✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
نزدیک عید پدر و مادرم ما را به کفش ملی
میبردند خودشون از پشت ویترین
انتخاب میکردند و به فروشنده میگفتند
اندازه سایز پای ما بیاورد و اصلاً سؤال
نمیکردند که این کفش را دوست دارید یا نه!!!
فقط همیشه میگفتند این کفشها
ﻣﺮﮒ ﻧﺪاﺭﻧﺪ!
عاشق عید بودم
بوی عید را دوست داشتم
بوی شیرینیها
بوی عود
و بوی سبزی پلو ماهی
مادر و مادربزرگام و سفرهای که
اولین روز عید پهن میشد
و همه فامیل دور آن مینشستند
چرا فکر نمیکردیم شاید این روزها
تمام شوند؟
چرا آنقدر خاطرمان جمع بود؟
چرا مواظب لحظهها نبودیم؟
چرا خوشبختی را عمیق نفس نکشیدیم؟
که امروز مجبور نباشیم فقط چنگ
بیندازیم به گذشتهها
خیره شویم به آن و زندگی کنیم با آن
از کودکی به نوجوانی و جوانی راهی نیست
اما همراهانت همیشگی نیستند
در فراز و فرود راه خیلیها را از دست میدهی
ما در همین از دست دادنها بزرگ شدیم
پخته شدیم، ساخته شدیم
ﻣﺎﺩﺭبزرگها و ﭘﺪﺭﺑﺰﺭگها ﺭﻓﺘﻨﺪ
و من امروز بعد از گذشت این چند سال میخواهم بنویسم
فقط کفش ملی نیست که مرگ ندارد
عشق هم مرگ ندارد
بعضی خاطرات هم مرگ ندارد
بعضی قلبها و بعضی آدمها
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
هدایت شده از گالری مکرمه شاپرک🦋
خـ♡ـدایا
در این شب زیبای میلاد
حضرت ابوالفضل علیهالسلام
به قلبمان مهربانی
به روحمان آرامش
به دستهایمان بخشندگی
به زندگیمان محبت
به دوستی هایمان تعهد
و به تعهدمان صداقت عطا بفرما
دعا میکنم
در این شب مبارک
امام حسین علیهالسلام
ضامن دعاهاتون
حضرت ابالفضل العباس
مشکل گشاتون
حضرت امام سجاد
مرهم دردهاتون
و مهدی زهرا عج
صاحب دلتون باشه
🌙شــب زیبـاتــون بخیــر🌟
🌸⚘عیـدتـون مبـارکــــــــ⚘🌸
https://eitaa.com/joinchat/1545273513C9a628e6ab7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
خدایا با توکل به اسم اعظمت
و نام زیبایت آغاز میکنیم
شروع هر لحظه را
ای که زیباترین علت هر آغاز توئی
امروزمان را با تلاش و مهربانی
به تو میسپاریم
یار و یاورمان باش ای بزرگترین
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🔹🔶🔹🔶🔹
🔶🔹🔶🔹
🔹🔶🔹
🔶🔹
🌼🍃وَالَّذِینَ لَا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا یَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ یَلْقَ أَثَاماً🍃🌼
🌸🍃(بندگان خاص خدا) کسانى هستند که با خداوند، خداى دیگرى را نمى خوانند و انسانى که خداوند (خونش را) حرام کرده است، جز به حقّ نمى کشند، و زنا نمى کنند، و هر کس چنین کند عقوبت گناهش را خواهد دید.🍃🌸
{سوره ی فرقان ، آیه ۶۸ }
💠 نکته ها :
«اِثم» گناه و «اثام» کیفر گناه است.
در این آیات در کنار کارهاى مثبتِ بندگان ویژه خدا، کارهاى منفى که از آن دورى مى کنند نیز ذکر شده است.
در این آیه شرک، قتل و زنا مطرح شده است که در روایات از بزرگترین گناهان شمرده شده اند.
