eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
621 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 (ع)به_خانواده_همت 💐مي‌خواستم برم زيارت (ع) . 🌿همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد.هر جوري بود كرد. با خودم بردمش. 💐اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم ، اول بردمش .    🌿دكتر گفت: احتمالا جنين . اگر هم هنوز باشه، اميدي نيست. چون علايم نداره.    💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم . 🌿هرجوري كه مي‌توان منو برسون به . 💐زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌اي واسه .    🌿با حال شروع كرد به . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در . 💐صبح كه براي بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد و گفت: چه شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. 🌿بعد هم گفت: توي خواب (حضرت زهرا(س)) رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه زيبا رو گذاشت توي .    💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌اي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟    🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، شد و رفت توي فكر.    💐وقتي به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم. « » 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 (ع)به_خانواده_همت 💐مي‌خواستم برم زيارت (ع) . 🌿همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد.هر جوري بود كرد. با خودم بردمش. 💐اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم ، اول بردمش .    🌿دكتر گفت: احتمالا جنين . اگر هم هنوز باشه، اميدي نيست. چون علايم نداره.    💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم . 🌿هرجوري كه مي‌توان منو برسون به . 💐زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌اي واسه .    🌿با حال شروع كرد به . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در . 💐صبح كه براي بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد و گفت: چه شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. 🌿بعد هم گفت: توي خواب (حضرت زهرا(س)) رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه زيبا رو گذاشت توي .    💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌اي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟    🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، شد و رفت توي فكر.    💐وقتي به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم. « » 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃 سلام ...✋ دوباره و ما بی قرار لـحظه ناب ظـهـ💚ـوریم تویـی در ما❤️ ما ازتـو 😔✋ ❤️تعجیل در ۳صلوات❤️ @khademe_alzahra313
(دامت برکاته) : 🔻 در هر ساعت حداقل یک بخوان و به یاد باش، البته باید به جایی برسد که هر لحظه یاد آقا جان باشیم. 🔻 امّا حداقل را هم رعایت کنیم، خوب است، اگر دعای «اللَّهُمَ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي...» را هم که قبلش بخوانید، خیلی عالی است. .... 🕊 ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ @khademe_alzahra313 ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
••|🌱|•• بھ‌‌اَبـے انـٺ و اُمّـے 😍 نھ‌‌ بھ‌‌ والله ڪـم اسـت~•° همھ‌‌ے طایفه‌ے°•|❤️|•° من بھ‌‌ فدایت‌ #آقا 🌟| شبتون‌حسینے ‌‌|🌟 🕊 ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ @khademe_alzahra313 ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
✨ شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند ✨ 1⃣ حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد 2⃣ حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. 3⃣ حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز. 4⃣ فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز… 5⃣ بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد. هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد 6⃣ اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند… ،،، من اصلا تو را برده ام ز یاد با انتظارهاے فراوانم از شما..... برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَرج @khademe_alzahra313
