eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ افتخار خودِ من این است که یک باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. ‌‌ سال آخر ریاست جمهوری -دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست جمهوری من- در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت میکردم و به سؤالات پاسخ میدادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر امام به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزىِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار میروم آن‌جا و مشغول خدمت میشوم! اگر این کار از من برمی‌آید و این کار را از من میخواهند، من حاضرم و به آن‌جا میروم؛ توطین نفس کردم. این را از باب اینکه شما فرزندان من هستید، به شما دارم میگویم. صحبت پدرفرزندی است؛ نمیخواهم راجع به خودم صحبت بکنم. هر جا و در هر زمانی به شما نیاز هست، آن‌جا حاضر باشید. این میشود بسیجی؛ بسیج یعنی این. ۸۶/۲/۳۱ _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عــ♥️ــشق" آقا محمد بهم گفت برم خونه. اولش قبول نکردم؛ اما وقتی تحدیدم کرد که اخراجم می کنه، دیگه مخالفتی نکردم و به ناچار قبول کردم‌. البته ته دلم مطمئن بودم شوخی کرده و هیچ وقت دلش نمیاد ما ها رو اخراج کنه. رسول هم می خواست بره خونشون. مسیرمون تقریبا یکی بود. خونه رسول و سارا خانم، چند تا کوچه بالاتر از خونه ما بود. رسول نشست رو موتور و منم ترکش نشستمو حرکت کرد. بعد از ۳۰ دقیقه، رسیدیم سرِ کوچه. نزاشتم رسول بپیچه تو کوچه و پیاده شدم. ازش تشکر کردم. خواستم برم که صدام زد. - فرشید... برگشتم سمتش. + جانم؟ - مراقب باش. دیر وقته. آروم برو تو، یه وقت خواهرم از خواب نپره. لبخندی زدم. + چشم قربان. امر دیگه ای ندارین؟ - فعلا نه. اگه کاری داشتم، خبرت می کنم. + وقت دنیا رو می گیری با این شوخیات. هر دو خندیدیم. - یا علی. + علی یارت. رسول رفت. وارد کوچه شدم. دومین خونه، خونه ی ما بود. کلید انداختم و آروم درو باز کردم. چراغا خاموش بودن. حتما ریحانه خواب بود. رفتم تو. آروم درِ اتاقو باز کردم. درست حدس زدم. ریحانه خواب بود. لبخندی زدم. چقدر تو خواب مظلوم بود. درو بستم. خیلی تشنم بود. رفتم تو آشپزخونه. لامپو روشن کردم و رفتم سمتِ یخچال. درشو باز ‌کردم. بطری آبو برداشتم و سر کشیدم. یهو صدایی اومد. - سلام. برگشتم. ریحانه بود. خیلی ترسیدم. آب پرید تو گلوم. داشتم خفه می شدم. ریحانه با ترس و نگرانی گفت: چی شدی؟ چند بار زد پشتم. یکم بهتر شدم. نشست کنارم. - چته تو؟ مگه جن دیدی؟ لبخندی زدم. + اهم.... اهم.... جن چیه؟؟؟ فرشته دیدم... از خجالت، گونه هاش سرخ شد. + اهم.... ببخشید...... یهویی اومدی.... خیلی ترسیدم....‌ اهم..... اهم..... به بطری آب اشاره کرد و گفت: آب بخور بهتر شی. یکم دیگه آب خوردم. - تو ببخش. من یهویی اومدم. در ضمن، آبو می ریزن تو لیوان می خورن. با بطری سر نمیکشن. + ببخشید. خیلی تشنم بود. از این به بعد، مثلِ همیشه تو لیوان می خورم. خندید. - اشکال نداره. غذا گرم کنم برات؟ + چی هست غذا؟ - قیمه بادمجون که خیلی دوست داری. + به به. زحمت میشه. - نه بابا. چه زحمتی؟ تا تو لباساتو عوض کنی، منم غذا رو گرم کردم. رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم. خیلی خوابم میومد. رو کاناپه دراز کشیدم. کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد... تو عالمِ خواب و بیداری بودم، که صدایِ بسته شدن درِ اتاق اومد. رفتم بیرون.