eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
433 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
29.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊زیارتنامه شهدا با قرائت سردار پر افتخار شهید حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه🕊 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نیابت ازتمام شهدای راه اسلام ازصدرخلقت تا صبح قیامت وتمام اموات اعضای کانال خادمان شهدا اززمان حال تا هفت نسل قبل با صدای علی فانی https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
مداحی آنلاین - نماهنگ جان زهرا - رحیمیان.mp3
6.88M
آه نکش ... نفس‌هاتو فاطمه اینقده کوتاه نکش راه نرو ... با نفس‌ نفس زدن به هم نریز خونه رو https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
❤️❤️ قرائت سوره های شب جمعه 1⃣ یس 2⃣ ص 3⃣ الرحمن 4⃣ واقعه 5⃣ ملک 6⃣ جمعه 7⃣ انسان 8⃣ نبا هدیه می کنیم به🔽🔽🔽 🔹ارواح طیبه تمام شهدای راه اسلام از صدر خلقت تا صبح قیامت و 🔹تمام اموات اعضای کانال 🌹 خادمان شهدا 🌹 از زمان حاضرتا هفت نسل قبلشان شادی روحشان صلوات و فاتحه ☀️☀️☀️☀️☀️ بعدازقرائت هرچندسوره که تمایل داشتید چهل(۴۰)مرتبه ذکر به‌نیت تعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان ختم نمایید. ☀️☀️☀️☀️☀️ https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله 💠 (۲۵) آبان 💠 نهصد و شصت و پنجمین( ۹۶۵)روز وچهل ۴۰ مرتبه ذکر • •••••••••••••••••••••••• متوسل می شویم به ⬇️⬇️⬇️ کشتی نجات اباعبدالله(ع) و شهیدان معززراه اسلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹 🌹 ••••••••••••••••••••••• ⏰ شروع ⏮ ۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب ❇️ ادامه ⏮ تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید •••••••••••••••••••••••• دوستان معنوی گرانقدر اولین نیتمان از ✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد وپس ازآن⬇️⬇️⬇️ ✅نماز اول وقت ⛔️ترک گناه ✅حاجات شخصی •••••••••••••••••••••••• ⏰زمان قرائت ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد ••••••••••••••••••••••••• ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
که داعشی ها جگرش را بیرون کشیدند 🔹️ از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟! ◇ گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی می‌زنے؟؟ ◇ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. ◇ می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (ع) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. ◇ مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم، عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 🔹️ تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد. 💠همرزم شهید قاسم پور میگوید : اونها به تیر خلاص اکتفا نکرده بودند . حس من این است که آنها حمید را میشناختند .آخر مگر میشود کسی این قدر در خط رفت و آمد داشته باشد وآنها او را نشناسند. از او کینه داشتند . شجاعت حمید آدم را یاد حمزه سید الشهدا می انداخت.مثل حمزه که برای پیامبر پشتوانه گرمی بود حمید هم برای ما دلگرمی بود‌. اما شباهت او به حمزه تنها منحصر در شجاعتش نبود ، حمید در نحوه شهادت هم مثل حمزه سیدالشهدا بود . وقتی تکفیری ها تیر خلاص را به پیشانی او زده بودند تازه شروع کرده بودند تا عقده و کینه خود را بر روی پیکر حمید خالی کنند . با سر نیزه تفنگ قلب حمید را در آورده بودند . https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
خاطره مادر قاسمپور: یک روز برادرم اومدخونه ما...گفت آبجی ..انگارتوراهی دارید! بامقداری شرم وحیا...گفت بله دادش.. گفت: بسلامتی ان‌ شاالله گفت :آبجی بذاریک فال حافظ برای این نوزادبگیرم...نیت کرد همین که کتاب حافظ رابازکرد لبخندی زد باخوشحالی گفت: چه نوزادی وخواند..غزل حافظ را شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
رمان ⬇️⬇️⬇️ https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
چند روزی از جواب مثبت دادن حورا می گذشت که به دانشگاه رفت. _حورا چرا هرچی صدات میزنم جواب نمیدی ؟؟ _عه سلام ببخش این روزا خیلی ذهنم درگیره نمیدونم چرا این روزا بیشتر احساس تنهایی میکنم. هدی دستانش را دور شانه های حورا انداخت و گفت: عزیزم من که هستم نمیذارم اب تو دلت تکون بخوره. لبخندی زد وگفت: آخه من ازتو تجربه ام بیشتره عسلی. حورا خندید و گفت: مادربزرگ!! تو این چندماه تجربه جمع کردی ؟؟ _خب آره دیگه خودش یه عمر زندگیه خواهر. وای حورا اگه بدونی مهدی چقدر خوشحاله. اصلا سر از پا نمی شناسه همش دور خودش می چرخه میگه استرس دارم. _عوضش هدی من خیلی آرومم نمی دونم چرا. حس می کنم...همین که قراره از تنهایی در بیام... برام خیلی بهتره. _اون که بعله معلومه. با خنده وارد دانشگاه شدند و با هم قرار گذاشتن بعد کلاس سری به بازار بزنند تا حورا برای مراسم عقد لباس بخرد. لباس ها آن قدر باز و کوتاه بود که حورا حتی با خجالت به آن ها نگاه می کرد. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
چون تا حالا همچین لباس هایی را نپوشیده بود، برایش سخت بود تصور کردن خودش در آن ها. آن قدر در بازار چرخیده بودند که حالی برایشان باقی نمانده بود. به پیشنهاد هدی به کافی شاپ رفتند و دو بستنی سفارش دادند‌. هدی گفت: حورا میگم ک آقاتون نمیخواد برای لباس نظر بده ؟ _اوم نمیدونم.. فک نکنم! _خب الان که دیگه نمیشه بریم بگردیم. یه قراره دیگه میزاریم که مهدی هم باشه. موافقی؟! _آره موافقم. _خب پس بخور تا بریم. بستی هایشان را خوردند. هدی حساب کرد و از کافی شا‌پ بیرون امدند. تاکسی گرفتند و هرکدام به سمت خانه هایشان رفتند. حورا مثل همیشه در حال خواندن کتاب بود که تلفن همراهش زنگ زد. شماره را نگاه کرد، اما برایش آشنا نبود. انقدر درگیر شماره بود که صدای زنگ قطع شد. بعد از آن دوباره تلفن زنگ زد. این دفعه هدی بود. با شادی همیشگیش گفت: چرا تلفن و جواب نمیدی خوشگله؟ _نشناختم آخه خطت و عوض کردی؟ _نه جانا پدر شوهر گرامیتون بودند. _عه از طرف من معذرت خواهی کن. _چشم . _خب چی کار داشتن حالا؟ _کار خاصی نبود. _هدی اذیت نکن بگو دیگه. _ خب باشه. بابا گفتن که میخوان با آقا رضا صحبت کنن که قبل از عقد برای خرید صیغه محرمیت بخونید که راحت باشید. _صیغه؟ _بله صیغه محرمیت! _لازمه مگه ؟ _حورا جان بزرگترن حتما یه چیزی میدونن. _درسته. خب به داییم زنگ زدین؟ _نه هنوز الان بابا میخواد زنگ بزنه گفت اول از تو اجازه بگیریم. _خب، من حرفی ندارم باشه. _خوبه خب کاری نداری ؟ _نه هدی جان سلام برسون، خدانگهدار‌. _چشم، به امید دیدار. حورا غذایی درست کرد و خورد. به سراغ کارهای دانشگاه اش رفت تا آن ها را انجام دهد. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