این که گناه نیست 38.mp3
4.74M
#این_که_گناه_نیست 38
#استاد_شجاعی
توبه آدمِ بدخُلق، دوام نداره❗️
چون ریشه گناه در روحش هست،
و با یه بهانه کوچیک،سَر باز میکنه.
✅از لوس بازی،زودرنجی
پرخاشگری،غرور و...بترس!
نگو؛این که گناه نیست
#اخلاق_اسلامی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
48.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. زیباترین دختــــر دنیـــا
داستان خیلی زیبا
در مورد علامـــه جعفــــری
#کامران صاحبی_روانشناسی دینی
#خانواده_آسمانی
#تربیت_معنوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
87.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دروغی که سیاسیون خائن یا احمق ما مدام روش مانور میدن👇
❌گردشگر به ایران نمیاد چون:
⛔️قانون حجاب داریم
⛔️مشروب نداریم
⛔️رقص و آواز نداریم
⛔️کلاب و دیسکو و کازینو نداریم
خیر آقایون...
🔺گردشگر خارجی به دلیل سیاهنمایی رسانه های غربی است که تمایل سفر به ایران رو نداره
🔺البته فیلمهای چرک و کثیف سینماگران داخلی هم در انجام ماموریت سیاهنمایی از هیچ تلاشی دریغ نکردند
🔻و عدهای هم بی عرضگی خودشون در معرفی ایران به دنیا رو با این بهانه ها توجیه می کنند
ًجنگ با خانواده ي ايراني خيلي وقته شروع شده ،كنار هم بایستیم و
جلوشونو بگيريم تا ایرانمون اینطوری نشه
#حجاب_فاطمی
#غیرت_علوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ گودرز جوادی هستند رئیس هیئت مدیره پالایشگاه اصفهان
یکی از مهمترین پالایشگاه های جمهوری اسلامی ایران
از راه دور اومدن خرید بچه گربه برای گل پسرشون البته قبلا هم یک توله سگ گلدن با کیفیت خریدند!
من به رفتار عجیب گودرز و مدل سیبیل و بچه تربیت کردن و رابطه اش با شقایق کاری ندارم
متاسفانه این یکی از افرادی است که قراره با بقیه رفقاش برای سفره مردم قیمت دلار تعیین کنه!
با این سطح فکر و دغدغه مدیران ،عجیب نیست که نتانیاهو هوس حمله به این خاک را بکند!!
🔸 مسئولینی که قرار بود شرایط رو برای ظهور حضرت حجت فراهم کنند ، حالا به فکر خرید سگ و گربه هستند ...
با ژست وفاق چنین آدمهایی را به کار میگیرند!
#جهاد_تبیین_بر_همه_ما_واجب_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃شهید بشارتی تعریف کرد....
در وصف عارف شهید عالی
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین شیوه ارتباط با امام زمان (ع)
پاسخ زیبای آیت الله بهجت
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
46.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هراسی نیست افعیها اگر جمعند
در میدان
تماشا کن هنرهای عصای دست
#موسی را......
#لبیکیاخامنهای
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای_الی_ظهور_الحجه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 (۲۶) آذر
💠 نهصد و نودمین( ۹۹۰)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#نازبیگم_حسینمیرزایی
•••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#تنهابانوی رزمنده و جانباز استان چهارمحال و بختیاری
نام:حاجیه خانم #نازبیگم_حسین میرزایی بنی
نام پدر: علی جان
تاریخ تولد :1304/02/12
محل تولد :بن
مرحومه حاجیه ناز بیگم حسین میرزایی فرزند علی جان #امدادگر شجاع و #جانباز 25 درصد تنها بانوی رزمنده ی استان چهارمحال و بختیاری درسال های دفاع مقدس است.
هشت سال دفاع مقدس اگرچه روایت مردان شجاعی است که دلیرانه جنگیدند اما حدیث ایثار و استقامت زنان باایمانی هم هست که در جبهه های نبرد حماسه آفریدند.
شیرزنانی که از صبوری و شهامت حضرت زینب کبری (س) درس گرفته و دوشادوش رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل فریاد " هل من ناصر ینصرنی" رهبر خویش را لبیک گفتند و انشاءالله مشمول " و فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما" (سوره مبارکه نساء آیه 95)
خواهند بود.