قتل نفس، از گناهان کبیره است، ولى جملهى «الاّ بالحقّ» مىگوید: قتل، در مواردى لازم و حقّ است از جمله: ۱- قصاص قاتل. ۲- زناى با محارم. ۳- زناى کافر با زن مسلمان. ۴- زناکارى که زن را مجبور کند. ۵ - زناى کسى که همسر دارد. ۶- مدعى نبوّت. ۷- سَبّ و توهین و دشنام به پیامبر و ائمه اطهارعلیهم السلام. ۸ - مسلمان ساحر. ۹- مُفسد و محارب. ۱۰- مرتد. ۱۱- کسى که بر امام عادل زمان خروج کند. ۱۲- مشرکِ محارب
💠 پیام آیه :
۱- خطرناکترین غریزه اى که انسان را به گناه وادار مى کند، غریزه غضب و شهوت است و مؤمن باید بر غرائز خود مسلط باشد. «لا یقتلون - لا یزنون»
۲- خداوند در برخى از موارد به قتل و کشته شدن بعضى از انسانها راضى است. «الا بالحق» ولى به هیچ عنوان و در هیچ شرایطى رضایت نمى دهد که فردى به شرک و زنا آلوده شود. «لا یزنون»
۳- دستور قرآن در زمینه دورى از شرک، زنا وقتل، تنها یک موعظه نیست، قانونى است که تخلّف از آن کیفرى شدید دارد. «ومن یفعل ذلک یلق اثاما»
۴- کیفرهاى الهى استثنا بردار نیست، هر کس تخلّف کند کیفر مى شود. «و من یفعل ذلک یلق اثاما
#آیه_های_نور
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
خوشاصُبحےڪہخیرَش را تو باشے❣️
ردیـفِ نـابِ شِعـــرش را تـــو باشے🌻
خوشـا روزے ڪہ تا وقـٺِ غروبش🌿
دعـاےِ خوب و ذڪرش را تو باشے🌺
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🪴
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#سلام_امام_زمانم
#السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی_عج
💠خادم
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادمین_بانو
#نشر_مجدد
🔆متن شبهه :
من درایران چیزهای عجیبی دیدم ....!
اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد......!
از رز هلندی هم خبری نیست.....!
اینجا عشق یعنی....!
دوست داشتن یعنی کلاس گذاشتن برای همدیگر...!
مهربانی ات را می گذارند به حساب آویزان بودنت ..!
من در ایران نتوانستم به کسی بفهمانم دوست داشتن را به حساب چیز دیگری مگذار ...!
ایرانیان جوانی نمی کنند پیر مرد و پیرزن های کم سن وسال بسیار دارند..!
ایرانیان عشق را با ماشین و لباس خوب انتخاب می کنند نه با نیت خوب !
ایران را دوست دارم،
امــــــــا ...
اینجا ادم همیشه دلگیر است .
!!!
هنوز!
درهمين نزديكي ما!
مردى گوسفند می کشد و خونش را به ماشين چند صد ميليونى اش ميمالد !
پسری پشت ماشینش می نویسد : بیمه قمر بنی هاشم; يا مي نويسد يا جد فلاني اما مثل یابو میراند!
هنوز برای ازدواج استخاره می کنند نه تحقیق!
هنوز توی چاه پول می ریزند و نامه عربی پست می کنند!
هنوز مردم چشم ديدن بوسه عشق را ندارند درحاليكه براي ديدن صحنه اعدام باشوق حاضر مي شوند!
هنوز قبل از پدر شدن حتي يك كتاب تربيت كودك پارسی نمي خوانند اما هرشب در مسجد کلمات عربی که معنی آنها را نمیداند در قالب دعا بارها تکرار میکند!
درحاليكه تنها نان آور همسايه، بعلت بيماري و بي پولي درحال مرگ است ، فرسنگها مسير را جهت زيارت خدايي ميروند كه خودش گفته از رگ گردنتان به شما نزديكترم…
هنوز بر آزادگی حسین اشک میریزند اما حاضر نیستند یکروز آزاده زندگی کنند
زبانشان پر است از جملات زیبا اما عملشان سرشار از زشتی و ناپاکی است!
