eitaa logo
خادمان ظهور
1.7هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
8.2هزار ویدیو
15 فایل
❇️ امام سجاد(ع): منتظران ظهور امام زمان، برترین اهل عالم اند. ✍رسانه اجتماعی، علمی، فرهنگی، هنری و...تحت نظارت بسیج اساتید و جامعه پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کاشان فعالیت می کند. ارتباط با مدیر: @jaddi_sadat ارتباط با ادمین: @Mehrabadi2464
مشاهده در ایتا
دانلود
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌ ❇️امام زمان(عج) مسئول تقسیم رزق کل عالمه... 🎙استاد ابراهیم افشاری 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
⁉️می دونستید ‏ناصرالدین‌شاه قاجار، اولین‌ کسی بود که پیشنهاد تأسیس کشوری به نام اسرائیل را داد؟! 🔸‏ناصرالدین شاه تو اولین سفر فرنگش به فرانسه، با یکی از اعضای خانوادهٔ روچیلد (روتشیلد) معروف یهودی، دیدار کرد. 🔸خود شاه در این باره در سفرنامه‌اش نوشته: «با روچیلد صحبت کردم. او گفت که یهودی‌های ایران باید آسوده باشند. به او گفتم: شنیده‌ام که هزار کرور پول دارید. من پیشنهاد می‌کنم که ۵۰ کرور به یک دولت کوچیک یا بزرگ بدهید، زمین‌های یک مملکت را بخرید و هرچه یهود در دنیا هست، آن‌جا جمع کنید. خودتان هم رئیس آن‌جا بشوید.جوابی نداد. بعد به او گفتم که من حامی همه ملت‌های خارجی در ایران هستم.» ‏✍️از سفرنامه ناصرالدین‌شاه 🔸 ‏حدود یک قرن بعد، همین خاندان روچیلد برای تأسیس سرزمین اسراییل تو فلسطین پیش‌گام شدند و زمین‌های اعراب رو با قیمت‌هایی بسیار بالا خریدند و یهودیان رو اونجا ساکن کردند. 🔸سپس با اعلامیه معروف بالفور که توسط آرتور بالفور وزیر خارجه انگلستان به والتر روچیلد بانکدار ثروتمند یهود ارسال شد، رسما اجازهٔ تاسیس کشور جدید یهودیان در خاورمیانه اعلام شد. 🌱📚 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
✍ سليمان اعمش می گوید: من در کوفه همسايه‌اي داشتم که گاهي شب‌ها نزدش مي‌رفتم و با هم صحبت مي‌کرديم. يک شب در ميان صبحت‌ها اتفاقا صحبت کربلا پيش آمد. من از او سئوال کردم که عقيده تو درباره زيارت حضرت سيدالشهداء ابي عبدالله الحسين عليه السلام چيست؟ او گفت: زيارت حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي و ضلالت است و فرجام گمراهي نيز آتش جهنم است. 🔸من خيلي ناراحت و خشمگين شدم و از نزد او برخاستم و با خود گفتم: وقتي که سحر شد نزدش مي روم و شمه اي از فضائل حضرت سيدالشهداء عليه السلام را براي او نقل مي کنم. سليمان می گوید: وقتي که سحر شد، پشت در خانه اش آمدم و دق الباب کردم. همسرش پشت در آمد. شوهرش را خواستم. زن گفت: از اول شب به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام رفته است. تعجب کنان از او خداحافظي کردم و به طرف کربلا رهسپار شدم. با خود گفتم: اولا زيارتي کنم و ثانيا دوستم را ببينم. وقتي که وارد حرم مطهر شدم، ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته است و پيوسته گريه مي کند و از خدا طلب استغفار و توبه مي کند! بعد از مدت زيادي سر از سجده برداشت و مرا ديد. نزد او رفتم، ديدم حالش منقلب است. پس به او گفتم: 🔸اي مرد، تو ديروز مي گفتي زيارت حضرت امام حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي است و فرجام گمراهي آتش دوزخ است. اما امروز مي بينم براي زيارت آمده اي؟! گفت: اي سليمان، مرا سرزنش نکن! زيرا من قائل به امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام نبودم. تا اينکه امشب خوابم برد و خوابي ديدم که به وحشت افتادم! گفتم: چه خوابي ديدي؟ گفت: در عالم خواب ديدم مردي جليل القدر که نمي توانم وصف جمال و جلال و کمالش را بيان کنم، اطراف او را جمعيتي احاطه کرده بودند و در جلوي او سواري بود و آن سوار تاجي بر سر داشت و آن تاج داراي چهار رکن بود و بر هر رکن گوهري درخشان نصب شده بود که تا مسافت ها راه را روشن مي نمود! 🔸به يکي از خدمتگزاران آن حضرت گفتم: اين آقا کيست؟ گفت: حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند. گفتم: آنکه در پيش روي اوست کيست؟! گفت: آقا اميرالمؤمنين علي عليه السلام وصي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند. بعد نگاه کردم، ديدم ناقه اي از نور پيدا شد و بر آن ناقه هودجي از نور بود و ناقه در ميان زمين و آسمان پرواز مي کرد! پرسيدم اين ناقه از کيست؟! گفت: از خديجه ي کبري و حضرت فاطمه ي زهرا سلام الله عليهما است. پرسيدم: اين جوان کيست؟! گفت: حضرت امام حسن عليه السلام هستند و همه ي آنها براي زيارت مظلوم کربلا حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي روند. 🔸در اين هنگام متوجه محمل شدم و ديدم نوشته هايي از طرف آن بر زمين پخش مي شود. پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: در اينها نوشته شده «امان من النار لزوار الحسين عليه السلام ليلة الجمعة» کساني که در شب جمعه به زيارت امام حسين عليه السلام مي آيند از آتش جهنم در امان هستند. من خواستم يکي از آنها را بردارم اما او گفت: تو مي گفتي: زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است، اين نوشته بدست تو نمي رسد! مگر آنکه با اعتقاد به فضيلت و شرافت آن حضرت، ايشان را زيارت کني. با حالت جزع و گريه و ترس و وحشت، از خواب بيدار شدم و در همان ساعت به زيارت حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام مشرف شدم و توبه کردم. اي سليمان، به خدا قسم، من از قبر امام حسين عليه السلام جدا نمي شدم تا روح از بدنم جدا شود. 📚 کرامات الحسينيه، ج 2، ص 1 🕌🚩 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
