــــندید برق چشــــمان و دنــــــدان‌ ها و 😨خنجرش،ترس مرا صد چندان‌کردقلبم‌ شروع کرد به تند تند زدن انگارمی‌خواسـت از قفســــــه سینه‌ام درآید! دستم از زمین و آسمــــان کوتاه بود و عـــــزرائیل‌را در چــنـــــد قدمی خود می‌دیدم. احســـــــاس مـی‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی برپیشانی‌ام نشست.نمی‌دانستم‌چکارکنم؟ 🗡همینکه پای مرد خنــــجر به‌دســـــت به کف سرداب رسید،‌نـعره زنــــان به سوی‌من حمله کرد در همان لحظه به دلم‌افـتاد که شمع را خامــــوش کنم. فوت محـــکمی به شمـع کردم و پای گذاشتم به فـرار آن مرد هم در تاریـــــکی شروع کرد به دویــــدن به دنبال‌من‌خواستم‌فریادبزنمامانمیتوانستم، صدای نعره وحشیانه مرد خنــجر به‌دست در فضای سرداب می‌پیچید ومن همچون بچه آهـــــوی بی‌پناهی که در یک اتـــاق به چنگ شیــــری افتاده باشد به‌این سو و آن سو می‌گریختم.ناگاه مرد مـــــهاجم به من رسید و دست انداخت و گوشـــه عبای مرا گرفت و با قدرت به سوی‌خود کشـید دیگر واقعا درمانده شــده بودم به یاد آقا امــــام زمان(علیه السلام)افتادم همان آقایـی که به خاطراستمداد ازاوبه‌آن سرداب خطرناک پا نهاده بودم من به آنجا آمـده بودم تا آقا مشکلاتم را برایم حل کند،اما انگارمشکلی بس‌بزرگتر،‌دامنگیرم شده‌بود.باتـمام وجود 🗣 فریاد زدم: - یا امام زمان! و صدایم در درون سرداب پیچید وچندین بارتکرار شد.هنوز استغاثه‌ام‌به آخرنرسیده بود که مرد عرب دیگری درسرداب پیداشد ورو به مردم مهاجم کرد و نهیبی بر او زد: - رهایش کن! و بلافاصله مرد عرب‌ژولیده قوی‌ هیکل، همـچون‌ تنه‌ درخـت‌ بــــــــــزرگ‌ 🪵خشکیده‌ای‌ که ریشه‌ اش‌ را با تبر زده باشند، بی‌هوش و بیحس نقش زمین شد و خنجرش به کناری افتاد من هم که‌تمام نیرو و توانم‌را ازدست داده‌بودم‌دچارضعف و رعشه شدم. در حالی که می‌ لرزیــدم به زانو درآمـــــدم و به رو نقــــــش زمین شدم، ودیگر هیچ نفهمیدم! پایان بخش اول ادامه دارد...🌹 ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
📖 کتابخوانی |صفحه۴۸۴الی۴۸۸ 👤مؤلف:آیت‌الله موسوی‌اصفهانی 📕 کتاب:مکیال‌ المکـارم در فـوائـد دعـــا بــــرای حــــضــرت قـــــائــــم (عـج) لینک‌کانال‌آرشیوخادمان‌امام‌زمان‌عج ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~------------- @khademan_emamezaman