آری این است بلای تعصب کور کورانه جاهلی! بلای خانمانسوز ایران
"دکتر سمیعی"
🔆 پاسخ شبهه :
✅اول اینکه توی فضای مجازی چند وقتی هست که رسم شده هر کسی هر نظری از خودش داره رو مینویسه و اولش اضافه میکنه دکتر شریعتی یاپرفسور سمیعی یا کوروش کبیر و....
پس دقت بشه هر سخن بدون منبعی رو قبول نکنیم از کیه.
این مقدمه برای همه آنچه مثل این پیام بین ما پخش میشه
اما در مورد خود متن...
✅چنین متونی که قصد تحریک و یا تخریب برخی اعتقادات و آداب و رسوم ما دارند خالی از یک نکته اصلی نیستند.و آن مخلوط کردن یکسری حرفهای حق و درست با سخنان باطل.
هدفشون هم اینه که شما وقتی فهمیدی قسمتی از این متن صحیح است بر کل متن صحه میگذاری که این روشی هست قدیمی برای تخریب اذهان.
قطعا مقداری از متن بالا درست هست.اما این دلیل نمیشه همه اش درست باشه.
✅اینکه خون نذری رو به ماشین و خونه و هر وسیله نو میکشیم یک خرافه هست که دلیل عقلی و نقلی نداره.اما این دلیل نمیشه بگیم به خاطر این رفتار پس ایرانیها عقب افتاده و ... هستند.همه جا و توی همه کشور ها و فرهنگ ها خرافه وجود داره .که البته باید اهل علم سعی در برطرف کردن و اطلاع رسانی درست در این زمینه داشته باشند.
✅اما قرار نیست اگر کسی پشت ماشینش نوشته بود یاعلی پس این شخص فرهنگ رانندگی رو بلد هست و اگر به قول نویسنده مثل یابو رانندگی کرد پس اشکال از یاعلی نوشتنش هست.
اتفاقا این حرف خودش یک سخن بی پایه هست.
✅متن بالا اشتباهات فرهنگی ما رو نوشته اما نتیجه ای که از این اشتباهات میگیره درست نیست.
میخواد بر فرض از رانندگی راننده ماشینی که پشت ماشینش یا عباس نوشته و وحشیانه حرکت میکند ، این نتیجه رو بگیره که برو یا عباس رو پاک کن تا درست بشه.
نتیجه گیری این متن اشتباه هست.
✅یا مثلا سخن باطل و سستی که در مورد تربیت کودک زده و میگه چرا قرآن میخواند؟
اصل موضوع رو نویسنده میبره روی بحث نژادی و عرب و فارس کردن...
و قصدش اینه از این طریق اعتقادات دینی شخص رو ضعیف کنه.حالا همین شخص روزانه در دانشگاه ها مشغول یادگیری دروس غربی هست اما کسی صدایش در نمی اید.
پس مطمین باشید نویسنده این متن نه به فکر تربیت فرزند ششما هست و نه به فکر اموزش فرهنگ رانندگی و نه به فکر خرافات...
✅ نویسنده مشکلش با دین و عقاید شما هست و قصد تخریب ان را دارد و برای رسیدن به مقصودش از مخلوط کردن حق و باطل و گرفتن نتیجه های غلط از مقدمات غلط هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پرسمان نماز | چرا باید رو به کعبه نماز بخوانیم؟!
💠مناسب: #عموم_مخاطبان
👆وای بچه ها عالی بود 😍
واقعا رو به قبله بودن اینهمه فایده داره و ما بدون اینکه بدونیم ازش بهره میبردیم
👌۱۴۰۰ ساله ما مسلمانها بخاطر خدا رو به قبله سجده میکنیم ، تازه حالا دانشمندها متوجه شدن ...
کلیپ رو ببینید ☺️👆
خدا جونم حکمتت رو شکر 🙏
👤حجت الاسلام رحیمیان
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🍃🌷
﷽
#تلنگر_تفکر
🌱به خدا اعتماد کن!
🌱به زمانبندی هاش!
🌱به حکمتش!
