السلام علیک یا ابا عبدالله
🥀🥀 ( ۱۶) آبان
ششصدو نهمین( ۶۰۹)روز
☀️ #قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☀️
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدای معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#محمد_حسن_اسد_آبادی
☀️☀️☀️
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید🤲
☀️☀️☀️
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
🌺توسل به شهدا و زیارت عاشورا 🌺
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
⏰زمان قرائت زیارت عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
🥀🥀
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
دعای خیر در حق همدیگر را فراموش نکنیم 🤲
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
شهیدی که به خواب
تنها دخترشون رفت و اونا
دعوت کرد کربلا
#شهید_محمد_حسن_اسد_آبادی
داستانش را حتما بخونید⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
شب دومی که کربلا بودیم
و باز بعد از شام رفتیم زیارت
شبا زیارت زیبا تر بود چون هم
بین الحرمین شبا زیبا بود هم
هوا خنک تر بود برا همین شبا
می رفتیم زیارت
شب دوم هر 9 نفر ما که از گروه
خودمون بودیم همگی با هم رفتیم
زیارت و رفتیم سمت حرم حضرت
ابوالفضل علیه السلام که همه کفش
هاشون را دادن کفش داری من یکم
عقب تر بودم و یه گوشه ای کفش ها
را گذاشتم و رفتم داخل حرم
زیارت کردیم و زیارت دل چسبی بود
و بعد از زیارت و نماز و دعا و همگی
با هم اومدیم بین الحرمین که بریم
سمت حرم سید الشهدا
در بین الحرمین گروه ها و دسته های
سینه زنی دیده می شد یه گروه بودن
که اهل شهر کرمان بودن و مداح خوب
می خوند و ما نا خودآگاه نشستیم
تا کمی روضه گوش بدیم
ناگفته نمونده دخترم فقط دنبال روضه
بود و زیاد با ما همراهی نمیکردو وقتی
دید یه مداح داره خوب می خونه سریع
رفت نشست بین خانمهاوما هم گفتیم
وقت که داریم کمی بشینیم و روضه
گوش بدیم و دل آماده بشه و بریم
حرم
کمی نشستیم و دیگه گفتیم بلند شیم
که اون دختر شهیدی که همراه ما بود
عکس پدرش را روی کیفش سنجاق
کرده بود و در همه جا همراهش بود
تا بلند شیم که بریم سمت حرم
سیدالشهدا یهو مداح نمی دونم
چطوری چشمش خورد به عکس
شهید و گفت انگار ایشون یه
عکس شهید همراهش هست
نمی دونم دختره شهیده یا همسر
شهیده یا... که یکی از خانمها گفت
دختره شهیده و اون عکس باباشه
که دیگه مداح شروع کرد و گفت این شهیدم امشب مهمون محفل ما بود
و تا مداح اینو گفت دختر شهید از
بغض یهو منجرشد ما دوباره نشستیم
و مداح روضه حضرت رقیه را خوند
اصلا قیامتی شد و از شهدا خوند و
زنها می اومدن دختر شهید را می
بوسیدن و اینقدر حال و هوای همهگ
عوض شد که قابل وصف نیست
و هر کس در حال خودش زار می زد
شاید حدود یه ساعت و نیم این
مداح کرمانی برامون روضه خوندو
سینه زنی کردن و وقتی تموم شد
ما هم بلند شدیم که بریم زیارت
که یه چیزی یادم اومد
وقتی از تهران راهیه کربلا شدیم
دختر شهید اسد ابادی یه لطف
خاصی به بنده داشتن و دارند
و خیلی خانم بزرگواری هستن و
یعنی همه نسبت به بنده لطف
داشتن ولی ایشون اولسن سفرشون
بود و همراه ما هم برای اولین بار
بودن خیلی به بنده لطف داشتن
وقتی ما از تهران همسفر شدیم
دختر شهید در راه برام گفت که
من بابامو یکی و دوماه پیش خواب
دیدم و خیلی ناراحت بودم تو خواب
به من گفته که ناراحت نباش من
بین الحرمین منتظرت هستم
و بنده خدا از زمانی که از تهران
حرکت کردیم همش استرس داشت
می گفت من باورم نمی شد که قراره
بیام کربلا
چون در عرض سه چهار روز بهش
خبر دادن که ما داریم میریم کربلا
و که یکی از اقوامشون هم همراه
ما بودن و در مدت سه تا چهار روز
این دختر شهید ٱماده شد و اومد
کربلا
قبل از اون نمی دونست ما داریم
میریم کربلا و قراره بریم و برای
همین حالا که یهویی همه چی
جور شده بود خواب پدرش یادش
اومده بود که چرا بابام گفته بین
الحرمین ترا می بینم و قراره ما
باشه بین الحرمین
تا اینکه همین شب دوم کربلا
رسیدیم و اون مداح که از کرمان
بودن عکس شهید را ببیند و.......
