فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابا عبدالله
🥀🥀 ( ۲) اردیبهشت
چهارصدودوازدهمین (۴۱۲)روز
☀️ #قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☀️
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهدای معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹 نوید صفری
🌹عبدالحمید راهپیما
☀️☀️☀️
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید🤲
☀️☀️☀️
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
🌺توسل به شهدا و زیارت عاشورا 🌺
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
⏰زمان قرائت زیارت عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
🥀🥀
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
دعای خیر در حق همدیگر را فراموش نکنیم 🤲
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
شهيد عبدالحميد راهپيما در سوم آذر سال 1345 مصادف با نیمه شعبان در جهرم چشم به جهان گشود . در سن هفت سالگي در مدرسه اميرکبير جهرم ثبت نام کرد از زماني که پا به مدرسه گذاشت فريضه هاي واجب را مانند نماز و روزه بجا مي آورد .
اوايل انقلاب که جنب و جوشي در مردم بوجود آمد او نيز با ديگر همکلاسيهايش مبارزه اش را از پشت نيمکت مدرسه آغاز کرد در تظاهرات شرکت می کرد و گاهي شبها خانه نمي آمد .
با پیروزی انقلاب و با صدور حکم امام مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین، حمید با وجود اینکه 12-13 سال بیشتر نداشت به دعوت امام لبیک گفت و بلافاصله در بسيج ثبت نام کرد و تعليمات نظامي و در عين حال آشنايي بيشتر با احکام اسلام را زير نظر معلم و مربي شهيد نادريان فراگرفت . چنانچه گذشته از تعليمات نظامي شهيد نادريان راه سرخ شهادت را نيز به او آموخت .
با آغاز جنگ ذکر و فکر حمید جبهه شده بود. تا اينکه در شهريور سال 1360 به جبهه خرمشهر اعزام شد. حدود سه ماه در آن جبهه جنگيد و مي گفت که بايد متجاوزين را از اين سرزمين اسلامي بيرون کرد .
به گفته همسنگرش : حميد بسيار فعال بود و زماني که عراقيها به طرف ما آتش مي کردند او اولين کسي بود که به طرف صداميان شليک مي کرد و تنها کسي در گروه ما بود که بوسيله تيربار تک تير مي زند و شجاعانه مي جنگيد .
بعد از سه ماه به خانه بر می گردد ولی حال و هوای جبهه به قدری در وجودش رخنه کرده بود که نمی توانست بماند. هنوز مرخصی اش تمام نشده بود که خود را به جبهه رساند و در خط بستان و سوسنگرد و شوش بر عليه کفر جنگيد. در این مدتی که در جبهه حضور داشت روزه های قضا را ادا کرده بود .
بعد از دو ماه به جهرم برگشت. همزمان با برگشت حمید حمله ی فتح المبین آغاز شد . وی به محض اینکه خبر حمله را شنید دوباره جهت اعزام به جبهه ثبت نام کرد ولی مانع رفتنش شدند. مادر حمید می گوید: حميد بسيار ناراحت بود حتي شبها گريه مي کرد که چرا در اين حمله شرکت نداشته و شب و روز آرامش نداشت .
به شیراز می رود و با دوستانش با ذکر یا زهرا اعتصاب می کنند. و سر انجام با سه تن از دوستانش (شهيد ابوئيان و شهيد جعفر رحمانيان و شهيد اسدي) به جبهه فکه اعزام می شوند . پس از گذر چهل روز عملیات بيت المقدس با رمز يا علي بن ابيطالب آغاز می شود.
در مرحله اول با پيروزي در این عملیات شرکت می کند. در صبح اولین روز مرحله دوم این عملیات حمید زخمی می شود. ترکش به نخاع و عصب کمرش اصابت کرده و موج انفجار دو پايش را تا نيم تنه فلج مي کند . حمید خونریزی زیادی داشت ولی به علت محاصره شدن توسط عراقی ها نمی توانستند وی را به عقب برگردانند تا اینکه بعد از گذشت ساعتها همسنگرش از تاريکي شب استفاده مي کنند و او را به بيمارستان منتقل مي کنند .
پس از سه روز در بیمارستان به هوش آمد . اکنون حمید دیگر نمیتوانست کار ی کند و حسرت روزهای جبهه بودن را می خورد. روی تخت بیمارستان از خاطرات جبهه مي گفت او خاطره سومين اعزام خود را به جبهه برای برادر خود اینچنین بازگو می کند
در صبح حمله سيصد نفر از بسيجيهاي فارس بوديم که براي گرفتن فکه آماده شديم پس از مدتي جاده عين خوش فکه را به تصرف خويش درآورديم که در اين عمليات تيربارم گير کرد و از تيربار عراقي ها که به غنيمت گرفته بود استفاده کرديم . پس از مدتي اين نيز از کار افتاد باز با آرپي جي که مال بعثيها بود به شکار تانک رفتيم .