مرحومه حاجیه نازبیگم حسین میرزایی در تاریخ دو اردیبشهت ماه 1304 در خانواده ای مذهبی در شهر بن از توابع استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد
وی از همان کودکی در هر مراسمی که نامی از امام حسین (ع) برده شد حضور داشت، عشق و علاقه به سرور و سالار شهیدان (ع) در
ان
وجودش ریشه دوانده بود مرحومه حسین میرزایی در سن هجده سالگی با فردی به نام نصر الله سلیم از همشهریان خود ازدواج کرد
او به عنوان بانویی مؤمنه باتقوا و دلسوز، علاوه بر اهتمام به نماز قرائت قرآن و تهجد، همواره در پی رسیدگی به امور فقرا و نیازمندان
و محل رجوع بانوان و خانواده ها برای حل مشکلات شان بود. علاوه بر عشق به امام حسین (ع) عشق به ولی فقیه زمان امام
خمینی (ره) نیز انگیزه ای شد تا این بانوی مؤمنه در تظاهرات راهپیمایی ها و مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی علیه رژیم
شاهنشاهی پهلوی حضور و نقش فعال و موثری داشته باشد.
همسر مرحومه حسین میرزایی مرحوم نصرالله سلیمی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 و بعد از سه سال رنج بیماری
از دنیا رفت و او را که فرزندی هم نداشت تنها گذاشت
با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359 این بانوی ایثارگر که سختی های زندگی از او زنی مقاوم و صبور ساخته بود با جمع آوری کمک های
مردمی به پشتیبانی از جبههها پرداخت تا اینکه در تاریخ 18 فروردین ماه 1361 به عنوان امدادگر عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور شد.
اخلاص و شوق این بانوی ولایتمدار در کمک به رزمندگان در حدی بود که با #فروشمنزلمسکونیخودیکدستگاه آمبولانس خرید و برای به مجروحین به جبهه ها فرستاد این بانوی رزمنده اگر چه فرزندی نداشت اما رزمندگان و مجروحین در بیمارستانهای شوش اهواز و سوسنگرد و مراکز درمان صحرایی جبهه ها او را به عنوان مادری دلسوز می شناختند. وجود این بانوی امدادگر آن روزها باعث شده بود تا مجروحین جنگی طعم داشتن
مادری دلسوز را بچشند و در لوای مهر و محبت او به درمان و سلامتی برسند.
این بانوی مقاوم و استوار و مومنه در سال ۱۳۵۹ به عنوان امدادگر عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در سال ۱۳۶۱ در اثر بمباران شیمیایی در حال امداد رسانی به مجروحین از ناحیه سر، چشم چب و پهلو به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. این بانوی رزمنده در تاریخ ۱۳۷۵/۰۲/۲۸ در زادگاهش شهر بن دیده از
جهان فرو بست.
آيا
ميدانید؟ جانباز سرافراز مرحوم حاجیه خانم نازبیگم_حسین میرزانی تنها بانوی رزمنده و جانباز استان چهار محال بختیاری در دفاع مقدس بود.
آیا
می دانید؟ این شیرزن هشت سال تمام در جبهه ها به عنوان امدادگر به رزمندگان خدمت کرد.
آیا می دانید؟ این رزمنده زن هم با جان و هم با مال خود به جبهه خدمت کرد که تمام دارایی خود و حتی خانه خود را فروخت و به خرید آمبولانس و اهدا آن به جبهه جانانه در این راه قدم گذاشت و تا آخر عمر خود را بعد از اتمام جنگ در خانه سالمندان سپری نمود. آیا می دانید؟ این بانوی شجاع به افتخار جانبازی 25 درصد نائل آمد.
شادی روحش صلوات
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#خاطراتی از رزمنده جانباز
#نازبیگم_حسینمیرزایی
🍃محمد صادقیان از دیار چناران استان خراسان رضوی یکی از مجروحین و جانبازان دفاع مقدس که زندگی خویش را مدیون این مادر مهربان میداند میگوید؛
در تاریخ /2/ 10/ 61 مجروح شدم و به بیمارستان جندی شاپور اهواز منتقل و تحت مداوا قرار گرفتم
در حال بیهوشی و در حالتی مثل خواب و رویا احساس کردم مادرم کنارم نشسته و با پنبه ای صورت خون آلودم را پاک می کند.
