❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_145
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
@khademe_alzahra313
☘☘☘
روز جمعه بهار صلوات است
روزمان را آکنده از عطر صلوات کنیم 🌺
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#سلام،همراهان
صبح روزجمعه تون بخیروخوبی
#میشه_برای_ظهوروسلامتی_آقاامام_زمان_عج_الله_سه_صلوات_بفرستی☺️🌸🌸🌸
@khademe_alzahra313
ڪوچڪ بود وقتے ڪه رفت
سنش را میگویم....
ڪوچڪــتر شد وقتے ڪه برگشت
قامتش را مے گویم..!
پی نوشت:
کجا گلهای پر پر میفروشند؟
شهادت را مکرر می فروشند؟
دلم در حسرت پرواز پوسید
کجا بال کبوتر می فروشند؟
#تفحص
#شهدا_را_یاد_کنید_بایک_صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#صبحتون_شهدایی
@khademe_alzahra313
✍از آیت الله بهجت (ره) پرسیدند:
آقا می شود راه صد ساله را یک شبه رفت؟ ایشان فرمودند : با سیدالشهدا(علیه السلام) می شود.
@khademe_alzahra313
#چهلمینشبِجمعهڪہنبودےحاجی
واربعینسیدالشھداجان،چہاتفاق
قشنگومبارڪۍ...
مسافرِجاماندهیجبہہها
توبهآرزوترسیدی ..
توامامحسین(ع)رودیدۍ(:🌱🕊
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چکار کنیم #امام_زمان (عج) از دست ما راضی باشه؟
🎙استاد_دارستانی
⛅️اللهم_عجل_لولیک_الفرج⛅️
@khademe_alzahra313
#سالروز_ولادت
#رسم_خوبان
خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباس ها را که دید، گفت «تو این شرایط جنگی وابسته ام می کنین به دنیا.» گفتم «آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟» بالاخره پوشید رفت بیرون ؛ وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت.»
#شهید_مهدی_زینالدین🌷
@khademe_alzahra313
#خاطرات_شهدا
پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!
شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند.
شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»
غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.»
بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود!
📎فرمانده لشگر ۱۷ علیابن ابیطالب
#شهید_مهدی_زینالدین🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۸/۷/۱۸ تهران
شهادت : ۱۳۶۳/۸/۲۷ سردشت