📗 #فصل_شیدایی_لیلاها
2️⃣ #قسمت_دوم
💚| مرا عهدی به این جا کشانده است، پی تکرار یک نگاه.
چندی است که خاطره ی مهربانی چشمانی در من جان گرفته، بذر نگاهی در دورترین جای سینه ام به ثمر نشسته و عطش تکرارش دیوانه ام کرده است.
⛺️| به سمت خیمه راه می افتیم.
امام، ما هر پنج تن را در آغوش می گیرد و به سلام و درودی غبار راه از رویمان می تکاند.
🧔🏼♂| _سلام بر طرماح بن عدی، جزای خیر ببینی. خسته ی راه نباشی عمربن خالد و تو سعد٬ چقدر زود روزگار گرد پیری بر محاسنت نشانده نافع.
💬| هر کدام لطف امام را پاسخی می گویند، امام می پرسد:
_ از کوفه چه خبر؟؟؟
بغض می ریزد در گلوی پنج مسافر. سکوت که طولانی می شود، عمرو آرام می گوید :
قتل مسلم و هانی، توسط همان قوم که آماده ی قربانی بودند پیش پای امامت شما. همان ها به وعده های عبیدالله و تهدیدهایش، امروز مهیای جنگ اند با شما.
😭| عمرو سر پایین می اندازد و چند قطره اشک تند از چشمانش می افتد.
_ بازار آهنگران کوفه رونق گرفته است به ساخت شمشیر و نیزه و آبدیده کردنشان.
_ و لباس رزم از پستوی خانه ها بیرون کشیده اند.
_ همان ها که دیروز، از یکدیگر پیشی می گرفتند به مُهر کردن نامه های دعوتشان، امروز آخرتشان را ارزان به وعده های عبیدالله می فروشند.
😖| نفسمان تنگ می شود از واگویه ی این همه بدعهدی. امام اما هم چنان آرام می شنود و آرامشش سکون می ریزد در جانهامان.
❤️🩹| امام چشم به افق می دوزد و می گوید:
_ عافیت از عاقبت این قوم رخت بر می بندد به ریختن خون من و ایام آرامش ترک می کند زندگیشان را به ستیز با من و ذلت و خواری دامن گیر روزگارشان خواهد شد،
کاش چنین نمی کردند...
#اربعین