دائم میگفتم مادر زحمت نکش خودم صورتم را می شویم. وقتی به هوش آمدم خانمی را بالای سرم دیدم که اشک می ریخت و دعا می خواند و صورتم را پاک می کرد.
احساس کردم مادرم کنارم نشسته. پرسیدم خانم شما کی هستی؟ اینجا چه کار می کنی؟
من خواب دیدم مادر خودم صورتم را تمیز میکند شما دارید زحمت
میکشید؟
گفت من هم مادر توام من فرزندی ندارم مرا به مادری قبول کن من هم گفتم شما مادر من باش من نوکری شما را می کنم بعداً متوجه شدم ایشان تمام وقت وزندگی و پول خود را صرف جبهه های جنگ کرده است و حتی بعد از جنگ هم به ایشان سر میزدم. » این مادر مهربان کسی نبود جز #نازبیگم_حسین میرزانی بنی امدادگر جبهه در هشت سال دفاع مقدس
🍃روح الله حسین میرزانی از بستگان مرحوم حاجیه خانم ناز بیگم حسین میرزانی تعریف میکند:
با وجود وضعیت جسمانی #نازبیگم جلسات روضه و دعای ماه محرم را همچنان ادامه میداد. حتی گاهی مرا به منزل دعوت میکرد تا برایش روضه امام حسین (ع) بخوانم هر وقت مادر و پدرم به منزل حاج خانم می رفتند پیغام میداد
به روح الله بگویید بیاید روضه امام حسین (ع) را بخواند وقتی روضه را شروع میکردم به حدی گریه میکرد که خودم هم شروع میکردم به گریه کردن این عشق و ارادت به امام حسین (ع) تا پایان زندگی زبانزد همه بود تا این که در بیستم تیر سال 1375 ناز بیگم از بینمان رفت تا همه را در غم از دست دادن مادر فرو ببرد.
#شادیروحشصلوات
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#پلاک_پنهان
🔻 قسمت #سی_پنج
ــ آروم باش مرد
کمیل خیره به دایی اش گفت :
ــ چطور میتونم آروم باشم ،سمانه الان گوشه بازداشگاه نشسته میخوای آروم باشم
ــ اینقدر حرص بخوری نه قرصی که خوردی اثر میکنه نه مشکل سمانه حل میشه
ــ میدونم ،میدونم ولی دست خودم نیست.
ــ روی رفتارت تسلط داشته باش والا پرونده رو ازت میگیرن
ــ مگه دست خودشونه
محمد پشت خواهرزاده اش ایستاد و شانه هایش را ماساژ داد تا شاید کمی آرام شود.
ــ میدونم برای خودت منصب و جایگاه داری اما اینو بدون که بالاتر از تو هم هست ،به خاطر سمانه هم که شده ،آروم رفتار کن
کمیل که سرش را بین دستانش گرفته بود،زیر لب زمزمه کرد:
ــ اوضاع بهم ریخته ،سهرابی نیستش هرچقدر گشتیم نیست،احتماله اینکه فرار کرده.
ــ سهرابی کیه؟
ــ یه آدم عوضی که به خاطر کاراش سمانه الان اینجاست
ــ سمانه فهمید کارت چیه؟دونست من از کارت خبر دارم
ــ آره فهمید خیلی شوکه شد،اما در مورد شما نه
بوسه ای بر سر خواهرزاده ی دلباخته اش زد و با لبخند گفت:
ــ همه ی ما نگران سمانه ایم به خصوص من و تو که میدونم تو چه تله ی بزرگی افتاده،ولی میدونم که میتونی و به خاطر سمانه هم که شده این پرونده رو با موفقیت میبندی
کمیل لبخند تلخی از دلگرمی های دایی اش بر روی لبانش نشست،.
