☘شهید جاویدی پس از شهادت دوستانش در وصیت نامه ای می نویسد:
... نمی دانم چه کرده ام که شهید نمی شوم . شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را ، وقتی با هم صحبت می کردیم ، می گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم ، چه کار کنیم؟ واقعا نمی شود زندگی کرد و به صورت خانوادهای شهدا نگاه کرد... و این جاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند ...
✨عمليات کربلاي 4 / باید انتقام دوستانم را بگیرم:
گردان فجر آماده عمليات بودند. مرتضی برادران غواص ، فرماندهان گروهان و نيروهاي ديگر را آماده عمليات کرد.
در آن شب اروند جوش خروشی دیگر داشت. نیروها در کنار رود خانه مستقر شدند سپس غواصان به رودخانه افتادند و قايق ها هم حرکت کردند.
چند دقیقه بعد دشمن تمام سطح اروند را با تمام سلاحها بمباران کردند (عملیات لو رفته بود) تعدادی از بچه ها به شهادت رسیدند و تعدادي هم به آن طرف آب رسيدند .
آب اروند آرام آرام پائين رفت و مرتضی نتوانست به آن سوی رودخانه برود تا صبح اين موضوع ادامه پيدا کرد . تماس های بچه ها از آن طرف کم بود .
با تماسي که با شهيد آزادي حاصل شد مي گفت : زمان موعود و شهادت هر لحظه نزديک و نزديکتر مي شود او در پشت بي سيم مي گفت : هر وقت توسط دشمن اسير يا شهيد شديم ديگر صدايمان را نخواهيد شنيد...
تا اينکه ديگر جوابي نشنيده شد.
دستور فرماندهي به خاطر بمباران شيميايي منطقه را ترک کردند . برادرِ مرتضی در این عملیات مفقود شد .
پس از بازگشت به مرتضی گفتند: جهت تجديد رويحه باید به فسا برگردي
اما او حاضر نشد به فسا برگردد و در جواب گفت: من بايد در عمليات آينده تلافي کنم و جاويدي ديگر به فسا بر نخواهد گشت ...
☘ادای احترام صیاد شیرازی به اشلو
صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را میگیرد تا میرسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. از فاصلهی 50 متری مزار، از ماشین پیاده میشود.
لباسش را مرتب میکند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار میرود و آنجا دست راست را به گوشهی کلاه نظامی میچسباند و فاتحه میخواند و هرچه بچههای سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او میخواهند ناهار را آنجا بماند، میگوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانیاش بوسه زد، به اینجا آمدهام و باید بروم.
🥀«شهید مرتضي جاويدي» سرانجام پس از مبارزات و مجاهدات خستگي ناپذير در هفتم بهمن ماه 1365 در عمليات کربلاي 5 پس از روزها تلاش و جهاد به آرزوي هميشگي خود رسيد.
🌹🍃خاطرات شهید مرتضی جاویدی
💫 آرزوی شهادت
گرما گرم عملیات وافجر ۸ بود که در میان نخلستان فاو در راس البیشه ، مرتضی را با یکی دیگر از بچه های گردان دیدم.
با دیدن لباس های خونی من ، جا خورد. فکر کرد زخمی شده ام ، اما به او اطمینان دادم که خون مجروحی است که حمل کرده ام.
احوالش را گرفتم با شوق گفت :"دوست دارم از این دنیای خاکی جدا و به دوستانم شهیدم ملحق شوم.”
گفتم برادر ، خداوند شما را نگه داشته است تا همچنان به اسلام خدمت کنی.
گفت : شاید ، ولی دوستانم از من جلو زده اند و به سعادت ابدی رسیده اند و ما همچنان سردر گم در این دنیای خاکی بایستی نفس بکشیم و راه برویم و زندگی کنیم. از خداوند متعال میخواهم هر چه زودتر شهادت را نصیبم کند.
فهمیدم که دیگر مرتضی در این دنیا جایی ندارد و دیر یا زود به دوستان شهیدش ، به حاج محمود ستوده ، جلیل و حسین اسلامی و کیهان پور و دیگر شهدای لشکر می پیوندد.
🌹عملیات کربلای ۴ من به اسارت در امدم و چندی بعد در زندان های بعثی خبر شهادت مرتضی را شنیدم ، چه روزگار سختی بود اسارت و سخت تر از آن این فکر که دیگر برادرم را نخواهم دید…
لباس عراقی
داخل کیفش یک دست لباس نظامی عراقی پر از جای ترکش و خون خشک داشت! گفتم این لباس به چه کار تو می آید؟ گفت :” من با این لباس کارهای بزرگی انجام میدهم.”
عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود ، تعریف میکرد:"من با همین لباس ،چند بار به داخل عراقی ها رفتم و با آنها نان و ماست خوردم!
با این جیپ هم با بچه ها در منطقه گشت میزنیم.این جیپ را هم از خودشان گرفتم.”