اصلا این اتفاقی نبود و اون شب
حتما شهید خواست که اون مداح
عکسش را ببیند و قراری که با
دخترش داشت در بین الحرمین
همون روضه حضرت رقیه بود
من یه چیزی میگم شما یه چیزی
می شنوید کلا هم مداح هم تمام
افرادی که اونجا بودن همه منقلب
شده بودن و معلوم بود این مجلس
فرق داره
وقتی مداح روضه اش تمام شد
و دعا کرد این خواب دختر شهید
یادم اومد و بغلش کردم و گفتم
حالا قراره بابات را دیدی؟
دیدی چطور او بین الحرمین
باهات قرار گذاشته و.....
اون شب حال همه ما عجیب بود
و من یقین داشتم که خود شهید
در اون مجلس و در اون لحظه
بین الحرمین حضور داشت می شد
احساس کرد
اون روز سه شنبه بود و من اول
بعد از ظهر رفتم حرم زیارت و
در دو قدمی ضریح سیدالشهدا
نماز امام زمان عجل الله خوندم
چون تو تهران سه شنبه های
مهدوی داشتیم و بقیه دوستان
صبح رفته بودن مقام صاحب
الزمان خونده بودن و من فرصت
را غنیمت شمردم و در کنار ضریح
خوندم
حالم را نمی تونم براتون بیان کنم
چون بعضی چیزها قابل وصف
نیستن
بعدا همون شب که شب چهار
شنبه می شد دوباره رفتیم حرم
و این چنین اتفاق افتاد ... قراره
دختر شهید محمد حسن اسد آبادی
با پدر شهیدش و.....
بعضی اتفاقات هم شیرین هستن
هم فراموش نشدنی و هم خاص
و اون شب هرسه این اتفاق
افتاد
در شب اول محرم همه شهدا
را یاد کنیم و هدیه ای تقدیم
روح بلند شهید اسد آبادی کنیم
سهم هرکس یک زیارت عاشورا
هدیه به شهید... فردا هم می تونید
بخونید
و بعد از اینکه مداحی تموم شد و
دلها آماده شد همه رفتیم سمت
حرم سیدالشهدا و وارد حرم شدیم
و هرکدوم به سمتی رفتن برای
دعا و زیارت و قرار هارا باز با
هم گذاشتیم و من یه عادتی دارم
میرم حرم نمی تونم اول برم دعا بخونم
من اول باید دلی و با زبان خودمانی
وصل بشم این دلم باید تکون بخوره
و آقا منو بپذیره که برم زیارت بعدا
برن دنبال دعا و قران و نماز........
اینبار که شب دومی بود رفتم از
سمت بالاسر رفتم که برم ضریح
را زیارت کنم و اونجا می رسه یه
زیر قبه 😭😭 همیشه این قسمت
صفی هست و شلوغ
تا نصف رفتم دیدم دلم آماده نیست
همون جا ایستادم خانم پشت سری
من گفت چرا نمیری گفتم دلم آماده
نیست گفت یعنی چه
گفتم یعنی اجازه زیارت به من ندادن
هنوز تا اینو گفتم هم خودم گریه
افتادم هم بقیه 😭😭 همونجا
موندم شروع به خوندن این نوحه
کردم
یا حسین؛ غریبِ مادر…
تویی اربابِ دل من
یه گوشه چشمِ تو بسه
واسه حلِ مشکل من
آخرش میاد یه روزی
رو چشام قدم میزاری
یه روزی میاد آقا جون
که منم در تو باشم
چشاموُ موقع مرگم
زیر پات گذاشته باشم
دلِ من عاشق میمونه
دائم از شما میخونه
منو میشناسی، آقا جون…
من همونم؛ اون دیوونه
اونی که تنهای تنهاست
دلش از همه بریده
اونی که واسه یه بارم
هنوز آقاشو ندیده
تمومِ مردمِ دنیا
مارو میخونن دیوونه
آره ما دیوونه هستیم
بیخیال این زمونه
حسرتِ زیارت تو
مونده تو این دلِ زارم
کربلاتو تا نبینم
آروم و قرار ندارم
چشای قشنگِ عباس
خوابو از چشام گرفته
این دل غریبم آقا
جز خونه ات جایی نرفته 😭
یا حسین؛ دلم همیشه
به فداته، شور و شینه
همه جا ذکرِ لب من
یا حسین غریب مادر
گاهی وقتا توی خوابم
کربلاتو من می بینم
سینه خیز میام تو صحنت
پای اون ضریحت میشینم
همونجا وسط صف ایستادم و دونه
دونه مردم را از خودم رد می کردم
که برن و منم این نوحه را می خوندم
هر کس ایرانی بود گریه می کرد و
حالش دگرگون می شد و می رفت
زیارت و اینقدر خوندم دیدم حال
خودم هم داره بد می شه کم کم
رفتن جلو و دستم را گذاشتم ضریح
ولی اینبار چشمم را دوختم به داخل
ضریح و😭😭😭😭 حالم به
شدت دگرگون شده بود
در همین لحظه یهو در ذهنم اومد
که هروقت دلم آماده نیست باید
کاری کنم تا دل بقیه زوار حسین
را آماده کنم برای یه زیارت خاص
نمی دونم شایدم دلم بخاطر گناه
زیاد آماده نمی شد نمیدونم دیگه
هرچی بود که می دونستم باید اول
کاری کنم که این دل آماده بشه
اون شب به جای شهدا و اموات
هم زیارت کردم شهید حججی و
شهید ابراهیم هادی و شهید دانشگر و
خیلی از شهدای بهشت زهرا که باهاشون
قول و قراری داشتم به
جاشون زیارت کردم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معبرشهادت چیه
🔰 روایتگری حاج حسین یکتا درباره شهدا
#شهدا_التماس_دعای_خیر
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاهوپنجم
می گفت:((افغانستانیا شیعه واقعی هستن!))
