eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
432 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
روز ها در پی هم میگذشتند و مهرزاد سعی می کرد از حورا دور بماند. روز فارق التحصیلی حورا فرا رسید. صبح که از خواب برخواست برای نماز دیگر نخوابید و همش ذوق و شوق جشن را داشت. روزی که تلاش هایش کمی ثمره میداد و خوشحالش می کرد. همه همراه با خود می آوردند. هدی هم می خواست خواهرش را بیارد اما.. اما او که کسی را نداشت. خیلی دوست داشت مارال با او بیاید اما مثل همیشه از برخورد زن دایی اش می ترسید. شب قبلش از دایی اش اجازه گرفته بود تا روز بعد تا عصر به خانه نیاید چون معمولا جشن تا غروب طول می کشید. حورا راهش را انتخاب کرده بود. می خواست مشاوره بخواند و بتواند مشاور خوبی شود و مشکلات بقیه را حل کند. کار کردن با بچه ها را دوست داشت اما به نظر او جوان ها بیشتر لیاقت این را داشتند تا مشکلاتشان حل شود. با آرزوی مشاور شدن به جشن رفت و هدی را دم در دانشگاه دید. _سلام حورااا جونممم. خوبی؟ وای خیلی خوشحالم. حورا هم خندید و گفت:سلام خیلی خوبم.منم خیلی خوشحالم هدی امروز روز خوبیه برام نمی خوام خرابش کنم. همه دانشجویان منتظر برگزاری جشن بودند. فارق التحصیلان رشته های مختلف را به سالنی بزرگ بردند تا لباس های مخصوص را به انها بدهند. حورا از اینکه مجبور بود چادر به سر نکند ناراحت بود اما از بین همه لباس ها گشاد ترین را انتخاب کرد که در تنش راحت باشد و معذب نباشد. مرد جاافتاده ای آد و با صدای بلندی، همهمه دانشجویان را خواباند. _دانشجوهای عزیز لطفا ساکت.. میدونم امروز همه خوشحالین و کلی شوق و ذوق دارین اما خواهشا به صحبتای من گوش کنید. تعداد زیاده و به همه فرصت صحبت پشت تریبون داده نمیشه. فقط نمرات برتر میتونند چند کلمه ای حرف بزنند. الان هم اماده باشید که میرین بین جمعیت مینشینین تا اسامی تک تکتون خونده بشه. بفرمایید لطفا. همه رفتند بین جمعیت و نشستند. گوشه کنار سالن هم پرشده بود از دانشجوها و همراهانی که مشتاق برگزاری مراسم بودند. امیر مهدی هم یک گوشه از سالن نشسته بود و امیدوار بود که حورا را ببیند. با اینکه از جشن فارق التحصیلی او خیلی گذشته بود و الان دانشجو ارشد حقوق و الهیات بود اما فقط و فقط به امید دیدن حورا آمده بود و می دانست که بهترین نمرات را آورده است. بالاخره مجری امد و بعد خواندن قران و صحبت ریاست دانشگاه همان مرد جاافتاده روی صحنه آمد و شروع کرد به خواندن اسامی دانشجویان. ۸ به اسم حورا که رسید امیر مهدی با اشتیاق دست زد و برخواست تا راحت تر او را ببیند. با اینکه چادر نپوشیده بود اما باز هم از همه دانشجویان با حجاب تر و خانومانه تر دیده می شد. در گوشه دیگری از سالن مهرزاد داشت عشقش را تشویق می کرد و برایش افتخاری بود که او را در این لباس ببیند. بانو https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