حتی از دوستانش شنیدم در همین شناسایی ها مخفیانه خود را به کربلا رسانده بود!
💐خاطره ای از شهید مرتضی جاويدی
🍃عموی فنا ناپذیر🍃
عصر، نهر جاسم کمی آرام شد و دشمن به مواضع خود عقب نشینی کرد.
مرتضی صدایم کرد: ذبیح الله!
مثل فنر از جا پریدم و خودم را به او رساندم، توی سنگر دژ، کنار طمراس چگینی ایستاده بود و شعری را زمزمه می کرد:
- قنوت بسته آسمون به قامت ستاره رو بوم کعبه ربنا، نفس نفس می باره! اگه که سبزه فدک، اگه می چرخه فلک، اگه خدا نسیم شو، سپرده به قاصدک، بهونه تمومشون، مهر علی و زهراست!
مکث که کرد، گفتم: در خدمتم! لبخند زد و خواند:
- اول عشق همین جاست!
بعد گفت: من آخر نفهمیدم، فامیل تو فرید بخت یا خوش بخت؟
- چه فرقی داره عمو،
- خدا شانس بده! فرید بخت، برو برای بچه ها صبحونه پیدا کن!
شوخی مرتضی شارژم کرد. از زور دود و آتش چشم، چشم را نمی دید. با احتیاط از سنگر بیرون آمدم و خودم را به سنگر بزرگ نونی شکل عراقی ها رساندم و از مش موسی مقداری کمپوت، بیسکویت و عسل گرفتم و برگشتم کنار مرتضی.
- بفرمایید!
- چرا اول ندادی به بچه ها!
- شما نزدیک تر بودین!
با چگینی دو، سه تا بیسکویت و چند تا بسته عسل کوچک برداشت و گفت: زود صبحونه رو برسون به بچه ها، دیشب تا حالا چیزی نخوردن!
آمدم حرکت کنم، نگه ام داشت.
- به بچه ها گفت آروم ننشینن، مهمات رو آماده کنن، دوباره پاتک می شه؛ از فرصت استفاده کنن و جان پناه برای خودشون درست کنن!
چشمی گفتم و خودم را به تک تک بچه ها رساندم. صبحانه می دادم و پیغام عمو را می رساندم.
وقتی برگشتم پیش مرتضی متوجه شدم هنوز فرصت خوردن بیسکویت و عسل را پیدا نکرده بود. گزارش بچه ها را به او دادم. لبخندی زد و روکش عسل کوچک را برداشت و با بیسکویت تعارفم کرد: خسته نباشی، اینو بخور اول!
- عمو، خسته و گرسنه هسی، خودت میل کن!
بعدی را باز کرد.
- با هم می خوریم آقا ذبیح الله!
آنی فرصت شد زیر آتش خمپاره بنشینیم و انگشت داخل بسته کوچک عسل بزنیم و با ولع و میل داخل دهان بگذاریم.
صبحانه جنگی و مختصر را که خوردیم، عمو با دوربین نهر جاسم را که دشمن در آن مستقر بود نگاه کرد. بی سیم زد و با کد به قرارگاه اطلاع داد: دشمن داره آماده پاتک می شه!
بعد رو به من کرد.
- رو دست بچه ها بگرد و بگو آماده باشن، گزارش زخمی و شهدا رو هم می خوام!
بلند شدم و حرکت کردم. چند قدمی از او دور نشده بودم که انفجاری مهیب زمینم کوبید! صدمه ندیده بودم. با خود گفتم: مرتضی!
هول و درازکش سر را چرخاندم و به عقب نگاه انداختم. چیزی غیر از دود و خاک از سنگر آنها ندیدم!
بی اختیار هوار کشیدم: وای خدا، عمو مرتضی!
بی توجه به گلوله های خمپاره از جا بلند شدم. گیج و تلو تلو خوران داخل دود، خاک و باروتی شدم که راه تنفسم را می سوزاند.
خود را به دژ و سنگر مرتضی
رساندم. همه جا را پرده ای از گرد و خاک پوشانده بود.
گرد و خاک که نشست، چگینی و یکی از آرپی جی زن ها را دیدم که غرق در خون شهید شده بودند. دنبال مرتضی گشتم اما انگار دود شده بود و رفته بود به آسمان!
توی سر خودم زدم: کاش مونده بودم و من هم دود شده بودم! به خودم امیدواری دادم: عمو از سنگر رفته بود بیرون... بله ... عمو فنا ناپذیره ... الآن داره بچه ها رو آماده می کنه برای دفع پاتک ...
بار منفی روی سرم خراب شد: وا مصیبت! عمو شهید شده... جنازه عمو کجاس ... بدبخت شدیم... نه توان بلند شدن داشتم و نه جرأت گشتن بیشتر. بی اختیار شروع کردم به گریه کردن. حالم بد بود. باید با کسی حرف می زد. از سنگر داخل دژ بیرون آمدم و خودم را به نظری رساندم.