اولين تانک که بر سر راهم قرار گفت منهدم کردم در جبهه نيروهاي غيبي و همچنين امام زمان (عج) بسيار احساس مي شد . زماني که در سنگر عراقي ها بوديم و خونريزي داشتم بسيار تشنه بودم طوري که لبانم از تشنگي پوست انداخته بود در همين زمان به يکباره دهانم پر از آب شيريني شد و تا زماني که در سنگر بودم هيچگونه احساس تشنگي نکردم .
بر روی تخت بیمارستان خاطرات را مررور می کرد و از برادرش می خواست تا به در گاه خدا دعا کند تا زود خوب شود و بتواند به جبهه برگردد. حميد به پدرش مي گويد: من که شهيد نشدم . پدر به نزد امام برو و بگو ، پسرم زخمی شده و از ایشان بخواهید تا برایم دعا کند تا مقام شهادت نصیبم شود .
سر انجام شهید عبدالحمید رهنما در نهم خرداد ماه 1361 پس از یک ماه درد فراق در نیمه ماه شعبان تولدی دیگر یافت و به دیدار دوست شتافت. روحش شاد.
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
30.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری_شهدایی
📹خاطرات حاج مهدی سلحشور از شهید «علی جابری» در برنامه «ماه من»
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
🕊️قرار شبانه با شهدا 🕊️
ان شاالله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
🌹سرباز امام زمان
🌹وان شاالله شهادت
* هدیه میکنیم 14 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرتمام شهدای والا مقام راه اسلام
♥از صدر خلقت تا صبح قیامت ♥
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
مشمولدعایشهدا باشیم
🤲زندگی و عاقبتمون شهدایی ان شاالله 🤲
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید سعید فطر بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
4_5945169468576497828.mp3
3.95M
آهنگ عید فطر
حجت_اشرف_زاده
#التماس_دعای_خیر
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohadaچ
سخت است درک معنی بودنِ با تو!
تمامی ایاممان بدون تو میگذرد؛
رمضان بدون تو ...
محرم بدون تو ...
عیدها بدون تو ...
عزاداریها بدون تو ...
و این بار عید فطری دیگر بدون تو!!
بیا و
لذت بودن با خودت
در کنار خودت
در روزگاران خودت را به ما بچشان ...
عید سعـید فطـر مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸سلام صبحتون بخیر و شادی🌸
خادمان 🌹شهدا🌹
1_1840821480.mp3
4.2M
#شکر_در_سختی_ها 2
خدا در قرآن با تأکید، تکرار کرده
همراه هر سختی آسـ🌸ـانی است!
اول اینو باور کن!
بعد مفهوم آسانیِ همراه سختی رو یاد بگیر!
❌اونوقت مشکلات
درنگاهت سر خم میکنند
خادمان🌹 شهدا🌹
✍می فرستیم سلام بر هادی
آن پیام آور گل و شادی
او هدایت گر جوانان است
در کویر بلای این وادی
فاطمه فاطمه سلام سلام
خوب کسی را به ما نشان دادی
یک جوانی بنام ابراهیم
هادی مردمان به آبادی
می فرستیم سلام بر هادی
لطف کردی نمودمان یادی
تو کمیل و ابوذر و عمار
تو علم دار جبهه ی رادی
ای شهید دوست دارمت بسیار
در پی کار ما تو افتادی
تو نه گمنام هستی ای هادی
اینهمه عشق بود خدادادی
در همه عمر یادتان هستیم
ای شهیدان راه آزادی
بـــرادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی ....🌷
السلام علیک یا ابا عبدالله
🥀🥀 ( ۳) اردیبهشت
چهارصدو سیزدهمین (۴۱۳)روز
☀️ #قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☀️
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهدای معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹 نوید صفری
🌹محمدرضا شفیعی
☀️☀️☀️
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید🤲
☀️☀️☀️
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
🌺توسل به شهدا و زیارت عاشورا 🌺
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
⏰زمان قرائت زیارت عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
🥀🥀
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
دعای خیر در حق همدیگر را فراموش نکنیم 🤲
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada
🌹 شهید محمدرضا شفیعی متولد چهارم آبان ماه سال ۱۳۴۶ در استان قم می باشند
تاریخ شهادت : دوازدهم دی ماه سال ۱۳۶۵ .