‌ دیدم لامپِ آشپزخونه روشنه. فرشید داشت آب می خورد. رفتم پشت سرش و گفتم: سلام. یهو آب پرید تو گلوش. کم کم حالش بهتر شد و سرفه هاش قطع شد. به دلم افتاده بود امشب فرشید میاد خونه. واسه همین غذایِ مورد علاقَشو درست کرده بودم. غذا رو گرم کردم. صداش زدم. اما جواب نداد. از آشپزخونه بیرون اومدم. رو کاناپه خوابش برده بود. لبخندی زدم. حتما خیلی خسته بوده. آروم روش پتو کشیدم. غذا رو گذاشتم تو یخچال. لامپِ آشپزخونه رو خاموش کردم. بعدم رفتم‌ تو اتاق و خوابیدم... ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی پ.ن1: محمد فرشیدو هم با تحدید فرستاد خونه.😐💔🤦🏻‍♀😂 پ.ن2: بیچاره فرشید... داشت خفه می شد...😢💔😂 پ.ن3: این قسمت، عاشقانه هایِ فرشید و ریحانه.🙂♥️ لینک کانال👇🏻 https://eitaa.com/khademngoo
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عــ♥️ــشق" خودش بود. شارلوت والر. الکساندر با همون لهجه ای که داشت گفت: سلام عزیزم. خوبی؟ خیلی تعجب کردم. چرا بهش گفت عزیزم؟ نکنه... وای... باورم نمیشه... - سلام. بد نیستم. زود کارتو بگو. باید برم. + ببین، یه سری اطلاعات پیدا کردم که اگه ببینیشون، به قولِ ایرانی ها، شاخ در میاری. - خیل خب. بفرست. + الان می فرستم. بعد از چند دقیقه، الکساندر گفت: رسید؟ - آره. + نتیجه؟ - سوختن. + چی؟ - یعنی معنی سوختن رو نمی دونی؟ + چرا، می دونم. اما...... اما امکان نداره سوخته باشن. - منابعت کِی بهت گفتن بری و اطلاعات رو ازشون تحویل بگیری؟ + ۶ روز پیش. شارلوت خیلی عصبانی بود. اینو می شد از صداش فهمید. با داد گفت: هر وقت منابعت بهت میگن بری و ازشون اطلاعات بگیری، همون لحظه برو و اطلاعات رو بگیر و بفرست واسه من. وقتی ۶ روز صبر می کنی، طبیعیه که تاریخ انقضایِ اطلاعات بگذره و سوخته به حساب بیان. اصلا واسه چی ۶ روز معطل کردی؟ + خب.... خب ازشون خواستم اطلاعات بیشتری به دست بیارن، تا همه رو با هم برات ارسال کنم. - واقعا که‌... اگه یه بار دیگه چنین حماقتی بکنی، من می دونم و تو. واسه همیشه می زارمت کنار... + خیالت راحت.‌ دیگه همچین اتفاقی نمیفته. قول میدم. فقط.... - فقط چی؟ + قرارِ ازدواجمون چی میشه؟ - وقتی ماموریتت رو درست و کامل انجام دادی، با هم ازدواج می کنیم. از اول هم قرارِمون همین بود. Ok؟ + Ok. - من باید برم. بای‌. الکساندر خواست چیزی بگه، که شارلوت قطع کرد. هدفونو برداشتم. پس حدسم درست بود. این دو تا قراره با هم ازدواج کنن. با صدایِ علی، به خودم اومدم. - آقا اگه دیگه کاری با من ندارین، برم بخشِ سایبری. یه سری از کارام مونده. + دستت درد نکنه علی جان. خسته نباشی. - ممنون آقا. فعلا با اجازه. + به سلامت. علی رفت. بعد از چند دقیقه، رسول و سعید و فرشید هم رسیدن. + بچه ها خسته نباشین. با هم گفتن: ممنون آقا. سعید و فرشید هر کدوم رفتن سرِ میزایِ خودشون. رسول گفت: آقا چرا نزاشتین اطلاعاتو از رو لپتابش پاک کنم؟ + معلومه. چون اگه این کارو می کردی، قطعا متوجه می شد که زیر نظرِش داریم و فرار می کرد. - آقا ما به راحتی می تونستیم دستگیرش کنیم. مگه الکساندر متهم اصلی پرونده نیست؟ + نه.... یعنی نمی دونم. من احتمال میدم متهم اصلی کسِ دیگه ای باشه. فلشی که بهش داده بودم رو از جیبش بیرون آورد و با لبخند گفت: خب حالا با این فلش چیکار کنیم؟ + به نظرِ خودت باید باهاش چیکار کنیم؟ لبخندی که رو لباش بود، خشک شد. من نمی دونم چرا وقتی جوابِ یه سوال رو می دونه، دوباره می پرسه... - باید برسی کنیم ببینیم چه اطلاعاتی توشه. + آفرین. فلشو ازش گرفتم و گفتم: فعلا برو خونه. فردا که برگشتی و وقت داشتی، با هم برسیش می کنیم. - آقا من الانم وقت دارم. بیاین بریم اتاقِتون. اطلاعاتِشو برسی کنیم. خواست بره که دستشو گرفتم. آروم گفتم: رسول جان، تو الان نزدیکِ ۲۴ ساعته که خونه نرفتی‌. خانمت گناه داره. تازه اولایِ زندگیتونه. باید تا می تونی، کنارش باشی و تنهاش نزاری. فعلا برو خونه. فردا صبح که اومدی، برسی می کنیم. - آقا الان همه بچه ها مشغولِ کارن. نمیشه که فقط من برم خونه. + بچه ها خودشون شعور دارن و وضعیت تو رو درک می کنن‌. در ضمن، قرار نیست فقط تو بری خونه. فرشید هم ۲۴ ساعته که نرفته خونشون. اونم باید برسونی. - آخه آقا.... + رسول به جونِ خودم اگه بخوای بهانه بیاری و نری خونه، همین الان حکم اخراجِتو میدم دستت. خیلی ترسید. - آقا من غلط بکنم نرم خونه. چشم. همین الان میرم. رفت سمتِ میزش و هول هولی وسایِلِشو جمع کرد. خندیدم و گفتم: وقت دنیا رو می گیری رسول‌. حتما باید تحدیدت کنن که حرف گوش کنی؟ خندید و بغلم کرد. فرشید رو هم راضی کردم و هر دو رفتن خونه هاشون. ساعت ۱۲ شب بود. داشتم از خستگی بی هوش می شدم. نایِ بالا رفتن از پله ها رو نداشتم. رفتم سمتِ میزِ محسن. محسن جاشو با داوود عوض کرده بود و ت.‌میم الکساندر بود. نشستم پشتِ میزش. سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم. نفهمیدم کِی خوابم برد... ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی پ.ن1: شارلوت و الکساندر قراره با هم ازدواج کنن.😳 پ.ن2: و باز هم رسول ضایع می شود.😐💔🤦🏻‍♀😂 این دفعه واقعا تقصیر خودش بود. چرا وقتی جواب یه سوال رو می دونه، دوباره می پرسه؟😐😂 پ.ن3: نزدیک بود رسول اخراج بشه. خب حرف گوش کن. انقدر وقت دنیا رو نگیر.🤨😂 پ.ن4: آخی... محمد انقدر خسته بود، که حتی نرفت اتاقش... رو صندلی خوابش برد...😢💔 لینک کانال👇🏻 https://eitaa.com/khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب عزیزان شما میتوانید در لینک زیر سوالات خود را بصورت ناشناس بپرسید و ما در اسرع وقت سؤال و جواب را در کانال بارگذاری میکنیم🙏 https://harfeto.timefriend.net/16374134077113 لینک پرسش بصورت ناشناس👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب: هرکسی که به خانواده‌های شهدا اهانت کند یا بی‌اعتنائی کند یا مورد تعرّض زبانی قرار بدهد، به این کشور خیانت کرده است _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبانه🌙 مهربانا... دلم میخواهد برای همه بنده هایت دعا کنم دعایی از اعماق وجود خدایا! شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگ است بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است و درمانده امیدوار کن کسی را که ناامید به آستانت آمده بگیر دستانی که اکنون بسوی تو بلند است مستجاب کن دعای کسی که با اشکهایش تو را صدا می زند حامی آن دلی باش که تنها شده است با دستهای مهربانت با تمام قدرت و عظمت و تواناییت ببار رحمتت را بر بندگانت ببار آمین . پر از نگاه خدا _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 خدایا امروزمان را نیز با نام تو آغاز می‌کنیم که روشنگر جانی امروز قلبمان مالامال از شکرگزاری برای موهبت زندگیست الهی کمکمان کن تا داستان زندگیمان را به همان زیبائی بیافرینیم که تو جهان را آفریدی 🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 💠خادم _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠           =========              
🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔹🔶🔹🔶🔹 🔶🔹🔶🔹 🔹🔶🔹 🔶🔹 🌼🍃أَفَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِى النَّارِ لَکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ 🍃🌼 🌸🍃پس آیا کسى را که حکم عذاب بر او حتمى شده است (مى‏ توانى هدایت کنى؟) آیا تو مى ‏توانى کسى را که در آتش است رهایى بخشى؟ ولى کسانى که از پروردگارشان پروا دارند، برایشان غرفه ‏هایى (در بهشت) است که بالاى آن غرفه ‏ها، غرفه ‏هاى دیگرى بنا شده و از زیر آنها نهرها جارى است، (این،) وعده‏ الهى است و خداوند در وعده ‏اش خلاف نمى 🍃🌸 {سوره ی زمر ، آیات ۱۹ و ۲۰ } 💠 نکته ها : «غُرَف» جمع «غرفة» به معناى آبى است که از محل خود بالا رود یا بنایى است که در طبقه‏ بالا ساخته شود. پیامبر اسلام براى هدایت افراد لجوج دلسوزى بسیارى داشت، لذا خداوند مى‏ فرماید: بیش از این خود را به رنج مینداز زیرا که سنّت خداوند درباره این گروه عذاب قطعى است و نجاتشان در اختیار تو نیست 💠 پیام آیه : ۱-برخى انسان‏ها با عناد و لجاجت خود، روزنه‏ هاى عفو الهى را مى‏ بندند. «حقّ علیه کلمة العذاب» ۲- انحراف، در حقیقت آتش است. «تنقذ مَن فى النار» ۳- بیم و امید باید در کنار هم باشند. در آیه ۱۶ خواندیم: «لهم من فوقهم ظللٌ من النار» یعنى لایه‏ هایى از آتش بالاى سر دوزخیان است و در این آیه مى‏ خوانیم: «لهم غرف من فوقها غرف» یعنى براى اهل تقوى غرفه ‏هائى است که بالاى آنها غرفه‏ هاى دیگر است. ۴- در بشارت و وعده‏ هاى الهى خلافى نیست، ولى در هشدار و وعیدهاى خدا شاید عفو و لطفى پیش آید و به آنها عمل نشود. «وعداللّه لایخلف اللّه المیعاد» 💠خادم _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
🏝چه خوشبخت است قلبی که شما صاحبش باشید.... چه باسعادت است جانی که از آتش فراق شما شعله‌ور باشد.... هرکه در آسمان مهر شما پرواز کرد ، دیگر به دانه‌های قفس دل نمی‌بندد ... هر که در بهاران معطر یاد شما نفس کشید، دیگر هوایی در سر ندارد ... هرکه شما را دارد،چه ندارد...؟🏝 ⚘اَللّهُمَّ نَوِّرْ بِنُورِهِ كُلَّ ظُلْمَةٍ، وَ هُدَّ بِرُكْنِهِ كُلَّ بِدْعَةٍ بار خدايا! هر ظلمتى را با نورش روشنى بخش، و با استوارى ‌اش هر بدعتى را ويران كن⚘ 📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی 💠خادم _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠           =========              
🌸🌸🌸 جلسه بیست ویکم🌸🌸🌸 از آثار گناه صحبت بود ،عرض شد از آثار گناه کم شدن عمر هست چند تا از مصادیق این گناهانی که باعث کم شدن عمر میشه رو صحبت کردیم ◀️یکیش عاق والدین بود این که معنای دقیق عاق والدین چی هست رو از زبان علامه مجلسی عرض کنم : 🔺ایشون میگن عقوق والدین به این هست که فرزند حرمت اونا رو رعایت نکنه 🔺بی ادبی کنه 🔺و با رفتار یا گفتارش باعث آزار و رنجش اونا بشه 🔺و از اونها نافرمانی کنه ⏪هر کدوم از این کارا اتفاق بیفته فرزند عاق والدین شده 👈 در مورد اطاعت از پدر و مادر استثنائاتی هست ، اگه حرف اونها عقلا یا شرعا درست نباشه اطاعت لازم نیست.👇 مثلا بگن نماز نخون ،یا حجاب نداشته باش یامثلا بگن برو فلان رشته تحصیل کن در حالی که همه مشاورا و کارشناسا میگن اون رشته فایده نداره. خلاصه اون کارهایی که مخالف عقل و شرع هست ،اطاعت نیاز نیست . ◀️ولی نکته مهم اینه که حتی تو این موارد هم نباید بی احترامی کرد . ⏪یعنی فقط اون کار رو ترک میکنیم ولی با حفظ احترام . _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