هدیه امام حسین(ع)به خانواده همت.... 💐مے‌خواستم برم زيارت (ع) . 🌿همسرم سه ماهه حاملـہ بود. التماس و كه منوهم ببر، مشكلـے پيش نمی آيد.هر جوری بود كرد. با خودم بردمش. 💐اما سختـے سفر به شـدّت مريضش ڪرد. وقتی رسيديم ، اول بردمش .    🌿دكتر گفت: احتمالا جنين . اگر هم هنوز باشه، اميدی نيست. چون علايم نداره. 😔   💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم .😍 🌿هرجوري كه ميتوانی منو برسون به .💔 💐زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌ای واسه .    🌿با حال شروع كرد به . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در .💞 💐صبح كه براي بيدارش كردم. با خوشحالے بلند شُـد و گفـٺ: چه شيرينی بود. الان ديگہ مريضی ندارم. 🌿بعد هم گفت: توی خواب (حضرت زهرا"س") رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه زيبا رو گـذاشت توی .😍   💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌ای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه بود. ولی امروز كاملا و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو كرده؟ باور كردنے نيست، امكان نداره!؟ 😳   🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، شد و رفت توے فڪـر.    💐وقتے به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم. « @khademe_alzahra313
... 💠آیت الله قرهے فرمودن: من این ڪد را به شما بدهم ڪه هرڪس ڪه بخواهد به نزدیڪ شود "اولین راهش است." 💔 @khademe_alzahra313
خاطرات_شهدا🌷 💟همه چیز دست (ع) 🔹با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی ❣شد، از اون طرف خبر بیاره. شهید ڪہ شد دیدم. داشت می رفت، با حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه😭 گفتم ‹‹مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره›› بالاخره حرف زد، گفت: ‹‹مهدی اینجا ! خیلی خبرهاس. جَمعمون جَمعہ، ولی شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید››😔 🔹گفتم: ‹‹اندازه ظرفیت پایین من بگو›› 😢. فڪر ڪرد و گفت:‹‹همین دیگه، (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا می گیم.››😇 🔸بهش گفتم:‹‹چی ڪار ڪنم تا من رو هم ببره››😞 نگاهم ڪرد و گفت :‹‹مهدی! همه چیز دست امام حسینه(ع)، همه ها 📜میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه ✍می زنه می برندش. برید حضرت رو بگیرید.››😓 🌷 تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۱/۲۵ عملیات نصـر/ ماووت عراق ✍راوی: @khademe_alzahra313
... 💠آیت الله قرهے فرمودن: من این ڪد را به شما بدهم ڪه هرڪس ڪه بخواهد به نزدیڪ شود "اولین راهش است." @khademe_alzahra313
هدیه امام حسین(ع)به خانواده همت.... 💐مے‌خواستم برم زيارت (ع) . 🌿همسرم سه ماهه حاملـہ بود. التماس و كه منوهم ببر، مشكلـے پيش نمی آيد.هر جوری بود كرد. با خودم بردمش. 💐اما سختـے سفر به شـدّت مريضش ڪرد. وقتی رسيديم ، اول بردمش .    🌿دكتر گفت: احتمالا جنين . اگر هم هنوز باشه، اميدی نيست. چون علايم نداره. 😔   💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم .😍 🌿هرجوري كه ميتوانی منو برسون به .💔 💐زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌ای واسه .    🌿با حال شروع كرد به . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در .💞 💐صبح كه براي بيدارش كردم. با خوشحالے بلند شُـد و گفـٺ: چه شيرينی بود. الان ديگہ مريضی ندارم. 🌿بعد هم گفت: توی خواب (حضرت زهرا"س") رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه زيبا رو گـذاشت توی .😍   💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌ای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه بود. ولی امروز كاملا و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو كرده؟ باور كردنے نيست، امكان نداره!؟ 😳   🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، شد و رفت توے فڪـر.    💐وقتے به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم. « @khademe_alzahra313
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 فصل هفتم قسمت1⃣3⃣1⃣ الله دوباره به التماس افتاد :نمی تونم دادا خسته ام.😰 ناراحت بر سر او فریاد کشید:😡 اینا همه که این جا وایسادن خسته ان و می بینی که زخمی و گشنه تو تله افتاده ان م ن باید برم کمک شون تو هم باید بری امامزاده عباس.😠😢 محسن تکلیف کرده،گفته اگه به موقع به اون جا نریم ، پادگان عین خوش محاصره می شه و بچه هایی که اون جا هستن همه شهید می شن....😢😢 الله خواب آلود از جا برخاست . یک بار دیگر نشانی امازاده عباس را پرسید و آماده رفتن شد . همت به تأکید گفت:😥 فهمیدی؟پس همین جاده را می گیری و مستقیم میری تا به اون جا برسی.یا علی!راه بیفت دیگه.😩 الله سوار جیپ شد و راه افتاد....👌 بسیجی ها که بیش از حد نگران بودند دوباره گفتند:😢 حاجی!بچه ها تو حلقه محاصره ی عراقی ها گرفتار شده ان و کمک می خوان.😢😔 همت به هرکدام از آن ها دستوری داد و خودش هم از سویی دیگر همراه یک دسته از آن ها به سمت دشت حرکت کرد.👌 هرطور بود الله بالاخره به امازاده عباس رسید.ساعت دو و نیم صبح بود .پس از مدت کوتاهی خودش یک گردان نیرو آماده کرد و همراه قهرمانی پور که او هم گردان دیگری را هدایت می کرد راه افتادند.👌 تا بتوانند محاصره پادگان عین خوش را بشکنند و بچه هایی را که در آن جا گرفتار شده بودند نجات دهند.😔 آن ها با خود تانک و تجهیزات دیگر هم برده بودند و توانستند پس از چند ساعت درگیری اول صبح پادگان را از محاصره دشمن خارج کنند.😔 همت هم پس از رسیدن به دشت نبرد و خوش و بش با... ادامه دارد....🌹🌹
داردتمام مےشود عزای‌تو ڪم گريه ڪرده‌ايم محرم برای‌تو تازه به شام می‌رسدازراه قافله تازه رسیده نوبت طشت طلای تو
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 که پاسخش را کوبنده داد . دکتر محمدحسین مدرّس می‌گوید : «در کنار بودم که دو نفر آمدند که یکی فرنگی بود. پس از لحظه‌ای مردی که مترجم بود گفت: ایشان سفیر انگلیسند. چکی تقدیم می‌دارند برای این که به هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید . گفتند : چک ، چیست؟ مترجم گفت : چک براتی است که بانک می‌گیرد و مبلغی که در آن قید شده می‌پردازد . خندید و گفت : به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم . اگر کسی خواست به من پول دهد ، باید آن را تبدیل به طلا کند و بارِ شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آن جا اعلام کند این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای فرستاده تا من قبول کنم . بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به کرد و گفت : ایشان می‌گویند : شما می‌خواهید در دنیا حیثیت ما را نابود کنید . با خنده گفت از چیزی که نترسید !» 🌹 🌹 شادی روح و
🌹 اِبراهـ❣ـیم +مےگفٺ: •| رَهـبر را براے گذاشتہ اند، نہ براے تماشا.. |• حُـ❣ـسیݩ +مےگفت •| هواے آسیدعݪے رو داشتہ باشید...|• راہ👣 ابراهیم هادیـــ و حُسیِن غلامے ها 🌙 ∞هـَمیشہ‌اِدامہ‌دارد
وقتی با حرف می‌زنی یا درد دل می‌کنی و میبینی حالت خوب شد . پس با امام زمان حرف بزن چه ڪسی بهتر از او که پدر آسمانی‌ ماست... و پدر همیشه تکیه گاه فرزند است... راستۍ چقدر خوبه هرروز با آقا حرف زدن امتحان ڪن ببین چقدر حال و هوای لحظه هایت عوض می‌شود و چه مسیرهای جدیدی جلویت گشوده می‌شود... و " مرا هم به برسان." از تنهاترین.... به مهربان‌ترین پدر...❤️
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 که پاسخش را کوبنده داد . دکتر محمدحسین مدرّس می‌گوید : «در کنار بودم که دو نفر آمدند که یکی فرنگی بود. پس از لحظه‌ای مردی که مترجم بود گفت: ایشان سفیر انگلیسند. چکی تقدیم می‌دارند برای این که به هر نوع صلاح بدانید مصرف نمایید . گفتند : چک ، چیست؟ مترجم گفت : چک براتی است که بانک می‌گیرد و مبلغی که در آن قید شده می‌پردازد . خندید و گفت : به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم . اگر کسی خواست به من پول دهد ، باید آن را تبدیل به طلا کند و بارِ شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آن جا اعلام کند این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای فرستاده تا من قبول کنم . بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به کرد و گفت : ایشان می‌گویند : شما می‌خواهید در دنیا حیثیت ما را نابود کنید . با خنده گفت از چیزی که نترسید !» 🌹 🌹 شادی روح و