🌿گاهی شاید بعضی اتّفاقات به ظاهر برات خوش نباشه، صبرت رو از دست بدی و حتی به نومیدی برسی، ولی بعدها به حکمت و معناش پی می بری.
🍃اونوقته که متوجه می شی باید اینطوری می شده تا تو به این جایی که الان هستی برسی.
🌾پس، در مقابل موانع و مشکلات زندگیت صبور باش و امیدت رو از دست نده! شاید خدا چیزهای بهتری برات در نظر داره.
پس فقط بهش اعتماد کن!
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
4_5784918530751202560.mp3
1.79M
🎙بهشتیانی که قبل از شهادت به بهشت رفتند...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزجانباز
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝چرا خداوند این همه مقام و جایگاه را به حضرت عباس (ع) داده؟🏝
🎙 حجت الاسلام رفیعی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
#ادب_حضور_امام
هر کس میخواهد زمان ظهور را درک کند،باید«ادب حضور»داشته باشد.
⬅️منتظری که میخواهی عبّاسگونه برای امام زمانت قدم برداری بدان که #حضرت_عبّاس(علیه السلام)در مقابل امام زمانش ادب حضور دارد.
این«ادب حضور»است که ما را به ظهور می رساند.
⬅️ امام زمان(ارواحنافداه)هنوز ظهور نفرموده اند،امّا حضور دارند.
پس ما هر چقدر طالب ظهوریم،باید همان قدر رعایت ادب در محضر داشته باشم،یعنی کاری که قلب حضرت را به درد بیاورد،انجام ندهیم و ترک گناه داشته باشیم.
⬅️ یکی از رموز موفقیّت برای ترک گناه و رعایت ادب حضور این است که همیشه و در هر لحظه دو چشمان زیبا و نافذ
امام زمان(ارواحنافداه)را حاضر و ناظر بر اعمالمان ببینیم.
🏝آن که را باشد تمنای ظهور
پاس میدارد ادب را در حضور🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_75
بابابزرگ:
–جریان چیه؟چی می گی بابا؟
عمه خنده اش و جمع کردو گفت: _هیچی باباجون امشب تولد امیرعلیه محیا جون براش کیک درست کرده..
با این حرف عمه سیل تبریکات امیرعلی رو نشونه رفت وتحسین ها من رو...
خوشحال شده بودم که این بار محسن گفت:
_ای بابا آقا امیرعلی می خوردینش دیگه فوقش میومدیم بیمارستان عیادتون حالا همه مون بدبخت میشیم...اونجوری فقط خرج یک کمپوت میفتادگردنمون!
همه به قیافه زار محسن خندیدن ... مامان بابا هم میون خنده به محسن و محمد چشم غره رفتن!
ولی مگه مهم بود برای این دو نفر که همونطور بیخیال نشسته بودن و انگار نه انگار!
این بار عطیه دنباله حرف رو گرفت: _بفرما من خواهر شوهرشم یه چیزی میگم میگین نگو بده!
اینا که دیگه داداشای خودشن!
صدای خنده ها بالاتر رفته بود و من کلی حرص خوردم!
مامان بزرگ پایی رو که از درد دراز کرده بود و جمع کرد
- خب شماهم اتفاقا این کیک خوردن داره..!
پاشو مادر محیا بروچاقوبیار برشش بدم هرکسی یه تیکه بخوره!
با خجالت گفتم:
_اخه خیلی کوچیکه تازه نمیدونم واقعا مزه اش خوبه یا نه؟!
مامان بزرگ
- خوبه مادر تو اینجوری نگو تا این فسقلی ها هم سربه سرت نزارن پاشو!
با بریده شدن کیک و تقسیمش نگاهم رو به امیرعلی دوختم توی این جمع نظر اون برام مهمتر
بود راجع به این کیک پر دردِسرم.. گمونم سنگینی نگاهم رو حس کرد که سربلند کردو با یک
لبخند مهربون لب زد
_عالی بودممنون!
– خیلی خوشمزه بود محیا جون ان شاالله شیرینی عروسیتون!