📜این روایت رو ببینیم👇👇 مرد جوانی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله اومد و گفت: مادر پیری دارم که از حرکت افتاده به دوش میکشمش ،لقمه در دهانش میگذارم و کثافات او رو پاک میکنم و موقع این کار روم رو برمیگردونم تا خجالت نکشه ❓آیا حقش رو ادا کردم؟ پیامبر فرمود: نه 👈چون شکمش مدتی جای تو بود از شیر او غذای تو آماده میشد دست و پایش نگهدار تو بود و در تمام این احوال آرزوی حیات تو را داشت ولی تو در حال خدمت به او آرزوی مرگش را داری تا زودتر خلاص شوی 🔸حرف دیگه اینه که نه تنها نافرمانی حرام هست .⏪نیکی به اونها هم واجبه ✅یه روایت زیبایی هست که خاطرمه این رو برای جوونی که قصد اعزام به سوریه داشت و کارش جور نمیشد خوندم. 📜مردی خدمت پیامبر اومد و گفت من مشتاق جهاد هستم ،حضرت فرمود پس جهاد کن ،که اگه کشته بشی نزد خدا زنده ای و روزی میخوری و اگه به سلامت برگردی از گناهان پاک میشی مثل روز اول تولدت . مرد گفت: پدر مادرم پیر هستن با من انس دارن و دوست ندارن تنهاشون بزارم. حضرت فرمود پس نزد ایشان بمان قسم به خدا انس پدر و مادرت در یک شب به تو از جهاد یک سال بیشتر است ! ⁉️دقت میکنین؟! 🌹جهاد در رکاب پیامبر خدا اونم یک سال یک شب کنار پدر مادر موندن و مهربونی به اونها ازین جهاد بالاتره . ‼️گاهی فکر میکنم چه قدر بی عرضه هست کسی که بهشت نره ! _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
👈یکی از موارد مهم نسبت به پدر و مادر که باید بهش توجه داشته باشیم ، وظایف فرزندان برای بعد از حیات پدر مادر هست یعنی وظایف فرزندان با تموم شدن زندگی پدر و مادر تموم نمیشه🔻🔻 🔴 گاهی میشه پدر مادر در زمان حیاتشون از فرزند راضی هستن ولی بعد از مرگ فرزند رو عاق میکنن😢 چون فرزند وظیفش رو درست انجام نمیده و باعث ناراحتی اونا میشه😔 ⏪ مثلا واجباتی که از والدین فوت شده رو فرزند انجام نده ، ⏪ یا این که پدر و مادر رو فراموش کنه و خیراتی براشون نفرسته ⏪ یا دعاشون نکنه و طلب مغفرت نکنه . ✅ البته ازون طرف میشه یه فرزندی در زمان حیات عاق والدین باشه ولی بعد از مرگشون با خیراتی که انجام میده و توجه به والدینش باعث رضایتشون بشه . _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام هر حرفی دارین با مدیران کانال خادم به صورت ناشناس بیان کنید ( در مورد پستها چی حذف بشه چی اضافه بشه _ مسابقه برای تنوع چی بذاریم و ... هر انتقادی و پیشنهادی بود در خدمتیم ) https://abzarek.ir/service-p/msg/150595 منتظر نظراتتون هستیم با تشکر 🌹🌹🌹
🔆 متن شبهه : علامه طباطبایی با انقلاب و جمهوری اسلامی مخالف بود.. 🔆 پاسخ شبهه: 1️⃣ این ادعا کذب محض است. چطور می‌شود کسی مخالف انقلاب باشد ولی اکثر شاگردان برجسته او مانند شهید بهشتی، شهید مطهری، علامه جوادی آملی، علامه حسن زاده آملی و .... و حتی نوه ایشان یعنی آیت الله قدوسی، جزو رهبران طراز اول انقلاب باشند. 2️⃣ آیت‌الله دوست محمدی از شاگردان نزدیک علامه نیز این ادعاها را رد کرده و نمونه های متعددی از همراهی ایشان با امام خمینی و انقلاب ذکر می‌کند. برای مطالعه مشروح مصاحبه ایشان به پیوند زیر مراجعه کنید: 🌐mashreghnews.ir/amp/499232/ _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========