💢مهمان حضرت حسین علیه‌السلام ✍شیخ رجبعلی خیاط می‌فرمود: در روزهای اوایل هیئت مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم خودم مداحی می‌کردم، چای میدادم و اغلب کارهای دیگر... 🔸شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلاً ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود 🔹به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان‌ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت 🔸از این سوختگی زخمی در پایم به وجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود برای خودم هم این سؤال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی‌شود 🔹شبی به من گفتند: آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی هر چه بود مهمان حسین علیه‌السلام بود نباید چنین رفتاری با او مرتکب میشدی.(کشکول کشمیری،‌صفحه ۱۲۳) 🌱📚 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
💢نحسی روزها: عامل حوادث، خداست و انسانهای مختار، نه نحسی روزها... هیچ زمانی نحس نیست مگر زمانی که گناه انجام شود. ✍آن روز انگشتم ضربه ديد. با یک سوارکار تصادف كردم و به کتفم آسيب رسید. همچنین در یک ازدحام جمعیت وارد شدم و لباسهايم پاره شد. پس از این سه اتفاق در یک روز، با خودم خطاب به آن روز گفتم: خدا شر تو را از سر من كوتاه كند! عجب روز نحسی هستى! 🔸در همان روز خدمت امام هادی (ع) رسيدم. ایشان مرا که دید، فرمود: تو هم اين حرف را مى‌زنى؟ با اينكه با ما رفت و آمد دارى‌؟ گناه خود را به گردن یک بي گناه مى‌افكنى‌؟ با شنيدن اين جمله، عقل به سرم بازگشت و فهميدم که اشتباه كرده‌ام. گفتم: مولاى من! استغفر اللّٰه . از خدا آمرزش مى‌خواهم. 🔸امام فرمود: ای حسن بن مسعود! گناه روزها چيست كه شما هر وقت به خاطر اعمال خودتان مجازات می شوید، به آنها دشنام مى‌دهيد؟ گفتم: ای پسر پیامبر! براى هميشه استغفار مى‌كنم. اين توبه من است. 🔸امام فرمود: به خدا قسم اين دشنامها سودی برایتان ندارد و خدا شما را به خاطر مذمت بى‌تقصيرها مجازات مى‌كند. مگر نمى‌دانى كه ثواب و عقاب و مكافات عمل در دنيا و آخرت به دست خداست‌، نه به دست روزها؟ گفتم:چرا مولاى من. فرمود: ديگر تكرار نكن و براى روزها نقشى در حكم خدا قائل مشو! گفتم: چشم مولاى من! 📚 تحف‌العقول، جلد۱، صفحه۴۸۲ 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
💢قاری قرآنی که اهل دوزخ بود... 🔸امیرالمومنین (ع) شبی از مسجد کوفه به سوی خانه خویش حرکت کرد، در حالیکه کمیل بن زیاد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهی میکرد در اثناء راه از کنار خانه مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ» را با صدای دلنشین می‌خواند. 🔸 کمیل در دل از حالت این مرد بسیار لذت برد و از روحانیت او خوشحال شد، بدون اینکه چیزی بر زبان براند.  🔸امام علی (ع) در این حال رو به سوی او کرد و فرمود: سرو و صدای این، مایه شگفتی تو نشود، زیرا او اهل دوزخ است و به زودی خبر آن را به تو خواهم داد! کمیل از این مسئله در تعجب فرو رفت ، نخست اینکه امام ، به زودی از فکر و نیت او آگاه گشت و دیگر اینکه شهادت به دوزخی بودن این مرد ظاهرالصلاح داد 🔸مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسید که مقابل امیرالمومنین(ع) ایستادند و حضرت با آنها جنگ نمود، در حالیکه قرآن را آنگونه که نازل شده بود حفظ داشتند . 🔸 امیرالمومنین (ع) رو به کمیل کرد و در حالیکه شمشیر در دست حضرت بود و سرهای آن کافران طغیان گر بر زمین افتاده بود ، با نوک شمشیر به یکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود ای کمیل ! این همان شخصی است که در آن شب تلاوت قرآن نمود و حال او تعجب تو را برانگیخت. کمیل دست حضرت را بوسید و استغفار کرد. 📚تفسیر نمونه ج ۱۹  ص ۳۹۷. 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈
💢"بزرگی مشکلات": "مراد،" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ "ﺻﺤﺮﺍ" ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ "ﺣﻤﻠﻪ" ﮐﺮﺩ. ✍ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ "ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ" ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ "ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ" ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ "ﮐﺸﺖ" ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ" ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ "ﺁﺑﺎﺩﯼ" ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ "ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ" ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ "ﺷﯿﺮ"" ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ." ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.! ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» 🔸مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک "سگ" است!» مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ "ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ" ﻣﯽ‌ﺷﺪ. * ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. * 🌱📚 🆔@Khademan_Zohoor313 ┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┉┈