عضویت : بسیجی
محل خدمت : یگان تخریب
تشیع جنازه : چهارم مرداد ۱۳۸۱
مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - قم
دوران کودکی در محله دروازه ری قم که منطقهای محروم بود متولد شد پدر و مادر زحمتکشی داشت که شبها تا دیر وقت بیدار بودند و شیر میجوشاندند و بستنی درست میکردند.
پدرش مش حسین بستنی فروش از صبح تا ظهر با چرخ تافی اش در کوچه پس کوچهها میگشت و بستنی میفروخت .
پدر و مادر وی ، خودشان با دست خودشان خشت درست کردند و اتاقها را ساختهاند تا خانهای برای محمدرضا و خواهر و برادرهایش بسازند
وی در یازده سالگی پدرش را از دست داد
سعی میکرد کارهایی بکند تا از دل بستن به چیزهایی غیر از خدا و اهلبیت دل نبسته باشد.
سعی میکرد در کارهای خانه و در کاره ای دیگر به دیگران و مادرش کمک کند.
کمکم عضو کتابخانه بسیج شد و در دورههای آموزشی شرکت کرد و با اسلحه آشنا شد
با دوستانش هرشب چهارشنبه مرتب به حرم حضرت معصومه (س) می رفت و بعد از آنجا پای پیاده به جمکران میرفت و همراه با دوستانش در مسیر اشعار مهدوی را سر می داد
با شروع جنگ پایش را توی یک کفش کرد که میخواهد برود جبهه اما بهرخاطر سنوسال کم ، و قد و قوارهی کوچک هیچکس به حرفهایش توجه نمیکرد بیشتر از پنجاه بار پیش مسئولین نظام رفت و هر بار با چشم اشک بار برمیگشت
دو سال از جنگ می گذشت که با دست بردن توی شناسنامهاش و عوض کردن تاریخ تولدش توانست فرم اعزام را بگیرد به مادرش گفت میخوام توی دنیا و آخرت رو سفید باشی پائین این برگه را انگشت بزن
در ۲۴ اردیبهشت سال ۶۲ پس از گذراندن مراحلی دشوار با جثهای ریز راهی جبهه شد و در جبهه دورههای سختی را گذراند.
دفترچه ساده و تمیز و آبیرنگی داشت با انواع و اقسام مطالب از روایت کوتاه ائمه معصوم علیهمالسلام و شهدا و مناجات با خدا بود
در صفحه اولش نوشتهشده بود خدا رحمت کند کسی که زبانش را اصلاح کند
اغلب هم برای همرزمانش نوحه حضرت زهرا (س) که در دفترچهاش نوشتهشده بود میخواند و هم برای مداحی و نوحهخوانی سراغ محمدرضا میرفتند .
در جبهه روزی سه بار یا بیشتر از زیارت عاشورا میخواند و برای سیدالشهداء به پهنای صورت اشک میریخت .
خواندن نماز شب از عادات همیشگی اش بود و در مراسم دعای کمیل جبهه از اول تا آخرش گریه میکرد و در مسیر رفتن به مراسم هم برای امام حسین (ع) گریه میکرد و نوحه میخواند .
همیشه با وضو بود و شبها قبلاز خواب سوره واقعه را میخواند .
سال ۶۳ در عملیات بدر با اصابت ترکش به پای چپش بهشدت مجروح شد بعد از چند عمل دشوار دکتر ها از خوب شدن پایش قطع امید کردند . مادرش قالیچه اش را نذر جمکران کرد و فردای آن روز پایی را که دکتر ها میخواستند قطع کنند خوب خوب شد
در عملیات کربلای ۴ و زمانیکه کانال تخریبچیها زیر آتش سنگین دشمن بود و تیرهای مستقیم عراقیها بر تن رزمندگان مینشست دستور عقبنشینی صادر شده بود همه به عقب برگشتند اما محمدرضا در کانال ماند تا دفاع کند و همرزمانش بتوانند فرصت عقبنشینی داشته باشند در همین وقت ناگهان محمدرضا از ناحیه شکم تیر خورد بعد از آن محمدرضا زخمی توسط نیروهای عراقی به اسارت درآمد .
درصد تیری که به شکمش خورده بود رودههایش بیرون ریخته بودند و پزشکان عرب هم که دیده بودند کار از کار گذشته رودههایش را ریخته بودند توی شکمش و بخیه زده بودند چندین ماه محمدزاده دوستان زخمی اش را با وجود حال وخیمشان از این پادگان به آن پادگان و زندان کشانده بودند و محمدرضا درد می کشید عراقیها فقط با آمپول مسکن طی چند ساعت درد را کمتر کردند تا چندین روز محمدرضا را که در روزهای آخر دیگر توان راه رفتن هم نداشت درد میکشید و او را اسارتگاه بردند بعد از مدتی زخم شکمش عفونت کرده بود آنقدر بیجان شده بود که حتی توان ناله کردن هم نداشت .
🌻 به یکی هم بندی هایش گفته بود و من بچه قم هستم، یادت باشه چطوری شهید میشوم آزاد که شدی برو برای مادرم تعریف کن.
🕊 نیمهشب در لحظههای آخر از درد به خود میپیچید و آب میخواست اما وقتی دوستانش ظرف آب را نزدیک دهانش بردند محمدرضا با دستش لبه ی ظرف را گرفته بود در همان حال و بدون آنکه آب بخورد آسمانی شد و با صورت روی زمین افتاد و عراقیها تا صبح برای انتقال جسدش هیچ کاری نکردند
🦋محمدرضا و هم سلولیهایش جزو اسرای مفقودی بودند و میشد عراقیها او را بیهیچ نام و نشانی دفن کنند و هیچ اثری از قبر و پیکرش باقی نماند ولی به خواست خدا همان وقت که جنازه محمدرضا را از سلول بیرون میبردند نیروهای صلیب سرخ از راه رسیدند و از جنازه عکس گرفتند و عراقیها را مجبور به دفع و دادن آدرس محل دفن کردند.
🕊 تا هشت ماه بعد از عملیات که خبری از محمدرضا نبود ، دو سه آلبوم اسرا و شهدا را که صلیبسرخ گرفته بود به مادرش نشان دادند که مادرش او را شناخت .
🦋 مدتی بعد گواهی شهادت و یک عکس از محمدرضا و آدرس محل دفنش یعنی الکرخ بغداد قبر شماره ۱۲۷ به دست مادرش رسید
🕊آبان سال ۶۶ از طرف سپاه برایش مراسم گرفتند و قبری خالی را برای یادبودش ساختند اما مادرش حسی به آن قبر خالی نداشت و دل بیقرارش آرام نمیگرفت.
🦋 مادرش در سال ۱۳۷۹ به عراق رفت و با سختی بسیار و با وجود سختگیری ها و خفقان حکومت عراق ، با کمک یک نظامی عراقی به قبرستان الکرخه در نزدیکی کاظمین رفت و بعد سیزده سال زائر محمدرضا شد.
🕊 مادر یک دل سیر، پسری که سیزده سال چشم انتظارش بود را زیارت کرد.
🦋 سال ۱۳۸۰ برای اولین بار بحث انتقال شهدای آزاده از اردوگاه های عراق با اجساد نظامیان عراقی مدفون در ایران مطرح شد و بعد از مدتها بالاخره اینموضوع مورد موافقت مقامات ایرانی و عراقی قرار گرفت.
در جریان این مبادله وقتی عراقیها پیکر محمدرضا و چند تن از شهدا را از قبر بیرون آوردن درعین ناباوری متوجه شدند بدن محمدرضا سالم است . صدام دستور داده بود پیکر نباید به این شکل به ایران برگردد عراقیها هم از ترس این اتفاق هیچ که توجیه علمی برایشان نداشت روی بدن محمدرضا آهک ریختند تا بدنش تجزیه شود اما بدن محمدرضا حتی ذرهای تجزیه نشد حتی سه ماه را زیر آفتاب سوزان عراق گذاشتند تا بدنش بپوسد اما بازهم اتفاقی جز مقداری کبودی صورت برای بدن محمدرضا رخ نداد و معجزه خداوند مانع هر تغییری در بدن محمدرضا شد
🌺 هنگام تدفین از جسد محمدرضا که معجزه انکار ناپذیر بود عکس و فیلمهای زیادی گرفته شد اما در کمال شگفتی هیچیک از آنها سالم نماندند و نگاتیوها و فیلمها سوختند
🌸وقتی محمدرضا را داخل قبر گذاشتند ، عقیق سرخ یمنی را که مادرش میگفت مردی که لباس عربی به تنش داشت به او داده بود به دوست محمدرضا سپرد تا بگذارد زیر زبان محمدرضا که بزاق دهانشان نیز خیس و تازه بود اما دوست محمدرضا عقیق را که با بدن معجزه الهی تبرک شده بود را برداشت ، و همان عقیق شفا دهنده بیماران زیادی شد
💌 فرازی از وصیت نامه شهید
💎سعی کنید یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینهسازی برای ظهور صاحب الأمر دارند و بکوشید اول خود و جامعه را پاکسازی کنید و دعا کنید این انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان (عج) متصل شود
خادمان 🌹شهدا 🌹
@khademanshohada