ــ من میخوام برم تو هم بلند شو برو خونه یکم استراحت کن
ــ نه اینجا میمونم
ــ تا کی؟
ــ تا وقتی که سمانه اینجا باشه
ــ دیوونه نشو،اینجوری کم میاری ،تو هم آدمی به استراحت نیاز داری
ــ نمیتونم ،برم خونه هم همه فکرم اینجاست،اینجا باشم بهتره
محمد از جایش برخاست و گفت:
ــ هر جور راحتی،کمکی خواستی حتما خبرم کن
کمیل فقط توانست سری تکان دهد.
با صدای بسته شدن در ،او هم چشمانش را بست....
#نویسنده: فاطمه امیری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#پلاک_پنهان
🔻 قسمت #سی_ششم
از اتاق خارج شد،باور نمی کرد که کمیل تا بازداشگاه او را همراهی نکرده،درد اینکه او را به بازداشگاه فرستاده بود ،داغونش کرده بود اما این کارش بدتر بود،با فشار دست شرفی به دور بازویش "اخی" گفت.
به اخم های شرفی خیره شد،حیف که حال خوشی نداشت والا می دانست چطور جواب این اخم و تخم های الان و تهمت های صبح را یک جا به او بدهد.
وارد راهرویی شدند ،که هر سمتش اتاقی بود،با ایستادن شرفی ،او هم ایستاد،شرفی در مشکی رنگ را باز کرد گه صدای بدی داد مثل اینکه خیلی وقت بود که بازش نکرده بودند ،اشاره کرد که وارد شود،سمانه چشم غره ای برایش رفت و وارد اتاق کوچک شد.
با محکم بسته شدن در،صدای بلندی در فضای کوچک اتاق پیچید،اتاق در تاریکی فرو رفته بود،سمانه که از تاریکی میترسید،تند تند زیر لب ذکر میگفت و با دست بر روی دیوار می کشید تا شاید کلید برق را پیدا کند.
هر چه میگشت چراغی پیدا نمی کرد،دیگر از ترس گریه اش گرفته بود ،با لمس دیوار ،خودش را به گوشه ی اتاق رساند ،که با برخورد پایش به چیز ی،جیغ خفه ای کشید ،اما کمی بعد متوجه پتویی شد،نفس عمیقی کشید،به دیوار تکیه داد به اطراف نگاهی کرد،کم کم توانسته بود که اطرافش را ببیند ،اما به صورت هاله ای کم رنگ،همه ی افکار ترسناک و داستان های ترسناکی که خودش و صغری براهم تعریف می کرند،همزمان به ذهنش هجوم آوردند.
پاهایش به لرزش درآمدند،دیگر توانی برای ایستادن نداشت ،بر روی زمین نشست و در کنج اتاق خودش را در آغوش گرفت،دلش گرفته بود از این تنهایی،از کمیل،از سهرابی از همه .
احساس بدی بر دلش رخنه کرده بود،بغض گلویش را گرفته بود،دوست داشت فریاد بزند ،زجه بزند تا شاید این بغضی که از صبح راه گلویش را بسته بود بشکند و بتواند نفس راحتی بکشد،اما چطور...
چند ساعت گذشته بود؟پنج ساعت یا ده ساعت؟چند ساعت خانواده اش از او بی خبر بودند،می دانست الان مادرش بی قرار بود،می دانست الان پدرش نگران شده،می دانست برادرش الان در به در دنبال او می گشت ،می دانست که دایی و یاسین پیگیر هستن،اما...
دستی به صورتش خیسش کشید،کی گریه کرده بود و خودش نمی دانست؟
الان نیاز داشت به آغوش گرم مادرش،که در آغوش مادرش فرو رود و حرف بزند و در کنار حرف هایش از بوسه هایی که مادر بر روی موهایش می کاشت،لذت ببرد،اما الان در این اتاق تاریک و سرد تنها بود،قلبش بدجور فشرده شده بود،احساس می کرد که نفس کشیدن برایش سخت شده بود.
اشک هایش به شدت بر صورت سردش سرازیر می شدند،گریه های آرامش به هق هق تبدیل شده بودند اما او با دستانش جلوی دهانش را گرفت تا صدایش را خفه کند،نمی خواست کسی شکستنش را ببیند،می دانست اینجا کسی نیست مادرانه به داد او برسد....
#نویسنده: فاطمه امیری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