با این حرف زن عمو نسرین تیکه کیکی که تو دهنم گذاشته بودم پرید تو گلوم و کلی سرفه کردم!
و خجالت کشیدم و نتونستم درست جواب تشکرو تعریف بقیه رو بدم... عطیه هم همون طور که با
مشت محکم می کوبیدپشتم و عقده هاش رو خالی میکرد،
آروم گفت: خب حالا چرا هول میکنی زن عمو نگفت شیرینی زایمانت که!
هجوم خون و به صورتم حس کردم وسرفه هام بیشتر شد.خنده ریز ریز نفیسه و دختر عموی بزرگم که مثلا باهم مشغول حرف زدن بودن نشون میداد حرف عطیه رو شنیدن!
با ببخشیدی رفتم توی آشپزخونه و یک لیوان آب سر کشیدم تا نفسم بالا اومد
-زنده ای؟!
خصمانه به عطیه ای که تو آشپزخونه سرک می کشید نگاه کردم که لبخند دندون نمایی زد
- -مگه دستم بهت نرسه عطی دونه دونه اون گیساتو میکنم!
زبونش رو برام درآورد
– بیخود بچه پروولی خودمونیم محیا از این به بعد شبهای تولد امیرعلی
سعی کن کیک سه طبقه بپزی چون تجربه امشب ثابت کرده که همه درچنین شبی میان خونه ماعید دیدنی و ما هم با مهمونهامون صددرصد میایم خونه شما...
نمیشه که شب تولد داداشم نباشیم
که!
خندیدم
-ده دقیقه جدی باش
-جدی میگم هامهمونهای توی هال گفته من رو تصدیق میکنه فقط حواست باشه که دفعه بعد
چون به احتمال زیاد رفتین خونه خودتون و شرتون کم شده...
چپ چپ نگاهش کردم که ادامه داد
-حواست باشه این جوری هول نشی چون قطعا اون موقع دعا میکنن بیان شیرینی بچه دارشدنت و بخورن!
چشمهام گرد شدو دستم رفت سمت دمپاییم وپرتش کردم سمت عطیه که جاخالی دادو من دادزدم
–مگه دستم بهت نرسه بی حیا!
کتابم و بستم و با گریه سرم و گرفتم بین دستهام ...
فردا امتحان داشتم و همه مسئله های سخت رو باهم قاطی کرده بودم!
توجهی به زنگ در خونه نکردم و توی دلم خدا رو صدا زدم!
-سلام عرض شد!
ذوق زده روی صندلی میز تحریرم چرخیدم
-امیرعلی! سلام!
به کل یادم رفته بود امشب قراره بیاد اینجاچه زود هم اومده بود امشب
با لبخند نگاهم می کرد و به چهار چوب در اتاق تکیه داده بود
_ چیزی شده؟
سرم رو خاروندم
- نه چطور مگه؟
با قدمهای کوتاه اومد سمتم
- قیافه ات داد میزنه آماده گریه بودی چی شده؟
با به یادآوردن امتحانم قیافه ام درهم شدو با ناله گفتم:
_فردا امتحان دارم همه مسئله هارو هم قاطی کردم!
با خنده مهربونی موهایی رو که از حرص چندبار بهم ریخته بودم و میدونستم اصلا وضعیت خوبی
ندارن, مرتب کردو گفت:
_این که دیگه گریه نداره دخترخوب وقتی اینجوری عصبی هستی درس
خوندن فایده نداره ..
پاشو حاضر شو بریم بیرون یکم حال و هوات عوض بشه ...
هوا بهاریه و عالی...پاشو!
دمغ گفتم:آخه امتحان فردام!
نزاشت ادامه بدم_پاشو بریم برگشتیم خودم کمکت می کنم!
خوشحال و ذوق زده پریدم
– الان آماده میشم!
با خنده گونه ام رو کشید
- فدات بشم که با چیزهای ساده خوشحال میشی، تا من چایی که زن
دایی برام ریخته رو می خورم تو هم زود بیا!!
