eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
610 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ساکن کربلا آقاجان امضأ کن برگه زیارت من را عجیب دلتنگم 😔 اللهم عجل لولیک الفرج🥀🥀🥀🥀
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️ @khademe_alzahra313
❤️ الله تعالی فرجه الشریف ❤️ بـه‌ چیــزی‌ وابـستــه‌ِ باش؛که بـرات بِـمـــونـه،ارزش‌ داشـتـــه بـاشـه‌ کـه وابـستــه‌ اش‌ بِشی بـه یـه ‌چیـز مِثل نگاه‌ های مهـدی صاحب الزمان (عج) ✋❤️ ☺️🌸🌸🌸 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا امیرالمومنین‌؏✋🏾 حقا‌که‌حقیقتا‌علی‌حق‌باشد حق‌است‌علی‌زحق‌که‌بر‌حق‌باشد دیدیم‌خطی‌به‌دفتر‌لم‌یزلی حق‌با‌علی‌وعلی‌مع‌الحق‌باشد😉 #فاطمی💚 @khademe_alzahra313
🍃 میگن سخت‌ترین صبر صبر در برابر گناهه؛ وقتی که می‌تونی دل به تیرگی بدی اما بخاطر خدا با شرایطتت مقابله کنی خدا خودش خواست 🎀 دخترها برای داشتن یه قلب پاک وظایف خاص‌تری داشته باشن پوشیده باشن، حتی قدم‌هاشون رنگ خدایی‌تر داشته باشه خودش می‌دونست یه وقتایی صبر دربرابر شرایطی 🌙 برای دخترا سخت‌تره... پس توی قرآن 💌 یه داستان قشنگ رو آورد اونجا که مریم گفت من سمت گناه نرفتم خدا هم بهش گفت: 🍀 🌸 معنی دخترونه‌ش این میشه که: ناراحت نباشی... تو پاک باش توی شرایط سخت حتی اگه همه دشمنت باشن خودم... خودم... من... 📗 قرآن کریم. سوره مریم. آیه ۲۴ 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 🌺🍃 @khademe_alzahra313 🌺🍃
🌴🍀 اول وقت سفارش 🌴🍀 🤲ماجرای اقامه نماز حاج‌قاسم سلیمانی در کاخ کرملین 🌺ابراهیم شهریاری ماجرای نماز شهید سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، تعریف کرده است: 🔽قصه‌ی نماز خوانده‌شده حاج قاسم فرق ‌می‌کرد، به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت. تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد. 🔽همه نگاهش ‌می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش چنین لذتی از نماز نبرده بوده است. 🔽پایان نماز پیشانی‌اش را روی مهر گذاشت، به خدای خودش ‌گفت: «خدایا، این بود کرامت تو، یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم.» خدایا شهدای ماراباشهدای کربلا محشورفرما وماراازغافله شهدا جدانفرما الهی آمین نثار روح مطهر همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال-امام-حسین-ع-karbalaaz(4).mp3
3.31M
🎼 اگر میخواهید زندگی راحت‌ داشته باشید نگاهتون‌ رو عوض کنید... ...♡
🍁 آسمون قلب آدم‌های پاک، وسعتی داره به اندازه‌ دلتنگی‌ها ... به اندازه‌ آرزوهای قشنگ ... 💕 برای همین، کافیه دلت، هواییِ یه حرم پر از نور بشه تا با پَر محبت، سمتش پرواز کنی 🕊 امروز با یه سلام ساده، همسفر مهربون ما باش: 💚 اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَـرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 @khademe_alzahra313
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت پنجم از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت. - خیلی عادی. همین طور که می بینی. تازه خیلی هم عالی شده. دستت درد نکنه. - مسخره ام می کنی؟ - نه به خدا. چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم. جدی جدی داشت می خورد. کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم. گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه. قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم، غذا از دهنم پاشید بیرون. سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم. نه تنها برنجش بی نمک نبود، که اصلا درست دم نکشیده بود! مغزش خام بود. دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش. حتی سرش رو بالا نیاورد. _مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی. سرش رو آورد بالا، با محبت بهم نگاه می کرد. _ برای بار اول، کارت عالی بود. اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود، اما بعد خیلی خجالت کشیدم. شاید بشه گفت، برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد. هر روز که می گذشت، علاقه ام بهش بیشتر می شد. لقبم اسب سرکش بود و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود. چشمم به دهنش بود. تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم. من که به لحاظ مادی همیشه توی ناز و نعمت بودم، می ترسیدم ازش چیزی بخوام. علی یه طلبه ساده بود، می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته، چیزی بخوام که شرمنده من بشه. هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت. مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره. علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم، اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد. دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد. مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی، نباید به زن رو داد، اگر رو بدی سوارت میشه. اما علی گوشش بدهکار نبود. منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده، با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه. فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم. منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم. 9 ماه گذشت. 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود. اما با شادی تموم نشد. وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد. مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده، اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت: لابد به خاطر دختر دخترزات، مژدگانی هم می خوای؟ و تلفن رو قطع کرد. مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد. مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت. بیشتر نگران علی و خانواده اش بود و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم. هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده. تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه. چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت، نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم. خنده روی لبش خشک شد. با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد. چقدر گذشت؟ نمی دونم. مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین. - شرمنده ام علی آقا، دختره نگاهش خیلی جدی شد. هرگز اون طوری ندیده بودمش. با همون حالت، رو کرد به مادرم، حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید. ♦️ادامه دارد... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت پنجم از هیجان پرسیدن من، د