و از مردانگی هایشان تعریف می کرد
از لابه لای صحبت هایش دستگیرم می شد پاکستانی ها وعراقی ها خیلی دوستش دارند
برایش نامه نوشته بودند وعطر وانگشتر وتسبیح بهش هدیه داده بودند
خودش هم اگر در محرم وصفر ماموریت می رفت ، یک عالمه کتیبه وپرچم واین طور چیزها می خرید و می برد.
می گفت:((حتی سنی هاهم اونجا باما عزاداری می کنن!))
یا می گفت:((من عربی خوندم و اونا بامن سینه زدن!))
جو هیئت خیلی بهش چسبیده بود.
از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیئت راه می انداخت.
کم می خوابید ، من هم شب ها بیدار بودم.
اگر می دانستم مثلا برای کاری رفته ، تا برگردد بیدار می ماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم
وقتی می گفت:((می خواهیم بریم کاری بکنیم و برگردیم))
می دانستم که یعنی در تدارک عملیات هستند
زمانی که برای عملیات می رفتند ، پیش می آمد تا۴۸ ساعت
هیچ ارتباط وخبری نداشتم.
یک دفعه که دیر انلاین شد ، شاکی شدم که:
((چرا در دسترس نیستی؟دلم هزار راه رفت!))
نوشت:((گیر افتاده بودم!))
بعداز شهادتش فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم.
فکر می کردم لنگ لوازم شده است
یادم نمی رود که نوشت:
((تایم من با تایم هیئت رفتن تو یکی شده. اون جا رفتی برای ما دعاکن!))
گاهی که سرش خلوت می شد ، طولانی هم باهم چت می کردیم
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش
#محمدحسین_محمدخانی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
🍃🌺 نکاتی برای تدبر از صفحه ٢٣٣ #قرآن_کریم🌺🍃
.
1️⃣ كلمه «وِرْد» به معناى آبى است كه انسان به آن داخل مى شود و كلمه «ورود» در اصل به معناى حركت به سوى آب و نزديك شدن به آن است، امّا كم كم به هر نوع داخل شدن بر چيزى اطلاق شده است. (آیه ٩٨)
2️⃣ كلمه «تَتبِيب» از «تَب» به معناى استمرار در زيان و هلاكت و نابودى است. (آیه ١٠١)
3️⃣ قهر و لطف خداوند، بر طبق يك سنّت پايدار و قانون جاويد است، نه براساس يك امر دفعى و تصادفى.«كذلك» (آیه ١٠٢)
4️⃣ كلمه «سَعادت» به معناى فراهم بودن اسباب نعمت و كلمه «شَقاوت» به معناى فراهم بودن اسباب گرفتارى است.
(آیه ١٠۵)
5️⃣ «زَفير» فريادى است كه همراه با بيرون دادن نَفَس است و «شَهيق» ناله اى است طولانى كه توأم با فرو بردن نَفَس است. (آیه ١٠۶)
6️⃣ گرچه دست الهى در هر كارى باز است، حتّى براى بيرون كردن اهل بهشت از بهشت «الاّ ما شاء ربك» امّا با توجّه به فراز آخر اين آيه «عطاء غير مجذوذ» و وعده هايى كه در آيات ديگر داده شده، اين كار را انجام نخواهد داد و وقتى كسى وارد بهشت شد، براى هميشه در آنجا خواهد ماند.
(آیه ١٠٨)
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