دستم روی گونه ام رفت و ماساژش دادم و امیرعلی باخنده بیرون رفت !
@khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_76
مثل بچه ها دستم روموقع راه رفتن تکون میدادم که امیرعلی انگشتهاش رو بین انگشتهام قفل کرد تا به کارم ادامه ندم !
-ببخشید دیگه بیرون رفتن ماهم اینجوریه ...
بایدبا پای پیاده بری گردش!
هوای بهاری رو با یک نفس بلند وارد ریه هام کردم...
دلم نمی خواست امروزم با این حرفها خراب بشه.
با ذوق گفتم:
_خیلی هم عالیه!ممنون که اومدیم بیرون حس می کنم داره مغزم از هنگ بودن بیرون میاد
خندیدو دستم رو فشار آرومی داد که گفتم: حالا کجا میریم؟؟!
سنگ ریز زیر پاش رو شوت کرد
- هرجا که دوست داری...تو بگو کجا بریم!؟
کمی فکر کردم و با ذوق از جا پریدم
-بریم پارک کوچه پشتی!...دلم تاب بازی می خواد!
نگاهی به صورت امیرعلی کردم به خاطر چشمهای گردشده اش از ته دل خندیدم...
خنده من به خنده اش انداخت!
-امان از دست تو نمیشه همین و آروم بگی حتما باید چند سانتم بپری باالا؟!
لب پایینم و گزیدم
- خب ببخشید...میریم پارک؟!
با خنده سر تکون داد
- چشم میریم
دستم رو که حصار دست امیرعلی بود باالا آوردم ...دست امیرعلی رو بین دودستم گرفتم و گفتم
_آخ جون میریم تاب بازی...چقدر دلم می خواست!
آروم می خندید
_محیا خانوم تاب بازی نداریم!
اخم مصنوعی کردم
- چرا آخه؟
یک ابروش و بالا داد
_ منظورم به خودم بود همینم مونده با این سنم سوار تاب بشم ...
البته شماهم به شرط خلوت بودن پارک میتونین تاب بازی کنیدها گفته باشم!
لبهام رو جمع کردم و گفتم:باشه!
ولی عجب باشه ای گفتم!
از صدتا نه بدتر بود خدا روشکر به خاطر تاریکی هوا پارک خلوت بودو
من به زور امیرعلی رو سوار تاب کردم و محکم تابش میدادم!
چشمهاش رو به خاطر سرعت تاب روی هم فشار میداد
– محیا بسه ...بسه ...حالم داره بهم میخوره!
دوباره محکم تابش دادم و با خنده گفتم:
_امیرعلی از تاب می ترسی؟؟ وای وای وای!
نفس زنون خندید
- مگه من از این تاب نیام پایین محیا! نوبت تو هم میشه دیگه؟!
با خنده نچی گفتم و اومدم رو به روش
-راه نداره اصلامن پشیمون شدم ! حوصله تاب بازی ندارم!
سرعت تاب داشت کمتر میشدو امیرعلی با خنده ابرو باالا مینداخت
-جدی؟! ...اگه شده به زور میشونمت روی تاب،باید تاب سواری کنی فهمیدی!؟
من یه دل سیر به خطو نشون کشیدنش خندیدم و با خودم فکر کردم اگه واقعا میشد روی پای
امیر علی بشینم و تاب بخورم چه خوب بود!
با کشیده شدن پای امیرعلی روی زمین خاکی,به خودم اومدم ...
تاب از حرکت وایستاده بودو امیرعلی با نگاه شیطونش خیره به من...
سریع به خودم اومدم و با یه جیغ شروع کردم به دویدن و امیرعلی دنبالم !
-غلط کردم امیر علی...ببخشید!!
به صدای بچگونه ام خندید:
- راه نداره
با التماس گفتم:
_ببخش دیگه جون محیا
خنده رو لبش رفت و انگشت اشاره اش به نشونه سکوت نشست روی لبم...نفس عمیقی کشید تا
آروم بشه:
اخم مصنوعی کرد
- دیگه جون خودت و قسم نخور هیچ وقت!