با شک و تردید گفتم: به نظرم، عمو شهید شد! نظری زل زد تو صورت بی حالم. فکر می کرد با آن قیافه خاک آلود و گریان موجی شده ام.
- موج خوردی!؟ اشلو فنا ناپذیره...
باور نکرد. سراغ زمانی فرمانده نیروهای زرقان رفتم.
- گمونم عمو مرتضی شهید شده!
بِر و بِر و نگاهم کرد.
-خودت دیدی؟!
-نه، ها...
-کجا؟
انگشت کشیدم طرف دژ.
-توی دژ، همراه چگینی و یکی دیگه از بچه ها.
او هم باور نکرد و به قیافه ی درهم و داغون من خیره شد.
- بریم جاش رو نشونم بده!
همراهش راه افتادم. دست خودم نبود و گریه می کردم و همین زمانی را متعجب می کرد. پایین دژ ایستادم. زمانی از دژ بالا رفت. با خودم گفتم: اشتباه کردم ... الآن عمو باهاش می آد پایین...
چند دقیقه بعد زمانی با صورت پُر از اشک پایین آمد. کنار خاکریز نشست و توی خودش چمباتمه زد. - دیدیش؟
سر تکان داد.
-اون بالاس!
ذوق زده شدم و انگار دیوانه ها از دژ بالا رفتم. داخل سنگر که شدم، دود و خاک نشسته بود و مرتضی تکیه داده بود به دیواره سنگر. عمـ ... صدا توی گلویم خفه شد. چشمم رفت به پای قطع شده راستش و تن پر از ترکشش، پلکش روی هم بود و به خواب رفته بود.
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند سردار شهید مرتضی جاویدی
#اشلو
یاد شهدا با صلوات🕊
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
🕊️قرار شبانه با شهدا 🕊️
ان شاالله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
🌹سرباز امام زمان
🌹وان شاالله شهادت
* هدیه میکنیم 14 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرتمام شهدای والا مقام راه اسلام
♥از صدر خلقت تا صبح قیامت ♥
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
مشمولدعایشهدا باشیم
🤲زندگی و عاقبتمون شهدایی ان شاالله 🤲
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
1_3899035375.mp3
11.73M
#انسان_شناسی ۲۳۱
#استاد_شجاعی
#شهید_همت
💢 ارزش عملها باهم فرق دارد،
دو عمل یکسان از دو انسان مختلف، میتواند دو درجه مختلفِ مقبولیت را به خود اختصاص دهد!
※ ملاک یک عمل مقبول که میتواند خداوند را راضی و شاد کند، چیست؟
خادمان🌹 شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام عالی
مراقبت رفتاری و گفتاری در خانه بسیار مهم است ۰ این مسئله هم باعث سلامت خانواده میشود و هم باعث باز شدن راه آسمان به روی ما میشود۰
#خانواده_آسمانی
#تربیت_معنوی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
🦋 ای پیامبر ، به همسران و دخترانت و زنهای مؤمنان بگو روسری ها و چادرهای خود را بر خویش بیفکنند) که گردن و سینه و بازوان و ساقها پوشیده شود ) این کار ) نزدیکتر است به آنکه ( به حجاب و عفت ) شناخته شوند تا مورد تعرض و آزار ( فاجران ) قرار نگیرند
📖 آیه ۵۹ سوره احزاب
~•~•~○~•~•~
❓سوال :
حکم پوشش ساپورت و مانتوهای بدن نما و خیلی کوتاه
📜پاسخ
پوششی که محرک شهوت باشد و جلب توجه نامحرم کند یا مفسده داشته باشد یا زمینه ساز گناه باشد، در برابر نامحرم جایز نیست و حرام است .
~•~•~○~•~•~
💠پوشش زن در مقابل نامحرم باید به گونه ای باشد که:
💚 به جز کردی صورت و مچ دست به پایین بدون آرایش و زیورآلات آشکار نباشد.
🤍 برجستگیها و زیباییهای بدن زن با وجود پوشیدن آن آشکار نباشد.
❤️ رنگ و خصوصیات آن به گونه ای نباشد که جلب توجه کند و موجب تحریک اطرافیان شود.
احکام
#حجاب_فاطمی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
🌷 #شهید جواد محمدی:
🌱 بنده از شهدایی هستم که یقه بیحجابها و مُروّجان #بیحجابی را پر آن دنیا میگیرم.
📚 وصیتنامه شهید مدافع حرم جواد محمدی
#حجاب_فاطمی
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حدیث خانم تو سن ۱۴ سالگی داره کارشناسی ارشد میخونه، خواهرشم نابغه است. اما خب چون با حجابن نباید دیده بشن...
#جهاد_تبیین
#بصیرت_روشنگری
#انتشار_حداکثری
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada