eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
617 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🌹 🌹🍃خصلت خوب ابراهیم ازکارهای خودش حرفی نمیزد مگر جایی که لازم به آموزش و گفتن بود. یکبار بحث در رابطه باکشتی بود که ابراهیم گفت: «وقتی برای کشتی می رفتم همیشه با وضو بودم و همیشه هم قبل کشتی دورکعت نمازمستحبی می خواندم که یک وقت توی مسابقه حال کسی را نگیرم.» هرجا بحث به غیبت می کشید سریع مطلب را عوض می کرد و یا مرتب می گفت صلوات بفرست. او از کسی بد نمی گفت مگر برای اصلاحش. هیچوقت هم لباس تنگ و آستین کوتاه نمی پوشید و بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که علتش را می پرسیدند می گفت: «این کارا برای نفس آدم لازمه.» یکی دیگر از صفات او دوری از نامحرم بود. هروقت چشمانش به نامحرمی میفتاد خودش را تنبیه می کرد و اگر قرار بود با نامحرمی صحبت کند سرش را بالا نمی آورد. به قول دوستانش: «ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!!» و ابراهیم واقعا چه زیبا به عمق حدیث نورانی علیه السلام پی برده بود که می فرمایند: «سخن گفتن با نامحرم تیری از تیرهای شیطان است.» 📚سلام بر ابراهیم۱ 🌺🍃 🍃🌺
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️❤️ بهش گفتیم: "نمیخواے زن بگیرے؟"🙄 گفت: "چرا نمیخوام؟"😕 فڪر نمیڪردم به این راحتے قبول ڪنه ازدواج ڪنه...!!!😦 مادرم گفت: "خب ننه...ڪیو میخواے...بگو تا واست بگیرمش..."😍 . "من یه زن میخوام ڪه بتونه پشت ماشین باهام زندگے ڪنه..."😊 مادرم گفت: "واااا...این دیگه چه صیغه ایه...!!!😳 آخه ڪدوم دخترے حاضره میشه همچین زندگے اے داشته باشه...؟!"😒 گفت: "اگه میخوای من زن بگیرم،شرطش همینه...🤗 زنی میخوام ڪه زندگیم باشه...👌 هرجا میرم دنبالم بیاد..."☺️😉 حرفش یه ڪلام بود... بعد مدتی از پاوه برگشت... "کسی رو ڪه دنبالش بودم پیدا کردم...😌 برام ازش خواستگارے میڪنین یا نه...؟😐😃 بهش گفتم: "به همین سادگے!!!!؟"😁 "نه...همچین ساده هم نبود...😞 بیچاره م کرد تا بعله رو گفت...😒😂 با تعجب گفتم:😕 "یعنی...🤔 قبول کرد که پشت ماشین باهات زندگی کنه...؟!!!"😑 خندید و گفت:😅 "تا اون ور دنیام برم دنبالم میاد..."🙂 گفتم: "مبارکه..."😉 چن بار ازش خواستگارے ڪرده بود... اما هربار جواب رد شنیده بود... عروس خانوم نیت چله روزه و دعاے توسل ڪرده بود... با خودش عهد ڪرده بود ڪه بعد چله... به اولین خواستگار،جواب مثبت بده...😌 درست شب چهلم،دوباره ازش خواستگاری ڪرده بود و بعله رو گرفته بود…🤗😀 (محمد ابراهیم همت منبع:برای خدا مخلص بود...) 🍁همســـر یعنے همسفـــرتابهشــــت🍁 @khademe_alzahra313
🌸🌹‌ بهش گفتیم:‌ "نمیخوای زن بگیری؟"😉 گفت: "چرا نمیخوام؟"😄 فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنه‌ ازدواج کنه...!!!‌😅😍 مادرم گفت:‌ "خب ننه...کیو میخوای...بگو تا واست‌ بگیرمش..."‌😂😂 "من یه زن میخوام که بتونه پشتـ ماشین باهام زندگی کنه..."‌😊 مادرم گفت:‌ "واااا...این دیگه چه صیغه ایه...!!!‌‌ آخه کدوم دختری حاضره میشه‌ همچین زندگی ای داشته باشه...؟!"‌😒 گفت:‌ "اگه میخوای من زن بگیرم،شرطش‌ همینه..‌.‌‌😁💕 زنی میخوام که زندگیم باشه...👌‌🙈🎀‌ هرجا میرم دنبالم بیاد..."‌‌‌ حرفش یه کلام بود...‌‌‌ بعد مدتی از پاوه برگشت...‌‌ "کسی رو که دنبالش بودم پیدا کردم... برام ازش خواستگاری میکنین یا نه...؟‌ 😄🌸‌ ‌ بهش گفتم:‌ "به همین سادگی!!!!؟"‌ "نه...همچین ساده هم نبود... بیچاره م کرد تا بعله رو گفت...‌😅💍 با تعجب گفتم:‌ "یعنی...‌ قبول کرد که پشت ماشین باهات‌ زندگی کنه...؟!!!"‌😮 خندید و گفت:‌ "تا اون ور دنیام برم دنبالم میاد..."‌‌😍‌ گفتم:‌ "مبارکه..."‌💐💖‌ چن بار ازش خواستگاری کرده بود...‌‌ اما هربار جواب رد شنیده بود...‌ عروس خانوم نیت چله روزه و دعای‌ توسل کرده بود...‌💏👫♥‌ با خودش عهد کرده بود که بعد چله...‌ به اولین خواستگار،جواب مثبت بده...‌ درست شب چهلم،دوباره ابراهیم ازش‌ خواستگاری کرده بود و بعله رو گرفته‌ بود…‌😍❤👑‌ (محمد ابراهیم همت منبع:برای خدا مخلص بود...)✉💍 @khademe_alzahra313
👌 😂 - محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😊 -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩 -پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂 یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم! 🌷
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 ... 👈 هر وقت ڪه مـادر واسه سـر و سامـون دادن پسـرش نقشه ای میڪشید ... ميگفت:"بچه های مردم تیڪه پاره شدن ... افتادن گوشه ڪنار بیابونا ... اون وقت شما می گید ڪاراتو ول ڪن بیا زن بگییییر ...؟!!!" 💔 👈 با همه این اوصاف ... وقتی پیام حضرتــ امام (ره ) رو شنید ... راضـی شد و مادر و خواهرشو فرستاد برن خواستگاری ... ولی بهشون نگفته بود ڪه این خانوم همسر شهیدن ..! تجربه زندگی مشــــتــرڪو داشتم ... بعد شهادتــ همسرم ...۶ مـــاه هــر چـــــی خـواســـتـگـار اومده بود ردشون ڪــــردم ...نـمــی خـواســـتـم قـبــول ڪنــم ...اولش ...جوابم به مصطفی هم منفی بود ...! پـیــغـام فرستاد:"امـــــــام گـفـتـن: بــا هـمـســــــــرای شُـــــــــهــدا ازدواج کـنـیــد . قـبـــول نـڪــــردم ، گـفـتـــم:"تــا ســــالگرد همسرم بـایــــد صــبــر ڪـنـیــد💔 ..."گفتش:"شــــمــاســــــیـّـدیــن ... مـیخـوام دومــــــاد حـضـــــرت زهــــــــــــرا (سلام الله عليها) بـشــــــم ... دیـگــــه حـرفــــی نـــزدم و قبول ڪردم ...💍 👈 یه ڪارت دعـوت واسه امام رضـا (عليه السلام) نوشته بود که فرستادش مشهد 💌 یه ڪـارت هم واسه امام زمان (عج) ڪه انداخت تو مسجد جمڪـران ... 💌 یه کارت هم واسه حضرت زهرا و حضرت معصومه (سلام الله عليها) بُردش قم و انداخت تو ضريح ڪـريمه اهل بيت ... 💌 👈 درست قبل عروسی ...حضرت زهرا (سلام الله علیها ) اومده بودن به خوابش به بی بی عرض کرد : "خانوم جان ...! من قصد مزاحمت واسه شما نداشتم ؛ حضـرت تو جوابش فرموده بود : چـرا بايد دعوت شما رو رد ڪنیم ...؟ چرا به عروسیتـون نیایم ؟ ڪی بهتر از شما ...؟ ببین ... همه مون اومـدیم ... شما عزیـز ما هستی مصطفـی جـان 💚💚💚 دو هفتــه بعد از عـروسیــمون هم دستـم را گذاشـت تـوی دست مـادرش و گفت : دوسـت دارم دختـر خوبـی برای مادرم باشـی و رفت جبهـه .💔 💚💚 👈ڪـــاری ڪــنیم ڪــه در مجالسمـــــون ورود ممنــــوع بـــرای مادرمـــــون نداشتــــه باشیــــم .👉 ✍همسر بزرگوار شهید مصطفی ردّانی پور وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khademe_alzahra313
⚪️ زندگی به سبک شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸 اگر در یک روز جمعه خانه بودند، صبح خیلی زود از خواب بیدار می‌شدند و خودشان صبحانه‌ای که دوست داشتند درست می‌کردند. بعد همه را به نظم و ترتیب تشویق می‌کردند و معمولاً از فضای شخصی هرکس شروع می‌شد و کم‌کم به صورت فراگیر تمام خانه را تا ظهر دربر می‌گرفت. 🔸 صدای رادیو نیز در خانه طنین ملایمی داشت و ناهار را نیز دوست داشتند خودشان آماده کنند؛ حضورشان گرمابخش کانون خانواده بود. پدری مهربان و نکته‌سنج و در بعضی مسائل سختگیر و همسری قابل اتکا و قابل اعتماد به اعلای درجه ممکن، دلسوز و عاشق خانواده بود. 🔰 راوی : نرجس سلیمانی
💠 زندگی به سبک شهید محمد‌ ابراهیم همت 🔸گفت: مادرجان شما غصه ی مرا نخور! خانه ی‌ من عقب ماشینم است. پرسیدم: یعنی‌چه که خانه‌ات، عقب ماشینت است؟! گفت: جدی می گویم! اگر باور نمی کنی، بیا ببین همراهش رفتم، در عقبِ ماشین را باز کرد، وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده‌ بود! سه تا کاسه، سه تا بشقاب‌، سه تا قاشق یک سفره پلاستیکی کوچک، دوقوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر! گفت: این هم خانه ی من که خیلی هم راحت است گفتم: آخه این طوری که نمی شود گفت: دنیا را گذاشته ام برای دنیادارها خانه هم‌ باشد برای خانه دارها!
💠 زندگی به سبک شهید محمد‌ ابراهیم همت 🔸گفت: مادرجان شما غصه ی مرا نخور! خانه ی‌ من عقب ماشینم است. پرسیدم: یعنی‌چه که خانه‌ات، عقب ماشینت است؟! گفت: جدی می گویم! اگر باور نمی کنی، بیا ببین همراهش رفتم، در عقبِ ماشین را باز کرد، وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده‌ بود! سه تا کاسه، سه تا بشقاب‌، سه تا قاشق یک سفره پلاستیکی کوچک، دوقوطی شیرخشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر! گفت: این هم خانه ی من که خیلی هم راحت است گفتم: آخه این طوری که نمی شود گفت: دنیا را گذاشته ام برای دنیادارها خانه هم‌ باشد برای خانه دارها!
دقت کنید 🌷 دستشان را براے يارے ما دراز ڪرده اند... بے انصافيست.. دستانشان را با گناه ڪردن پس بزنيم.. کافی است فقط دستمان را دراز کنیم ودستشان را بگیریم آن وقت است که راه را گم نمی کنیم ــــــــــــــــــــــــــ🥀ـــــــــــــــــــ @khademe_alzahra313
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 وقتي به مي آمد ، من ديگر نداشتم كنم . بچه را مي كرد ، برايش درست مي كرد . را و مي كرد ، پا به پاي من مي نشست ، را ، مي كرد ، مي كرد و مي كرد . آن قدر به پاي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي ؛ ولي من تا تو را كنم ، براي يك ماه ديگر دارم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من داري . يك بار هم گفت : من زودتر از تمام مي شوم و گرنه ، بعد از جنگ به تو مي دادم تمام اين روزها را چه طور مي کردم . 🌺 @khademe_alzahra313