لبهام با خوشی به یک خنده باز شد!
بی هوا گونه اش و بوسیدم
_چشم!
چشمهاش گرد شدو صداش اخطار آمیز
_محیا خانوم!!
نوک بینییم رو آروم کشید
– این کارم نکن وقتی بیرون از خونه ایم!
بدون اینکه به جمله ام فکر کنم گفتم: _آها یعنی اگه تو خونه بودیم اشکال نداره هرچقدر بخوام ببو...
هنوزکلمه آخرو کامل نگفته بودم که صورت آماده خنده امیرعلی من رو متوجه حرفم کرد...
دستم وجلو دهنم گرفتم و هینِ بلندی گفتم...
صدای خنده امیرعلی هم توی پارک پیچید!
تمام تنم داغ شده بود و خجالت کشیدم!
کنار گوشم شیطون گفت:
_نه خب خوشحالمم می کنی!
کشیده وخجالت زده گفتم:امیرعلیییییی
از من جدا شدو خیره به چشمهام
– بله خانوم؟!
مهربون ادامه داد
-قربون اون خجالت کشیدنت ... یادت باشه از این به بعد حواست و جمع کنی و
فقط این حرفهای خوشمزه ات رو جلوی من بگی!!
با اینکه غرق خوشی شده بودم ولی بیشتر خجالت کشیدم!
#ادامه_دارد...
@khademngoo
🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹🌿🌹
🌹🌿🌹
🌿🌹
🌹
|📄🙃 #تایم_رمان |
♥️ #رمان_عشق_با_طعم_سادگی
🖇 #قسمت_77
خنده اش رو خوردو برای ازبین بردن این حال من گفت:
حالابریم که نوبت تاب بازی توعه!
یک قدم رفتم عقب و دستهام رو به حالت تسلیم بالاآوردم
- نه نه... میشه بجاش الاکلنگ سوار
بشیم؟؟!
بلند خندید
_ دیگه چی؟همون تابم به اجبار سوار شدم ...بدوببینم!
قیافه ام و مظلوم کردم که دستم رو کشید
- قیافه ات و اونجوری نکن زشت میشی!
ابروهام باال پرید
– امیرعلی واقعا که!
خندیدو روی صفحه فلزی ضربه زد
- بشین
لبهام رو تو دهنم جمع کردم
- خواهش می کنم!
-بیا بشین کوچولو تابت بدم اهل تلافی نیستم!
ذوق زده دستهام و بهم کوبیدم و نشستم
– قول دادی ها!
خندید- باشه قول دادم!
زنجیرهای تاب و به طرف عقب کشید
– چادرت و جمع کن ...به جایی گیرنکنه
باشه ای گفتم و چادرم و که از تاب آویزون شده بود و جمع کردم ...
با حرکت یک دفعه تاب جیغ
بلندی کشیدم و دستهام روی زنجیرهای درشت تاب محکم شد!
چشمهام رو بستم و همون طور که تاب تکون می خوردو با جلو عقب شدنش قلبم رو از جا می
کند,هوای بهاری رو نفس کشیدم !
هیجان زده گفتم: وای امیرعلی ممنون خیلی کیف داره!
صدای خنده آرومش رو شنیدم
- هروقت خسته شدی بگو تاب و نگه دارم که بریم مثلافردا
امتحان داری ها!
باشه ای گفتم و به آسمون پر ستاره نگاه کردم و از ته دل گفتم: پ
خدایا شکرت ...عاشقتم !مرسی
که همیشه هستی و این قدر مهربونی با اینکه من بنده خوبی نیستم!ممنونم به خاطر امیرعلی
آرزوهام !
-داری با خدا دردودل می کنی؟
باخنده نگاه از آسمون گرفتم
-آره از کجا فهمیدی؟
-از نگاهت که به آسمون بودو سکوتت!
خوشحال گفتم:
امیرعلی تو هم اینجوری با خدا حرف میزنی؟ مثل یک دوست؟
با قدمهای آرومی اومد و تاب کنار من نشست ومن در حال تاب خوردن به صورتش نگاه کرد
_آره خب بهترین دوست آدم همیشه خداست !بهترین پناه ! بهترین همدم !از رگ گردن به آدم
نزدیک تر!
شیطون گفتم: داشتم ازش تشکر می کردم بخاطر اینکه آرزوم و برآورده کرد و تو رو به من
بخشید...فکر کنم از دستم خسته شده بود که هروقت صداش کردم تو رو خواستم!مهربون خندید
- خدا هیچ وقت از بنده هاش خسته نمیشه!
حرکت تاب آروم شده بود
–آره میدونم منظورم آرزوی تکراریم بود که خدا رو خسته کرده !
لحنش جدی شد ولی نگاهش مهربون بود
- خب حاالا آرزو کن یک آرزوی جدید و بهتر !
از تاب پایین پریدم و رفتم نزدیکش...به چشمهاش خیره شدم
- دیگه آرزویی ندارم وقتی که تو
هستی! تو بهترین آرزوی منی که برآورده شده ...مطمئنم کنار تو خوشبخت ترینم پس دیگه
آرزویی نمی مونه!
خیره بود به چشمهام
-یعنی دیگه هیچی از خدا نمی خوای؟
خاک چادرم رو تکوندم
– چرا دعا میکنم مثل دعای فرج...دعای سلامتی...شفای مریضها ...خیلی
دعاهای دیگه ولی خب آرزوهم دارم این که کنار تو برم سفرهای زیارتی و تو برام زیارت نامه
بخونی...تا آخر عمرم کنارت زندگی کنم... خلاصه بازم آرزوهام ختم میشه به تو!
بازوم و گرفت و از تاب بلند شد
–نمیتونم خوشبختت کنم کاش من و آرزو نمی کردی!
باصدای گرفته اش به صورتش نگاه کردم
–امیرعلی این چه حرفیه ...من االانم خوشبختم
نگاهش غم داشت
-نمیتونم یک زندگی ایده آل برات بسازم یا حداقل معمولی ...گردش بردن و
تفریح کردنمونم که داری میبینی ساده است مثل خودم !برات خاطره های خوش نمیسازه که به یاد
موندنی باشه!
پوفی کردم
- باز امشب رسیدیم سر خونه اول؟!
نگاه دزدید از چشمهام و قدمهاش رو آروم برداشت
-حقیقته عزیز من یک حقیقت تلخ!
دویدم دنبالش
-اتفاقا خیلی هم خوبه من عاشق این سادگی ام و این ساده بودن برام پر از خاطره
...دوست دارم ساده باشم کنارتو ...دوست دارم این امیرعلی ساده رو که غرق این دنیا و دنیایی
بودن نیست و برام یک تکیه گاه محکمه!
سکوت کردو منم سکوت کردم ...از پارک بیرون اومدیم ...
با نفس عمیقی گفت: قهری؟
دلخور گفتم: نباشم؟من و آوردی بیرون مغزم باز بشه بتونم امتحانم و بخونم ... بجاش کلی حرصم
دادی...اگه امتحانم و خراب کنم تقصیرتوه... رفتار بدی از من میبینی که هر چند وقت یک بار
میرسی به اینجا؟!
-نه نه اصلا ..فقط؟!
کلافه گفتم: کی قراره این فقط ها و اگرها تموم بشه؟ فقط چی؟
نگاهی رو که به من دوخته بود دزدیدو خیره شد به قدمهاش
- دیشب که رفته بودیم خونه
داییت...!
سکوت کرد ... چون دایی سعید مسافرت بودن دیشب تازه رفته بودیم خونه اشون برای عید
دیدنی و دیدار سالانه ...
-خب؟؟
- خیلی خیلی اتفاقی شنیدم که ...
که...
@khademngoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاست ناامید سازی مردم
رهبر انقلاب
🌹#ویژه
🌷#ولادت_امام_سجاد(ع)
🎨 #رنگ_آمیزی #نقاشی👆👆
#آخرش_تو_بقیع_حرم_میسازیم🎊❣️🌈
✿⃟🌸 • @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️