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت ششم مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون. اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش. دیگه اشک نبود، با صدای بلند زدم زیر گریه، بدجور دلم سوخته بود. - خانم گلم، آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر رحمت خداست، برکت زندگیه، خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده، عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود. و من بلند و بلند تر گریه می کردم. با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود مادرم بیرون اتاق، با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه. بغلش کرد. در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد. چند لحظه بهش خیره شد، حتی پلک نمی زد. در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود، دانه های اشک از چشمش سرازیر شد. - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی، حق خودته که اسمش رو بزاری، اما من می خوام پیش دستی کنم. مکث کوتاهی کرد، _زینب یعنی زینت پدر. پیشونیش رو بوسید، _خوش آمدی زینب خانم و من هنوز گریه می کردم. اما نه از غصه، ترس و نگرانی. بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد. حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه. حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت. خودش توی خونه ایستاد. تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد، مثل پرستار و گاهی کارگر دم دستم بود. تا تکان می خوردم از خواب می پرید، اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته، پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد، با اون حجم درس و کار، بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توی در ایستادم. فقط نگاهش می کردم. با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست. دیگه دلم طاقت نیاورد. همین طور که سر تشت نشسته بود، با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش، چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد. - چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم. خودش رو کشید کنار. - چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه. نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم. مثل سیل از چشمم پایین می اومد. - تو عین طهارتی علی، عین طهارت. هر چی بهت بخوره پاک میشه. آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه. من گریه می کردم. علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت. اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد. زینب، شش هفت ماهه بود. علی رفته بود بیرون. داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روی زمین، پشت میز کوچک چوبیش. چشمم که به کتابهاش افتاد، یاد گذشته افتادم. عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته. توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم. حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم. چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش. حالش که بهتر شد با خنده گفت: _عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم. منم که دل شکسته، همه داستان رو براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم. همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد، یه نیم نگاهی بهم انداخت. - چرا زودتر نگفتی؟ من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی. یهو حالتش جدی شد. سکوت عمیقی کرد، _می خوای بازم درس بخونی؟ ♦️ادامه دارد... @khademe_alzahra313
❌ شبهه 🔰 جوان‌هایی که تو جنگ شهید شده بودند تو رژیم شاه تربیت شدند، جوان‌های حالا چی؟ اهل فلان و فلان... ✅ پاسخ 🔹 نادرشاه در یکی از جنگ‌ها دید پیرمردی با رشادت و شجاعت زیادی می‌جنگد، او را صدا زد و گفت: زمانی که افغان‌ها به ایران حمله کردند جوان‌هایی مثل تو اصفهان نبودند که جلوی آنها بایستند؟ پیرمرد گفت: ما بودیم، اما فرماندهی مانند نادرشاه نبود! بله! این نفس امام راحل بود که نه فقط جوانان بلکه تمام ایران را احیاء کرد وگرنه قبل از انقلاب به مردم ما «نمیتوانیم» القاء می‌شد. اگر استدلال شبهه ناک فوق صحیح باشد، پس رشادت‌های امیرالمومنین، حمزه، سعد و... در جنگ‌های صدر اسلام هم حاصل تربیت دوران جاهلیت بوده است!! نخیر این پیامبر بود که آنها را با ایمان، شهادت و زندگی جاوید اخروی آشنا کرد. این از جوان‌های صدر انقلاب، اما جوان‌های امروز هم اگر از آن جوان‌ها رشیدتر و مقاوم تر نباشند، کمتر نیستند. امروز حججی ها، احمدی روشن ها و... در شرایطی که الگو و اسطوره‌ی ایمان و ایثار شدند که شور و هیجان ابتدای انقلاب هم در کار نیست. 🔹امروز میدان‌های جهاد و خودسازی چنان پیچیده شده که حفظ ایمان و اعتقادات دختران و پسران ایرانی در این بمباران فکری و فرهنگی که در فضای مجازی و رسانه‌ای بیداد می‌کند، کمتر از معجزه نیست. ــــــــــــــــ 🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش... ➖➖➖➖➖➖➖ ✅ مجله تصویری سیاسی ✅ تبیین منظومه فکری حضرت علامه امام خامنه ای (مدظله العالی)
‍ ‍ ‍ ✨🌘🌒✨ 🌺آيت الله تهرانى می فرمود : استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) مےفرمودند: آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد، یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است‼️ ❤️پیامبر اکرم صلےالله علیہ وآله وسلم می فرمایند: وقتی بنده ای از خواب شیرینش و از رختخوابش برخیزد در حالیكه خواب آلود است، برای این كه به سبب نماز شبش می خواهد كه خداوند را راضی كند. خداوند متعال به سبب آن بنده، بر ملائكه مباهات می کند و می گوید : این بنده ام را می بینید كه بلند شده و خواب شیرینش را ترك كرده تا كاری را انجام دهد كه بر او واجب نكرده ام؟ شاهد باشید كه من او را آمرزیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[صـل‌َالله‌ُعَلَيْڪ‌َيـاٰأبـاٰعبـدالله] درمـاٰن درد من نبود غیر درد دوسـت دردم دوا کنیـد ڪه درمانم آرزوسـت 🖤 @khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️@khademe_alzahra313
تا بنده ی عشق و مال دنیا هستیم دور از نفس امام تنها هستیم😔 افتاده گره به کارمان از بس که غافل ز دل یوسف زهرا هستیم💔 ☺️🌸🌸🌸 @khademe_alzahra313
•دوشنبه‌ها‌حسنیه‌بپاست‌در‌قلبم• •سلام‌میدهم‌از‌عمقِ‌‌جان‌به‌سمت‌بقیع• ؏ @khademe_alzahra313
اعمال امروز مستحبی خود را تقدیم به پیشگاه مقدس ایشان و مادر بزرگوارشان میکنیم